#حکایت علماء
✳️امام جماعت به الاغ احتیاج دارد!!!
❇️آیت الله دستغیب(رحمه الله) نقل میکنند که:
عالم کامل جناب حاج سید هاشم امام جماعت مسجد سردزدک نقل میکنند که: روزی پدرم در این مسجد میخواستند نماز جماعت بخوانند و من هم جزء جماعت بودم ،ناگاه مردی دهاتی وارد شد و از صفوف جماعت عبور کرد تا صف اول پشت سر پدرم قرار گرفت.مؤمنین از اینکه یک نفر دهاتی در محلی که باید جای اهل فضل باشد قرار گرفته سخت ناراحت شدند، او اعتنایی نکرد ، نماز جماعت تشکیل شد ، مرد دهاتی در رکعت دوم در حالت قنوت قصد فرادی کرد و نمازش را تمام کرد،همانجا نشست و سفره ای که به همراه داشت باز نمود و شروع به خوردن نان کرد ، چون نماز تمام شد مردم از هر طرف به او انتقاد کردند و اعتراض نمودند و او هیچ نمیگفت،پدرم متوجه مردم شد گفت چه خبر است،گفتند امروز این مرد دهاتی جاهل به مسأله آمده صف اول پشت سر شما اقتداء کرده آنگاه وسط نماز قصد فرادی کرده و بعد نان هم میخورد.پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردی در جواب گفت سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در جمع بگویم پدرم گفت در جمع بگو ،گفت:من وارد مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت بهره ببرم،چون اقتداء کردم اواسط حمد دیدم شما از نماز بیرون رفتید و در این خیال واقع شدید ، من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجزم الاغی لازم دارم به میدان الاغ فروش ها رفتید و خری را انتخاب کردید،در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک الاغ و تعیین جای او بودید ، که دیدم بیش از این سزاوار نیست و نمیتوانم با شما باشم و نماز خود را تمام کردم ،این را گفت و سفره اش را پیچید و رفت. پدرم بر سر خود زد و ناله نمود و گفت این مرد بزرگی است او را بیابید که مرا به او حاجتی است مردم رفتند ولی هرچه گشتند،دیگر مرد را نیافتند.
📒داستان های شگفت/ص 116و117/آیت الله دستغیب-با تصرف و تلخیص
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#حدیث
🔰تواضع و فروتنی از صفاتی است که در آموزههای دینی ما بر آن تأکید فراوانی شده است، همچنین این صفت گرانبها آرامش خاصی را به زندگی انسان میبخشد، زیرا شخص متواضع برخلاف انسان متکبر و مغرور، از زندگی و اطرافیانش توقع چندانی ندارد.
#آیه:
✨خداوند متعال در قرآن میفرماید:
✨وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا فرقان/63
✨و بندگان خداى رحمان، كسانىاند كه روى زمين با تواضع و فروتنى راه مىروند
🔸آینه:
#حکایت :
❇️آخوند ملاعلی همدانی از علمای طراز اول همدان، روزی در مشهد، خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی رسید و از ایشان تقاضای موعظه کرد، حاج شیخ حسنعلی در جواب میگوید: «مرنج و مرنجان».
مرحوم آخوند ملاعلی همدانی میگوید: خب «مرنجان» راحت است، ما کاری میکنیم که خودمان را بسازیم و کسی را از خود ناراحت نکنیم، اهانت به کسی نمیکنیم، غیبت کسی را نمیکنیم و این را میشود انجام داد، اما «مرنج» را چکار کنیم؟ کسی به ما بدی میکند، غیبتمان را میکند، پولمان را میخورد، قهراً انسان رنجش پیدا میکند، مگر میشود چنین چیزی که انسان نرنجد؟
فرمودند: بله، گفت: چطور؟ فرمود: «خودت را کسی ندان»، عیب کار ما همینجا است. ما خودمان را کسی میدانیم. به ثروتمان، به علممان، به ریاستمان، به هر چیزی میبالیم، لذا هیچ کس جرات ندارد به ما تو بگوید.
💠برمال جمال خویشتن غره مشو 💠کان را به شبی برند و آن را به تبی
📒با اقتباس و ویراست از کتاب موعظه خوبان
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#عاقبت_نیش_زبان
#حکایت
✳️نقل است که:
مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط (رضوان الله علیه)با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنان یک زن و شوهری بودند.
