#خاص
تجسس و فضولی ممنوع!
دوستی می گفت:
در رستوران بودم که میز بغلی توجه ام را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبهروی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی میگفتند و میخندیدند.
بدم آمد.با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید نه مثل بچه دبیرستانیها نامزدبازی کنید.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچهها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد.ذوق کردم.گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم.
داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان میکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
حالم به هم خورد. زن هرزه، تو شوهر داری آنوقت با مرد غریبه آمدی... ؟
ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنید؟
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی.
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم و لبخند میزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنتآمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیشخندی زد و گفت: اینجوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
واقعا قابل تحمل نبود، از همان اول هم میدانستم یک ریگی به کفشتان هست. آدم اینقدر بیحیا.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوههای گلم... ک
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند.
اينجا بود كه فهميدم زندگي ديگران به من ربطي ندارد اگه كمي شعور داشتم مثل بقيه غذامو ميخوردم كه اينجوري سرد نشه!!
چه قضاوتهای نابجایی که از سر بی تقوایی در مورد اطرافیان یا سایر مردم داریم و خودمان را محق و حق به جانب می دانیم درحالیکه اگر کمی انصاف داشتیم هم در زندگی دیگران دخالت نمی کردیم هم به رفع عیوب خود می پرداختیم،...
یاد حدیثی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام افتادم که میفرمایند:
قضاوت از روی گمان درمورد افراد مورد اطمينان، دور از عدالت است.
(حکمت ۲۲۰ نهج البلاغه)
چه سخن نغز و حکیمانه ای که از قدمای ما رسیده که می گفتند؛ فضول را به جهنم بردند و گفت هیزمش تره...!!
از رستوران که بیرون آمدم پشت یک نیسان آبی که نزدیک رستوران پارک بود نوشته بود؛ من دیگر در زندگی خودم دخالت نمی کنم و سرک نمی کشم چون اطرافیان و دوستانم زحمتش را می کشند!!
جمله قابل تامل و گزنده ای بود....
#روزنوشتهام
#حجاب
#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador