🔹هیچ کس تا حالا نتوانسته است ، به چهره نورانی آفتاب خاک بپاشد.
دوستان حالا که اصلاحات خبیث و کثیف می خواهد به چهره ملکوتی #سردار_دلها خدشه وارد کند، لطفا با پخش کلیپها و عکسهای روشنگرانه هم یاد سردار رو گرامی بدارید ، هم مردم را آگاه کنید.
دوستان عزیز
❇️ با انتشار متن ها، محتواها و کلیپ های انتقادی که عکس یا نام وزیر خارجه در آن مطرح شده، این فرد بیشتر در جامعه مورد توجه قرار می گیرد.
❇️بهتر است ویژگی های فراوان سردار دلها را بدون ذکر نام یا تصویر وزیر مذکور منتشر کنیم.
❇️انتشار تصاویری که گویا برای شرکت در انتخابات کاری وحشتناک قرار است انجام دهیم نیز در جهت ترساندن مردم صورت می گیرد ولو به عنوان شوخی مطرح شده باشد.لذا این کار انجام نشود.
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ما سعی می کنیم برای شما کلیپها و عکسهایی بفرستیم که بتوانید در کانالها یا گروههایتان پخش کنید ، یا در استوری یا وضعیت خود قرار دهید.
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
دوستان دشمنان انقلاب از تمام ظرفیت فضای مجازی برای پیروزی اصلاحات به هر قیمتی از فضای مجازی استفاده می کنند.
خواهشمندیم هیچ دوست انقلابی وضعیت واتساپش رو خالی نذاره.
حتما هر روز با پیامهای روشنگرانه ذات اصلاحات را برای مردم روشن کنید.
یا مردم را دلگرم به جبهه انقلاب کنید.
فقط خواهشمندیم برای این منظور به توهین یا تمسخر رقبا نپردازید و فقط روشنگری کنید.
#انتخابات
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
#پیام_معنوی
بچه بیاید کاری کنین که
امام زمان (عج) برنامه هاشو
روی ما پیاده کنه؛ ما اون
ماموریت خاص آقارو
انجام بدیم!
- حاج #حسین_یکتا 💚🌱
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
◽️دعای روز شانزدهم ماه رمضان◽️
′′بسم الله الرحمن الرحیم′′
«اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ وَ آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ»
خدايا! در اين روز مرا به موافقت (همراهی) نيکان عالم موفق بدار و از رفاقت اشرار جهان دور گردان و مرا در بهشت دارالقرار به رحمتت منزل ده، به حقّ الهّيت و معبوديت اي خداي عالميان.
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
بانوی بروز
#دختر_شینا #رمان #قسمت۷۸ خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دو
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت۷۹
ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.»
گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.»
گفتم: «حرف خیر بزن.»
خندید و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!»
قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.»
بغض کردم و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.»
خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!»
اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.»
بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.»
سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد. از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود.
فردا صبح، صمد زودتر از همة ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد.
ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.»
بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته.
گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.»
صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازة پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند. منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.»
پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.»
صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.»
پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.»
صمد نشست و با حوصلة تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است.
پدرش گفت: «تنها می روم.»
صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.»
#ادامه_دارد
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
بانوی بروز
#دختر_شینا #رمان #قسمت۷۹ ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خ
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت۸۰
پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانة آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.»
بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.»
گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!»
گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.»
به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!»
خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.»(پایان فصل هفدهم)
#ادامه_دارد
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
👌زنها #زندگی را در خانه ها به جریان می اندازند.👌
سحری میچسبه
چون یه زن پخته
سفره را انداخته
حتی تلویزیون هم رو شبکه ای که دعای سحر میخونه تنظیم کرده
بعدش صدامون میزنه
و ما هم مثل خانِ خانان
اولش هنگ میکنیم وقتی تو خواب میشنویم که «پاشو سحره!»
و اگه خدا نخواد به دادمون برسه اون لحظه، تو خواب میگیم «به سحر بگو بعدا خودم بهش میزنگم!!»
ولی
خدا رحم میکنه و فقط غر و لند میکنیم که باشه، فهمدیم، حالا پامیشم
بعدش هم پامیشیم و با دست و روی نَشُسته
بر سر سفره نزول اجلال فرموده
و با همان چشمانی که نیمه خمار نگهش میداریم تا خدایی نکرده خواب از چشمانمان نپرد
خورشت را روی برنج میریزیم و
قاشق را دو برابر حجم مصوبش پر کرده و
دهان را باز کرده و
چنان میفرستیم تهِ حلق و معده مان
که انگار قرار است فردا کوه جابجا کنیم
قاشق اول
قاشق دوم
قاشق ...
تا اینکه بشقاب دوم را میخواهد زحمتش را بکشد و پر کند
مظفرانه صدا کلفت کرده و میفرماییم: فقط ته دیگ!
ته دیگ را گذاشته و روی آن آب خورشت ریخته و اندکی هم بلندش میکند تا زیرش هم آب خورشت فرا بگیرد تا خدایی نکرده آقای خانه ته دیگ خشک از حلقوم پایین نکنند و خاطرشان مکدر نگردد
بعدش هم دو سه تا لیوان آب و
عرق خاکشیر و تخم شربتی و بیدمشک را علی برکت الله و ... الیه المصیر !
جسارتا
ببخشید
پایان بخش برنامه هم تکیه بر بالشت و همانجا لم دادن و
با باد گلویی از تهِ اعماق، اعلام رضایت و خرسندی خود را از سفره و سفره دار اعلام مینماییم!
بله
باید هم سحری خوشمزه باشد
به این ترتیب، خیلی هم باید خوشمزه باشد
اما
لااقل
تشکری
تقدیری
دستت درد نکندی
خدا از خانمی کمت نکندی
تو بهترین هستی ای
قربان دستانت برومی
چیزی
والا
پیش خدا که گم نمیشود
بلکه #زن خوشحال شود و دلش خوش بشود که مردش
آقای بالا سرش
بیشتر از خمیازه و بادگلو و سفره جمع نکردن،
محبت و توجه هم بلد است
انسانیت حالیش هست
دوستش دارد💝💕💘
#حدادپور_جهرمی
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
شنیدم یه وطن فروش به #حاج_قاسم درشتی کرده؟؟😡😡
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴ببخشید که میدانمون افتاده وسط دیپلماسیتون
✍️حاج فیدل
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴هیچی دیگه!فقط خواستم بگم اسرائیل از روند مذاکرات راضیه... :)
✍️ ماسک
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••