💠یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و بر می گشتند، این زن و شوهر با فاصله قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند...
♻️در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزار دهنده به وی می گوید.
🔵هنگامی که همه وارد منزل و آن محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبولی می گوید؛
🔰به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!
🌀آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟! من این همه راه آمده ام کربلا؛ مگر من چکار کرده ام؟!
✨فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت...!
⛔️یعنی همه نور معنوی و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عملت از بین بردی!
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#حکایت
#روایت
❇️ انسان وقتی در حال احتضار قرار می گیرد، سه چیز از مقابلش رژه می روند: اول دوستان و اولاد و زن و بچه، دوم مال و ثروت، مثل باغ رامسر و باغ کلاردشت و ویلای آبعلی و خانه و ماشین بنز، سوم هم اعمال مثل نماز و روزه و عبـادت و کارهای خوب و بد.شـخص محتضر رو می کند به خانواده می گوید : شما کی هستید؟»
❇️ آنها می گویند: «ما اولاد و زن و بچه توییم.»شخص محتضر به فرزندانش می گوید :«من خیلی نسبت به شما حریص بودم، شما را به دبیرستان و دانشگاه فرسـتادم. ... حالا الان به چه درد من می خـورید؟»آنها می گویند: «ما تو را کـنار قبرت می بریم و تـوی قبر می گذاریم، بعد هم می رویم دنبال (کارمان) . . . !» بعد شخص محتضر رو به مال و ثروتش می کند و می گوید: «شما کی هستید؟»
❇️ مال و ثروت جواب می دهند: «ما دارایی های تو هستیم، من باغ رامسر هستم یا من باغ آبعلی هستم.»شخص محتضر می گوید: «من خیلی نسبت به شما حریص بودم، عمرم را روی شما گذاشتم، به خاطر جمع کردن شما به بانک می رفتم و... حالا شما در این لحظه برای من چه کار می کنید؟» مال و ثروت هم می گویند: « خُذْ مِنّی کَفَنَک! » «کفنت را از من بردار!» یعنی یک کفن بیشتر حق نداری از من برداری! بعد شخص محتضر رو به اعمالش می کند و می گوید: «جنابعالی که باشید؟»
❇️ در این وقت عمل انسان حرفی به او می زند که پدرش را در می آورد، می گوید:«من اعمال تو هستم، تو نسبت به آن دو تای دیگر شش دانگ حواست جمع بود، با آن ها خیلی رفیق بودی، اما با ما خیلی میانه ای نداشتی. نماز اول وقتت را رها می کردی و دنبال پول بودی تا برای زن و بچه آپارتمان بسازی ، خانه بخری، اما فکر من نبودی.»
❇️ اعمال این حرف ها را به انسان می زند و شخص محتضر خجالت زده می شود و خجالت زدگی بدترین چیز است:
به آتشم بیفکن و نام گنه مبر
که آتش به گرمی عرق انفعال نیست
📒[گلپایگانی، محمود ، درمحضر مجتهدی ج 2 ، صص290 تا 293 ،تهران، 1390 ]
═══✼🍃💖🍃✼══
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#حکایت
✨﷽✨
🌼روزهخواری در بیان حاج ملاعلیکنی
✍ناصرالدین شاه از مرحوم حاج ملا علی کنی پرسید: اگر کسی عمداً روزه اش را بخورد کفاره اش چگونه است؟ ایشان فرمودند: باید شصت روز روزه بگیرد. و دیگر نگفتند که میشود به جای شصت روز روزه به شصت مسکین طعام داد یا یک بنده آزاد کند.
اطرافیام و علمایی که حاضر بودند تعجب کردند و به حاج ملاعلی گفتند: چه طور شد؟! آیا شما فتوایتان این گونه است؟! ایشان فرمودند : نه . من به شاه اینطور گفتم. چون اگر به او میگفتم میشود به عنوان کفاره به شصت مسکین طعام داد انجام این کار برای شاه آسان بود، طعام دادن به شصت مسکین برای شاه کار سختی نبود و می داد. پس او روزه اش را میخورد و وزراء و وکلاء هم می خوردند و دیگران هم روزه خور میشدند؛
👈چون که:
💥اَلنّاسُ عَلی دینِ مُلُوکِهِم💥
مردم به دین پادشاهانشان هستند.
