eitaa logo
بانوی مجاهد
9.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3هزار ویدیو
112 فایل
برای حرکت جهادی تبیین، زنان به‌ پا می‌خیزند...🇮🇷 #پیشران_جهاد_تبیین ___________________ 📌تبلیغ و تبادل نداریم ارتباط با ادمین: @s_gheitani @mahjobm
مشاهده در ایتا
دانلود
پشت این انگشترها خاطره هاست، خاطرات دوران نامزدی و عقدمون...❤️ تو این چند سال هر طلایی رو برای مشکلات، خرید خونه و... فروختیم این دو تا رو نگه داشتیم. آخه دلمون نمیومد یادگاری بود از بهترین روزهای زندگیمون! دیگه الان وقتش بود... دعای امام زمان، ضامن خوشبختی و عاقبت بخیری همه ما جووونا 😌 ✿══ بانــوی مجاهد ══✿
📌 خواهرانه‌ای با طعم لبنان وصفش را قبلا خیلی شنیده بودم، از اینکه توی کار خیر است و خیریه دارد. هر جا نیاز به کمک باشد سریع خودش رو می‌رساند و مامان ۴تا بچه است. خیلی دوست داشتم ببینمش، ولی قسمت نشده بود. تا اینکه توی گروه خیریه‌اشان عضو شدم و توی ویدئوی مربوط به پخت شیرینی اولین بار دیدمش. چقدر دلم می‌خواست من هم کنارشان بودم و شیرینی می‌پختم. ولی خب نشده بود. ویدئو زیرنویس عربی داشت، با خودم فکر کردم خوبه توی شبکه‌های اجتماعی پخشش کنم شاید به دست مردم لبنان برسه و ببینن خانم‌های ایرانی چقدر به فکر اون‌ها هستند، طوری که خونه‌اشون رو کردن پایگاه امداد به عزیزان لبنانی. خبر باز کردن بازارچه خیریه را که داد دیگر عزمم را جزم کردم که بروم همکاری کنم، ولی با دوتا بچه کوچک مگر می‌شد توی فضای باز و هوای سرد از صبح تا شب ایستاد و چیزی فروخت؟ بعد از ارسال خبر پخت شیرینی و باز کردن بازارچه به راوینا، جرقه مصاحبه باهاش به ذهنم زد. مامان و بابایم را بسیج کردم که بیایند، من و بچه‌ها را ببرند پیشش. مامانم، پسرم و بابام، دخترم را نگه داشت تا بتوانم ببینمش. به محض دیدنش حس کردم سال‌هاست می‌شناسمش. انگار یک دوست قدیمی بود، نه حتی نزدیک‌تر، مثل یک خواهر. فاطمه عظیمی‌مقدم را می‌گویم. مسئول خیریه خدیجه یاوران شهر قزوین. مامان ۴تا بچه. که از صبح تا ۹ شب توی همون فضای باز، به عشق کمک به رزمنده‌های مقاومت در حال تلاش بود و خستگی نمی‌شناخت. شروع کردیم به صحبت، از این گفت که بعد از حکم رهبری دلش می‌خواسته یک کاری انجام بدهد، و اولین چیزی که به ذهنش می‌آید بافت کلاه از کامواهایی بوده که توی خانه‌ها مانده. فکرش این بوده که با یک فراخوان کامواها را جمع کند و بدهد به خانم‌های جهادگر، تا ۳سایز کلاه ببافند. این فکر را با اعضای جبهه فرهنگی مطرح می‌کند، آن‌ها پیشنهاد بازارچه میدهند. به این فکر می‌کند خب توی بازارچه هم می‌شود چیزی فروخت، پس از بین چیزهایی که بلدم بروم سراغ پخت شیرینی نون‌چایی با دستور مادر. همان نون‌چایی‌هایی که قشنگ بوی اصالت قزوین را می‌دهد. شروع می‌کند، توی خانه بچه‌های جهادی را صدا می‌کند و شیرینی می‌پزند. برای فروش به بازارچه می‌آورد. روزهای اول مشتری نبوده و متاسفانه بعضی حرف‌ها اذیتش می‌کند. یک روز جمعه صبح می‌نشیند و با امام زمان درد و دل می‌کند و توسل. همان روز توی نماز جمعه اعلام می‌کنند که بازارچه افتتاح شده و جمعیت زیادی برای خرید می‌آید. بعد از رونق بازارچه به فکر پخت آش و شیرینی توی بازارچه می‌افتد. بعد از این اتفاق مردم از فردایش استقبال زیادی از این طرح می‌کنند و بانی می‌شوند. این می‌شود که باز به این فکر می‌کند، خب این بازارچه که راه خودش رو پیدا کرد، پس من باید چه کاری انجام بدم؟ تصمیم می‌گیرد با یک مربی خیاطی صحبت کند و یک تعداد خانم را آموزش بدهند تا بعد از یادگیری، با پارچه‌هایی که توی خانه‌ها مانده بتوانند برای مردم لبنان لباس بدوزند. این هم راضی‌اش نمی‌کند. با نخ‌های تریکوبافی که یک خیر برایش می‌فرستد، تصمیم‌ می‌گیرد یک تعداد خانم را آموزش بدهد و حاصل کار آن‌ها را هم‌ توی بازارچه به فروش برساند. از طرف دیگر با یکی از آشناهایش توی عراق صحبت می‌کند، او بهش می‌گوید یک تعداد آواره لبنانی هستند که دارند به ایران‌ می‌آیند. سریعا با بقیه خیرین برای یکی از خانواده‌ها خانه اجاره می‌کند و وسایل زندگی مهیا می‌کند... و این داستان ادامه دارد تا روزی که ان‌شاءالله جبهه مقاومت پیروز شود و ندای "الا یا اهل العالم انا بقیه الله" به گوش همه آزادگان جهان برسد. به امید آن روز و به امید قوت هر چه بیشتر دستان بانوان خیر کشورم ایران... الهه سلیمانی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران ✿══ بانــوی مجاهد ══✿