7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باید به جای لپات دست رو سرت کشید و گفت: «تو هم یه روزی از این اسارت فکری وابسته به استعمار رها میشی.»
#لس_آنجلس
🗣 SEYED HOSSEINI
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
بانوی بروز
. رمانی از جبهه مقاومت مستند داستانی #آخرین_پرونده 👇
.
رمانی از جبهه مقاومت
مستند داستانی #آخرین_پرونده
👇
#قسمت_هفتم
مرتضی گفت:اینوبایدببرم لب مرز؟ تواین وضعیت هرکسی این خودروبااین همه لوله ی فاضلاب که پشتش بسته شده از دور ببینه فکر میکنه پشتش، موشکه، حتماخودرورو میزنه.
علی خندید.گفت: آفرین، اگر این عملیات روبری جایزه ی قطعیش شهادته! اگرموفق نشی جایزش شهادته، اگرم موفق بشی بازم جایزش شهادته!
مرتضی گفت:چرا ۱۰۰ درصد شهادته؟ شاید ۵۰ درصد،بالاخره اگر خودرو رو به محل برسونم که زنده میمونم؟
علی در پاسخ گفت: نه ! نگاه کن مرتضی، دو تا حالت داره! یا تو راه میزننت که تمام! یا خودرو رو می رسونی که از اونجا باید فورا حرکت کنی بری بیروت. حدود ۴ ساعت وقت داری که خودت رو هرطور شده پنهان کنی ! رو کاغذ برات یه چیزایی نوشتم. به بیروت رسیدی بازش میکنی تا ببینی باید چی کار کنی!
مرتضی کمی فکر کرد. بی آنکه بیشتر بپرسد گفت: پس من خودرو رو میبرم، اگر تو راه زدن که هیچ، اگر نزدن همونجایی که گفتی میرم بعد یه وسیله ای چیزی دست و پا میکنم مستقیم میرم بیروت!
علی گفت: مستقیم و غیر مستقیمش رو نمیدونم ولی اگر زنده بمونی به هرشکلی که آسیب نبینی برو بیروت منتظر باش!
مرتضی ماشین را روشن کرد و به راه افتاد.
داخل ماشین یک پرنده روی صندلی جلو داخل قفس بود. مرتضی به پرنده سلام کرد. مرغ عشق ترسیده بود. مشخص بود میفهمد اینجا چیزی سر جایش نیست.
مرتضی به راه افتاد و میدانست که علی هم خودش را به زودی میرساند. یک بار در آسمان چشم مرتضی به یک بی سرنشین افتاد. وجعلنا خواند و به آن فوت کرد. بعد یکی دو بار شهادتین خواند. بعد شروع کرد با صدای بلند شعر خواندن بلکه حواسش پرت شود. مطمئن بود به زودی با صدایی مهیب خودش را روی ابرها خواهد دید. اما خبری نشد.
ظاهرا موساد یقین داشت مرتضی نمیداند لو رفته و دوست داشت با مرتضی تا نفر آخر شبکه را شناسایی و متلاشی کند، شاید هم به چیزی دیگر فکر میکرد.
مرتضی خودش را به محلی که گفته بودند رساند. خودرو را کنار یک ساختمان قرار داد. جوانی آنجا بود. مرتضی با جوان حال و احوال کرد و مرغ عشق را به او داد و گفت: بیا از جان این پرنده محافظت کن، تمرین کن ! قبل از ظهور ما باید تمرین کنیم جان امام زمان را حفظ کنیم.
جوان خندید. مثال مرتضی چندان مرتبط نبود اما بی ربط هم نبود.
موتور سیکلتی آنجا بود. مرتضی آن را روشن کرد و فورا به سوی بیروت به راه افتاد. هرچه دور تر میشد مطمئن بود به زودی صدایی مهیب از پشت سرش می آید و آن جوان هم به سرنوشت قبلیهایی که آخرین کسی که قبل از عزرائیل دیده بودند مرتضی بود، دچار میشود. البته این بار فرق داشت و هیچ صدایی نیامد.
در حالی که مرتضی در مسیر بیروت بود علی خودش را به محل رسانده بود.
علی به جوانانی که آنجا بودند گفت: فورا هرچه در خودرو هست را ببرید به خانه ی ورودی منطقه منتقل کنید. وقتی انتقال کامل شد همه از خانه خارج شوند !
فقط یه نفر که آماده ست بره سفر در خانه بمونه!
فواد گفت: من میمونم.
علی گفت: فواد دقت کن ! وارد میشن، وقتی صدای پاشون رو شنیدی از خونه خارج شو طوری که توجه جلب بشه فریاد بزن و تیراندازی کن! بعد عقب نشینی کن ! اگر تونستی هر تعداد ازشون رو که شد کارشون رو تموم کن، اگر هم نتونستی که دیدار ما به قیامت. منتها حواست باشه اسیر نباید بشی!
همه رفتند و وسائلی که لازم بود رو داخل خونه کار گذاشتند ! ارتش رژیم اعلام کرده بود که باید مناطق مرزی تخلیه شود و همه عقب کشیده بودند ! موساد خبر خوشی برای عناصر پیاده داشت. نه اینکه میتونن وارد مناطق مرزی بشن، بلکه حالا میتونن یکی از مراکز انبار سلاح رو کشف کنن، به سادگی...