لذا من به شاه اینطور گفتم. اگر کسی غیر از شاه این سؤال را از من می پرسید اینطور نمی گفتم. می گفتم یا شصت روز روزه بگیرد یا شصت مسکین را طعام دهد یا یک بنده بخرد و آزاد کند.
📒احسن الحدیث،مواعظ آیت الله مجتهدی(ره)،
صفحات 184و185
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#حکایت
#توکل
🟢داستان زیبایی درباره توکل به خدا
📜 نامه ای به خدا
( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود)
🔘این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که(به قول پروین اعتصامی):
نقش هستی نقشی از ایوان ماست
آب و بـاد وخـاک سرگــردان ماست
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط کافیه بهش ایمان و اعتماد داشته باشی 😇
💚الهی شکرت💚
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت
داستان عبرت آموز
داستان آیت الله غروی اصفهانی و بسته شدن روزی
🎙استاد #عالی
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#حکایت
#زیارت_عاشوراء
✅ معجزات زیارت عاشورا
✍️ مرحوم آیت الله دستغیب در کتابش می فرمایند : علامه شیخ حسن فرید گلپایگانی از استاد خود مرحوم آیة اللّه شیخ عبدالکریم حائری یزدی نقل فرمود:
اوقاتی که در سامراء مشغول تحصیل علوم دینی بودم اهالی سامراء به بیماری وباء و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده ای می مردند روزی به همراه جمعی از اهل علم در منزل استادم مرحوم سیّد محمّد فشارکی بودیم، ناگاه میرزا محمّد تقی شیرازی تشریف آوردند و صحبت از بیماری وباء شد که همه در معرض خطر مرگ هستند. مرحوم میرزا فرمود: اگر من حکمی بدهم آیا لازم است انجام شود یا نه ؟ همه اهل مجلس تصدیق نمودند که بلی .
سپس فرمود: من حکم می کنم که شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشوراء شوند و ثواب آنرا هدیه روح شریف نرجس خانم والده ماجده حضرت حجة بن الحسن (عج) نمایند تا این بلاء از آنها دور شود اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول زیارت عاشوراء شدند. از فردای ختم، تلف شدن شیعه متوقف شد و همه روزه غیر شیعی ها می مردند به طوریکه بر همه آشکار گردیده برخی از آنها از آشناهای خود از شیعه ها پرسیدند: سبب اینکه دیگر از شما تلف نمیشوند چیست ؟ به آنها گفته بودند:
زیارت عاشوراء، آنها هم مشغول شدند و بلاء از آنها هم بر طرف گردید.
💥علامه فرید فرمودند:
وقتی گرفتاری سختی برایم پیش آمد فرمایش آن مرحوم بیادم آمد و از اول محرم سرگرم زیارت عاشوراء شدم روز هشتم بطور خارق العاده برایم فرج شد.
📚داستان های شگفت، مرحوم آیت الله دستغیب
═✧❁🌸❁✧═
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
✨﷽✨
#حکایت
#علماء
🔰عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی مادر
🟢علامه طهرانی میفرمايد:يک روز در تهران، براى خريد كتاب به كتابفروشى رفتم. مردى در آن انبار براى خريد كتاب آمده بود. آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت:
حبيبم الله. طبيبم الله، یارم...
فهميدم از صاحبدلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته.
گفتم:
آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم. چه جوری به این مقام رسیدی؟
ناگهان ساکت شد. گریه بسیاری کرد. سپس شاد و شاداب شد و خندید.
گفت:
سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمينگير بود.
خودم خدمتش را میکردم؛ و حوائج او را برمیآوردم؛ غذا برايش میپختم؛ و آب وضو برايش حاضر میكردم؛ و خلاصه به هرگونه در تحمّل خواستههاى او در حضورش بودم.
او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش میداد و من تحمل میكردم، و بر روى او تبسم میكردم. به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سن من ۴۰ سال میگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود. به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهى در اثر تحمل ناگواریهایى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گویى برقى بر دلم میزد، و جرقهاى روشن میشد؛ و حال بسیار خوشی دست میداد، ولى البته دوام نداشت و زودگذر بود.
تا يک شب كه زمستان و هوا سرد بود. من رختخواب خود را پهلوى او و در اتاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدازدن نداشته باشد.
در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اتاق پهلوى خودم میگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريک آب خواست.
فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته و به او دادم و گفتم:
بگير، مادرجان!
او كه خوابآلود بود و از فوريت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصور كرد كه من آب را دير دادهام. فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.
فوراً كاسه را دوباره آب کرده و گفتم:
بگير مادرجان، مرا ببخش، معذرت میخواهم!
كه ناگهان نفهميدم چه شد. اجمالا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برقها و جرقهها تبديل به يک عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، با نظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد.
📒نور ملكوت قرآن، ج۱، ص۱۴۱ با اندكی تلخيص
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
✨﷽✨
#حکایت
#اخلاق
🔰سرانجام کسانی که با حرفهای بیهوده، وقت مردم را میگیرند!
✍️آیت الله العظمی علوی گرگانی میفرمودند: در مجلسی شخصی را دیدم که حرفهای بیربطی میگفت تا مردم را بخنداند. در آن جلسه چیزی در جمع به او نگفتم چون سبب آبروریزی او میشد. تصمیم گرفتم در پنهان او را ببینم و به او تذکر بدهم. او را خصوصی دیدم و به او گفتم: این چه حرفهایی بود که در آن جلسه، معرکه گرفته بودی و میزدی، فکر نمیکنی که فردای قیامت باید پاسخگویِ این حرفها و حرکاتت باشی؟ گفت: خودم هم میدانم که آن حرفها واقعیت ندارند، فقط خواستم دیگران را بخندانم!
گفتم: خدا از سر تقصیراتت بگذرد! پرسید: چرا؟ گفتم: آن طور که ما از روایات خبر داریم این گونه افراد در اواخر زندگیشان و هنگام مرگشان، خیلی زجر میکشند و به سختی جان میدهند. بعد از مدتی به من خبر دادند فلانی در حال احتضار است. به عیادتش رفتم. دیدم با حالت وحشتناکی دست به گریبان است، نه میمیرد که خود راحت شود، و نه بهبود مییابد که دیگران را راحت کند.
دلم به حال او سوخت و برایش دعا کردم و توسل پیدا کردم و عرضه داشتم: خدایا! تو از ما به او مهربانتری، به او رحم کن! پروردگار عالم به او لطف کرد و او بهبودی یافت. روزی نزد من آمد و گفت: حاج آقا! من چوب همان حرفها و حرکاتِ نسنجیده خود را خوردم. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در پندهای خود به ابوذر میفرماید: ای اباذر! وای بر حال کسی که سخن دروغ میگوید تا مردم را بخنداند، وای بر او! وای بر او! وای بر او!
📒سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#پندانه
#حکایت
🟢فرق میکند آرزو را شیطان در دل بکارد یا رحمان!
🔹عارف سخنوری، با یک قاری قرآن در مجلسی وارد شدند.
🔸قاری قرآن شروع به تعریف از اخلاق و علم دوست سخنورش کرد و همگان مشتاق شنیدن سخنان مرد سخنور بودند.
🔹وقتی وارد مسجد شدند، در جلسه، قرآن تلاوت میکردند. سخنور تا رسید قرآن دادند تا بخواند و یک کلمه را اشتباه خواند و مصحح بدون رودربایستی و بلند غلط او را گرفت.
🔸نوبت تلاوت به قاری رسید، قاری دو کلمه را سقط کرد و نخواند و بلند مورد ایراد واقع شد.
🔹سخنور سخنرانی کرد و مجلس تمام شد.
🔸وقتی با دوست قاریاش از مجلس بیرون آمدند، سؤال کرد:
چرا دو کلمه را به عمد، سقط کردی و انداختی؟ طوری که کسی از تو ایراد گرفت که یکصدم تو قرآن وارد نبود؟
🔹قاری گفت:
تو استاد منی و استاد سخن، وقتی تو یک غلط خواندی، من باید دو غلط میخواندم تا مردم باور کنند این صفحه تلاوتش دشوار بود و وجهه ظاهری تو حفظ شود تا مردم به سخنانی که از تو میخواستند بشنوند، تردید بر علم تو نداشته باشند. از تو میخواستند مطلبی یاد بگیرند اما من جز صوت خوش چیزی نداشتم به آنها بدهم.