بعد از حدود یک ساعت صدای نیروهای رژیم که درحال نزدیک شدن بودند می آمد. اتفاقا به همان شکلی که علی گفته بود فواد عمل کرد. او موفق به حذف هیچ کدام از نیروهای رژیم نشده بود اما توجه ها را به خودش جلب کرده، همانجا شهید شد.
نیروهای رژیم به بخشی که موساد گفته بود و احساس میکردند فواد برای حفظ آن ایستاده و شهید شده، وارد شدند. حدود نیم ساعت بعد سه خبر روی خروجی رسانه ها رفت:
خبر اول: ۲۰ نظامی صهیون به هنگام ورود به لبنان در هنگام ورود به یکی از مراکز سلاح حذف شدند.
خبر دوم بیانیه ای بود که روی خروجی رسانههای مقاومت رفت: علی فرمانده ی اطلاعاتی مقاومت بعد از سالها مجاهدت شهید شد.
خبر سوم: نظامی های ارتش اسرائیل در سلامت وارد خاک لبنان شده اند و هیچکس هیچ آسیبی ندیده است.
رسانه های رژیم هم در حال انتشار خبر، سرمست بودند.
خبر شهادت علی را هم قبل از همه خود مرتضی شنید. باورش نمیشد. مثلا چه اتفاقی افتاده که مقاومت بیانیه ی شهادت علی را صادر کرده؟
مرتضی خیلی دوست داشت می توانست برای خانواده ی علی که حالا آواره هستند کاری کند اما بهترین کار دور شدن از آنها بود مرتضی به هرکس میرسید دقایقی بعد عزرائیل آنجا بود...
ادامه دارد ...
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎵 آهنگ «#ایلیا»
🎙با صدای: علیاکبر #قلیچ
🎚تنظیم، میکس و مسترینگ: حسن بابا
✍ شاعر فارسی: سعید پاشازاده
✍ شاعر عربی: علوی الغریفی
🎞 ویدئو: وِکسنو
#روز_پدر
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
چاوشی. علی علی_۲۰۲۱_۰۷_۲۹_۱۳_۲۴_۲۴_۰۱۰.mp3
10.82M
#روز_پدر
🌺#علی #علی تو به والله تمام منی
🌺 دل ببری همه شب ماه تمام منی
#چاوشی
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
https://digipostal.ir/veladatali
کارت تبریک #روز_پدر
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
Aron Afshar - Pedar (128).mp3
1.64M
#موزیک_زیبا
#روز_پدر
#ميلاد_امام_علي(ع)
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
.
#قسمت_هشتم
در مرکز موساد و دقیقا در بخشی که در حال تمرکز روی مرتضی بودند ولولهای شد.
آنها چندین نفر را به هوای اینکه با مرتضی مرتبط هستند حذف کرده بودند و حالا فهمیده بودند از ابتدا فریب خورده بودند. حالا اعلان قرمز برای مرتضی صادر و به چند جاسوس در بیروت و دیگر نقاط سپرده شده بود تا هر طور شده به او برسند.
در جلسه ای اضطراری درباره ی این مسئله هورام فرماندهی اتاق مورد نظر در موساد از آریل (مسئول پرونده ی مرتضی و علی) پاسخ میخواست.
چطور مرتضی را شکار کرده و هرکس را به هوای اینکه با اوست زده اند و حالا فهمیده اند چند جاسوس خود را زده اند. از طرفی علیه علی که عملیاتی نبوده پس مقاومت چطور بیانیه داده که او ترور شده است؟
آریل میگفت احتمالا علی در همان روستایی که ۲۰ نظامی ارتش حذف شده اند در آن درگیریها کشته شده (چون تا آن روستا ردش را گرفتهاند) مرتضی هم باید پذیرفت که موساد را فریب داده است
ایده ی دیگری به ذهن نمیرسد
هورام بعد از شنیدن این توضیحات به آریل گفت: این چیزی که رخ داده شکست اطلاعاتی است.۲۰ نفر از ارتش به دلیل اشتباه شما و فریب طرف مقابل کشته شده اند.
چند جاسوس هم روی هوا رفته! همین حالا در گروههایی مجازی چک میکنید ببینید کجا و چه کسانی درباره ی شهادت علی حرف میزنند، شبکه ی اطرافیان این شخص را به هر شکل از بین کسانی که در حال بحث هستند شناسایی کنید.
مرتضی هم دیگر نیاز به زنده بودنش نیست. به هر شکل ممکن خلاصش کنید
مرتضی در راه بیروت به علی فکر میکرد. باورش نمیشد. یعنی چه که علی شهید شده و دقیقا چطور شهید شده؟ ابهامات در ذهنش زیاد بود اما کانال های مقاومت خیلی توضیح نداده بودند.
از طرفی آنگونه که علی گفته بود مرتضی خودش را هم باید برای یک اتفاق آماده میکرد.