🔸سخنور دست دوست قاریاش را بوسید و گفت:
تو استاد اخلاق منی! چون وقتی که تو قرآن میخواندی شیطان در دل من نفوذ کرد و آرزو میکردم غلط بخوانی تا آبروی من به من برگردد.
🔹چیزی که شیطان در دل من گذاشته بود، رحمان در دل تو نهاد .
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔹🔸🔹🔸
#حکایت
#علماء
🔰 خدمت به خلق
✅ عبادت در دین اسلام هم جنبه فردی دارد و هم جنبه اجتماعی، شاید مهمترین عبادت اجتماعی، خدمترسانی به مسلمین و باز کردن گره از زندگی آنان باشد بر همین اساس است که ائمه (علیهم السلام) همواره به دنبال خدمت به جامعه و تزریق آسایش به مؤمنین بودند.
💠 آیه:تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى مائده/2
در هر كار خير و تقوا يكديگر را يارى دهيد
❇️ حکایت :
🟢 پسر مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی میگوید: پدرم در کلیه ساعات روز و شب برای رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان آماده بودند، روزی عرضه داشتم خوب است برای مراجعه مردم وقتی مقرر شود تا بیوقت مزاحمتان نشوند، فرمود پسرم: «لیس عند ربنا صباح و لا مساء» (آن کس که برای رضای خدا به خلق خدمت میکند، نباید که وقتی معین کند)
🟢مرحوم پدرم در ابتدای شبها پس از اتمام فریضه به نگارش پاسخنامهها و انجام خواستههای مراجعان مشغول و سپس مدتی به مطالعه میپرداختند. از نیمههای شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند، پس از طلوع خورشید اندکی استراحت میکردند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو برای بیماران مینشستند و عصرها برای تدریس به مدرسه میرفتند و پس از آن نیز به پاسخ گوئی و رفع نیازمندیهای محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتی در بعدازظهر استراحتی کوتاه میفرمودند.
🟢روزی یکی از سادات محترم مشهد برای ایشان سجاده و رختخوابی هدیه فرستاد، در جواب فرموده بودند: سجاده را به خاطر سیادت شما که رعایت حرمتش را بر خود واجب میدانم، میپذیرم ولی به رختخواب نیازم نیست، زیرا که بیست و پنج سال است که پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهادهام. 1
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گِره گشا می باش 2
📒1. با اقتباس و ویراست از کتاب نشان از بی نشانها
📒2. دیوان حافظ
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#حکایت
🔰از هر دست بدهی از همان دست می گیری
🟢از حضرت رضا (علیه السلام) روایت شده: در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد، زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آن را در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا وای از گرسنگی، زن گفت در چنین زمان سختی صدقه دادن رواست، لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد، زن فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع میکرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید، خداوند جبرئیل را مأمور نجات طفل فرمود، جبرئیل پسر بچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت: ای کنیز خدا از نجات فرزندت راضی شدی، لقمهای در برابر لقمه ای .
📒 ثواب الاعمال 126
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت
#سخنرانی
🎥 وقتی چشمم به گنبد امام رضا علیه السلام افتاد گفتم الکریم ابن الکریم ابن الکریم...
⭕️ خیال کردم منو نمیبینی😔
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#حکایت
🟢حاج اقا نخودكي گفت ، ميخواهيد يك چيزي يادتون بدم كه قدرتش از علم كيميا هم بالاتر باشه. (خطاب به حضرت امام خمینی که در آن زمان جوانی بودند)
بعد از هر نماز اينها را بخوانيد:
1️⃣ تسبيحات حضرت زهرا
2️⃣ آيت الكرسي تا هوالعلي العظيم
3️⃣ سه تا قل هوالله احد
4️⃣ سه تا صلوات
5️⃣ آيه ٢ سوره طلاق سه مرتبه يعني؛
وَ مَنْ يَتَّقِ الله يَجعَل لَهُ مَخرَجاً
💫 و آيه ٣سوره طلاق ، دو مرتبه يعني؛
وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا
حاج آقا نخودكي گفت :
هرچه من دارم از عمل كردن به اين پنج مورد بعد از هر نماز دارم.