او خودش را به بیروت و همان جایی که علی گفته بود رساند. محل مورد نظر یک قهوه خانه بود. مردی نابینا در انتهای قهوه خانه تکیه زده بر یک عصا و انتظار مرتضی را میکشید.
پیرمرد ساعتها از پشت شیشه های عینک سیاهش هرکسی که وارد میشد را نگاه میکرد ببیند بالاخره مرتضیای که علی گفته از راه میرسد یا نه؟
مرتضی وارد قهوه خانه شد. کمی نگاه کرد. نیاز نبود خیلی بررسی کند. علی آدرس یک نابینا را داده بود و اتفاقا یک نابینا هم بیشتر آنجا نبود.
جلو رفت و سوال کرد: شیخ صالح؟
شیخ نه گذاشت و نه برداشت، گفت: بله، شما؟ مرتضی خودش را معرفی کرد.
شیخ گفت: رسیدن بخیر! پس تو همان جوانی هستی که علی گفت ترسیده، روستا و خانوادهاش را ول کرده، فرار کرده!
مرتضی گفت: فرار نکردم شیخ، مثل بقیه من هم آمدم بیروت!
شیخ گفت: همان، دست من را بگیر من را باید ببری منزلم، امانتی که علی گفته خانه است. باید برویم آنجا
مرتضی دست شیخ را گرفت. به راه افتادند. وارد خانه شدند و شیخ تیشرتی سبز رنگ با یک شلوار قهوه ای و یک جفت دمپایی به مرتضی داد و گفت: اینها را سریع بپوش
خودش هم لباس هایش را عوض کرد، کمی به دوربین مدار بستهی داخل خانه نگاه کرد و رفت و آمد کوچه ی پشت را چک کرد. بعد زنگی که داخل اتاق بود را زد. سریع درب دیگر خانه که به کوچه ی دیگری میخورد را باز کرد.
درب خانه ی روبهرویی هم سریع باز شد. شیخ و مرتضی سریع وارد شدند. داخل خانه که رفتند به اندازه ی یک درب در دیوار شکافته شده بود تا بتوانند به خانه ی کناری بروند. شیخ و مرتضی از آن شکاف وارد خانه ی کناری شدند.
شیخ حالا مرتضی را در آغوش گرفت و گفت: رسیدن بخیر قهرمان! باز کن ببینیم علی چه نوشته؟
علی نوشته بود: دیگر مرا نمیبینید، از این لحظه شیخ جانشین من است. اولویت ساکنان طبقه ی چهارم
مرتضی گفت: شیخ ما از امروز در خدمت شماییم، بقیه اش را شما بفرمایید.
صالح گفت: در خدمت امام زمان باشی آقا مرتضی، خیلی وقت است که ما یک شبکه ی خاص را شناسایی کرده ایم که شامل ۳۵ عضو میشود.
اینها آخرین گروهی هستند که ما با آنها کار داریم که زیر ضربه رفتن آنها وقتی در دستور کار قرار گرفت معنایش این است که رژیم قصد حمله ی قطعی دارد. این شبکه قرار است ارتباط بیروت تا خط مقدم را برای موساد مختل کند.
شیخ شروع کرد به توضیح دادن برای مرتضی و در نهایت فردی را به مرتضی معرفی کرد که باید حذف یا بازداشت شود.
فردی که در مقابل یکی از مهم ترین دفاتر مقاومت در ضاحیه کنار یک مغازه ی تعمیرات موبایل بساطی داشت برای خودش! هیچ وقت هم تصور نمیکرد که در تمام طول این سالها که بعضا به مقاومت ضربه هم زده تحت رصد بوده است.
از طرفی در موساد هم ماموریت حذف مرتضی به یکی از بهترین و آب دیدهترین اعضای جوخه ی ترور سپرده شده بود. اطلاعاتی از مرتضی به او داده شد. قرار شده بود تا ۱۶ ساعت بعد از طریق بقیه عناصر موساد اطلاعات موقعیت مکانی مرتضی به او داده شود.
فردی که مامور ترور مرتضی شده بود نامش ماجد بود. مرتضی هم مامور شده بود فردی به نام ماجد را حذف کند..
ادامهدارد
✾•#بانوی_بروز
@banuie_beruz
🔴هر که او بیدارتر پردردتر
هر که او آگاهتر رخ زردتر
◀️آقای کوچک زاده صدای ماست ؛ مایی که نمیخواهیم با FATF برادران حشدالشعبی را تروریست بدانیم .
◀️تصویری از روزهای تصویب برجام در مجلس و گریههای مرحوم دکتر زارعی !
✍عالیه سادات
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
24.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ «#پسراتو_ببین»
🔸هدیه دهه نودیها به رهبر انقلاب به مناسبت #روز_پدر
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔹💠 تو برای این مملکت پدری کردی
..
..
🔸💠 نه
تو برای تمام سرزمینهای اسلامی که از استکبار زخم خورده بودند ، پدری کردی .
#پدر جان روزت مبارک
🌷#حاج_قاسم🌷
#روز_پدر
#ميلاد_امام_علي(ع)
✾•#بانوی_بروز. عضو شوید.👇
https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••