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت
🟢حکایت شنیدنی و تأثیرگذار رعایت حق الناس توسط آیت اللّه شیخ جواد تبریزی
🎤 به نقل از استاد حاج شیخ حسن عرفان
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت
🎥 توسل مادر متوکل عباسی به امام هادی (علیه السلام) برای شفای پسرش!
▫️ماجرای نذر مادر خلیفه عباسی برای امام هادی (علیه السلام)
🎙استاد ناصر رفیعی
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#حکایت
🔰عزّت نفس
مفضّل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود، فقر و تنگ دستی، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی او را آزار می داد، در محضر امام صادق (علیه السلام) لب به شکایت گشود و بیچارگی های خود را مو به مو تشریح کرد.
🍃 "فلان مبلغ قرض دارم، فلان مشکل دارم، متحیّرم چه کنم و...."خلاصه در آخر کلامش از امام صادق(علیه السلام) در خواست دعا کرد . امام (علیه السلام) به کنیزش دستور دادند یک کیسه اشرافی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند.
🍃 بعد این کیسه را در اختیار مفضّل قرار می دهد، مفضّل رو به امام(علیه السلام) خطاب کرده می گوید: "آقا مقصودم آنچه در حضور شما گفتم دعا بود.
✨ حضرت می فرمایند :"بسیار خوب دعا هم می کنم، امّا این را بدان؛ هرگز سختی های خود را برای مردم تشریح نکن اولین اثرش این است که وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای و از روزگار شکست یافته ای، در نظر ها کوچک می شوی و شخصیّت و احترامت از میان می رود ✨
📒 شهید مطهری، داستان راستان ص17
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
14.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکایت
#معارف
🎥تصویری
🔅عاقبت بخیری یک «عرق خور»!
🔰استاد علیرضا پناهیان
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#حکایت
✨﷽✨
💠 حكايت مسلمان شدن مرتاض کافر به دست امام کاظم(علیه السلام)
✍كسى به مدينه آمد و به مردم مدينه گفت: من مى توانم خبرهايى از زندگى شما بدهم. كسانى كه با او در ارتباط بودند، از او خبر مى خواستند و او خبر مى داد و درست مى گفت. اين موضوع را به خدمت مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام اطلاع دادند كه: شخص بى دين و غير مسلمانى به مدينه آمده و از امور ما خبر مى دهد.
حضرت با او ملاقات كردند و در حضور مردم فرمودند: چه كار كرده اى كه به اين حال رسيده اى كه به پنهان راه پيدا كرده اى؟
به حضرت عرض كرد: خيلى چيزها را مى خواستم، با خواسته هايم مخالفت كردم و در مقابل خواسته هاى خودم، صبر كردم و آن خواسته ها را دنبال نكردم، اگر چه تلخ و سخت بود. حضرت فرمودند: درست است كه چنين دانشى در محدوده رياضت هاى نفسى و مخالفت با خواهش ها نصيب تو شده است. اين مسأله درستى است؛ چون خداى مهربان در اين عالم نيز اجر خوبى احدى را ضايع نمى كند، و لو با خدا نبوده، مخالف خدا باشند و خدا را قبول نداشته باشند.
موسى بن جعفر عليهماالسلام به آن شخص پيشگو فرمود: در مقابل رياضت ها و صبرى كه كردى، حق است كه چنين پاداشى را به تو بدهند. آيا علاقه دارى مسلمان شوى؟ گفت: نه، هيچ علاقه اى به مسلمان شدن ندارم، فرمود: با خواهش نفس مخالفت كن و مسلمان شو، تو كه تمرين مخالفت با هواى نفس دارى، باطن تو مى گويد مسلمان نشو، با اين باطن جهاد كن و مسلمان شو.
گفت: چشم. به دست موسى بن جعفر عليهماالسلام مسلمان شد. چند روزى كه آداب اسلام را ياد گرفت، كسى آمد به او گفت: يكى از آن خبرها را از زندگى من به من بده. هر چه فكر كرد، ديد هيچ خبرى نزد او نيست. به درب خانه موسى بن جعفر عليهماالسلام آمد و در زد، گفت: يابن رسول الله! آن زمانى كه بى دين بودم، مى توانستم خبر از آينده بدهم، اما اكنون كه ديندار شده ام، خبرى نمى توانم بدهم، پس مزد اين ديندارى ما چه شد؟ حضرت فرمود: دنيا گنجايش مزد مسلمان شدن تو را ندارد، پاداشى كه مى خواهند به تو بدهند، در اين دنيا نمى توان به تو داد. گفت: صبر مى كنم تا در قيامت، پاداش مسلمان شدنم را از پروردگار عالم بگيرم.
📒برگرفته از کتاب صبر از ديدگاه اسلام نوشته استاد حسین انصاریان
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#حکایت
#معارف
✅ حکمت خداوند⇩
🔸حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند !
💥خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند)
💎پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود
📒ولو بسط الله الرزق لعباده في الارض
شوري : ۲۷
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت
#علماء
🎥تصویری
🔅حکایتی شنیدنی از حال و روز مردی که به وجود قیامت شک کرده بود!
🔰استاد شیخ حسین انصاریان
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
1_6047242750.mp3
1.41M
#حکایت
#علماء
❇️ حکایتی شنیدنی درباره ی بیم از خدا
▫️اولیای الهی به خاطر بیم از پروردگار، حتّی فکر گناه و لغزش را به دل راه نمی دهند. روزی ناصرالدّین شاه به اجبار، یکی از اولیا را به مجلس اطعام دعوت کرد. ولی او حاضر نشد از این سفره، غذایی تناول کند.
🔰استاد حسین انصاریان
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#معارف
#حکایت
🔰داستان ها و عبرت ها
💠عاقبت بخیری مردی از دستگاه ظلم!
علی بن حمزه گوید: دوستی داشتم که از کاتبان دستگاه بنی امیه بود. پس به من گفت: از حضرت صادق علیه السلام برای من اجازه ملاقات بگیر. من برای او اجازه ملاقات خواستم، حضرت اجازه دادند. وی پس از ورود سلام کرد و نشست و سپس گفت: فدایت شوم، من در دیوان این قوم (بنی امیه) هستم و از مال و منال آنها به ثروت فراوانی رسیده ام و حقوقی که به این مال تعلق می گیرد، نپرداخته ام. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر بنی امیه کسی را نمی یافتند که برای آنها بنویسد و خراج و مالیات بگیرد و از آنها دفاع کند و در جماعتشان حاضر شود، هرگز حق ما را سلب نمی کردند و اگر مردم آنها را و آنچه در اختیار آنهاست، ترک می کردند، آنها جز آنچه که در دست داشتند، چیزی نمی یافتند. پس آن جوان گفت: فدایت شوم آیا برای من راه نجاتی هست؟ حضرت فرمود: اگر بگویم انجام می دهی؟ گفت: آری انجام می دهم. حضرت فرمود: پس آنچه از دستگاه آنان به دست آورده ای، رها کن، به هر یک از صاحبان اموال غصب شده که آنها را می شناسی، مالشان را باز گردان و اگر نمی شناسی، از جانب آنها صدقه بده و من در پیشگاه خدای عزوجل بهشت را برایت تضمین می کنم. آن جوان پس از سکوتی طولانی به آن حضرت گفت: فدایت شوم، انجام می دهم.
راوی گوید: آنگاه جوان همراه ما به کوفه بازگشت و از تمام آنچه روی زمین داشت حتی لباسهایی که بر تنش بود، دست شست. پس مالی را به او دادم و برایش لباسی خریدم و نفقه ای برایش فرستادم. چند ماهی نگذشت که آن جوان مریض شد و ما به عیادتش می رفتیم. روزی بر او وارد شدم که در حال احتضار بود، چشمانش را گشود و به من گفت: ای علی! سوگند به خدا که مولای تو به وعده ای که به من داده بود وفا کرد و سپس مرد و ما متولی کفن و دفن او شدیم. وقتی به حضور حضرت صادق علیه السلام رسیدم. ایشان چون به من نظر کرد فرمود: ای علی! سوگند به خدا ما به وعده ای که به دوستت دادیم وفا کردیم. گفتم: به خدا سوگند راست می گویی، فدایت شوم. سوگند به خدا او هنگام مرگش همین را به من گفت.
📒المحجة البیضاء، ج۴، ص۲۶۳
📒وسایل الشیعه، ج۱۲، ص۱۴۵
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