#خاطرات
❇️محبت اهل بیت علیهم السلام
🔸همسر شهید میثمی: بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام خواند، پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟ گفت: نزدیکه! وقتی خواست برود، پسرم حسین (که کوچک بود) گریه کرد. بردش بیرون، چیزی برایش خرید و آرامش کرد، گریه ام گرفت، گفتم: تا کی ما باید این وضع را داشته باشیم؟ گفت: تا حالا صبر کرده ای، باز هم صبر کن، درست می شه! حضرت زهرا علیهاالسلام را خیلی دوست داشت، روضه اش را هم دوست داشت، روضه او را که می خواندند، به سومین زهرا علیهاالسلام که می رسید، دیگر نمی توانست ادامه دهد.
🔹ترکش که خورد و بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و در روز شهادت مادرش به شهادت رسید.(1)
❇️ارتباطات رفتاری همسران
🔸همسر شهید میثمی: هادی و حسین، 2 فرزند کوچکمان، دعوایشان شده بود، موهای هم را می کشیدند، گفت: «آماده شان کن ببرمشان بیرون.» یک ساعت بعد که آمد، دیدم سَرِ دو تای آنها را کچل کرده است. گفت: نمی خواهم [من که نیستم و در جبهه هستم] تو حرص بخوری!؟»(2)
🔹همسر شهید دقایقی: یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم، هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم، او عصبانی شد، اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.»(3)
❇️ارتباطات کلامی همسران
🔸همسر شهید همت: 3 روز بعد از تولد فرزندم مهدی، ساعت 3 صبح از منطقه برگشت، عوض اینکه برود سراغ بچه، آمد پیش من و گفت: «تو حالت خوبست ژیلا، چیزی کم و کسری نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: الان؟ (3 صبح بود) گفت: خوب آره هر چیزی بخواهی بدو می روم، می گیرم، می آورم.»
گفتم: احوال بچه را نمی پرسی؟ گفت: تا از تو خیالم راحت نشود نه.
بعد مادرش آمد و رختخوابی مرتب برایش انداخت که بخوابد، گفت: «لازم نیست، من دوست دارم بعد از چند وقت دوری امشب را پیش زن و بچه ام باشم.»
آمد همان جا روی زمین پیش من و مهدی نشست. البته نیم ساعت بعدش از شدّت خستگی خوابش برد.»(4)
مادر شهید می گوید: سختیهایی که همسر شهید همت کشید، فکر نکنم در زمان ما کسی کشیده باشد، خودش می گفت: خدایا من چه کنم با این همه تنهایی (روزها، ماهها) و دزد (چند بار در نبود همت) و عقرب (یک روز 25 عقرب کشتم حتی در رختخواب کودکم) و موشک (خانه شان در معرض موشک باران و او تنها در شهر دزفول غریب بود). امّا در پرتو زندگی با همّت که اینچنین با محبت بود، می گفت: «در اوج تمام آن سختیها، محرومیتها، ترسها و حتی ناامیدیها، خودم را خوشبخت ترین زن دنیا می دانستم.
🔹همسر شهید میثمی: پرسید: «ناراحت می شی برم جبهه؟ (چون قبل از تولد بچه بود: روزهای آخر حملم بود) گفتم: آره، امّا نمی خوام مزاحمت بشوم! رفت و دو روز بعد هادی به دنیا آمد. بعد که برگشت بوسیدش و اسمش را گذاشت "هادی". پرسیدم: دوستش داری؟ گفت: «مادرش را بیشتر دوست دارم.»(5)
📒1. یادگاران5، شهید میثمی، ص 100 و 96.
📒2. یادگاران5، شهید میثمی، ص90.
📒3. نیمه پنهان ماه، شهید دقایقی، ج4، ص37.
📒4. به مجنون گفتم زنده بمان، ص38.
📒5. یادگاران5، شهید میثمی، ص66.
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#خاطرات
🔰خاطرات علماء
ماجرای بیماری آیت الله میلانی(رحمه الله) و مسلمان شدن پروفسور برلون
مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی (رحمه الله) دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور برلون را از اروپا برای جراحی ایشان آوردند، جراح حاذق پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند.
مرحوم آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت: شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم، وقتی دلیل این کار را پرسیدند، پروفسور برلون گفت: تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است و بعد از آن هم وصیت کرد وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند و اینچنین شد که مزار این پروفسور مسیحی، مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده اند قرار دارد.
هیچ کافر را به خواری منگرید که مسلمان مردنش باشد امید
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#خاطرات
🔰خاطرات شهداء
✳️سلام بر حسین
💠امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی. روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب. توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد. چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد:« السلام علیک یا ابا عبدالله»
📒راوی: جواد علی گلی- همرزم شهید
❇️ مشخصات روحانی شهید:
🔸نام و نام خانوادگی: محسن آقاخانی
🔸تولد: 4/6/1347 - تهران
🔸شهادت: کربلای 5 – شلمچه
🔸محل دفن: بهشت زهرا(س) قطعه۲۹
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#خاطرات
#علماء
💠عرض کردم:
آقا من عجول و بی صبرم، خلاصه و عصاره همه معارف را در یک جمله برایم بیان کنید!
آن روز صحبت من به لطیفه ای
بیشتر شبیه بود تا یک پرسش که باعث خنده ملیح علامه شد؛
نگاهی از سر لطف و رأفت به من کردند و سپس فرمودند:
با همه مهربان باش.
با دوستان مروّت و با دشمنان مدارا کن.
خلاصه همه دین و قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم است.
هر حرکت که از تو سر میزند متذكر اسم الله، رحمن و رحیم باش،
یعنی هم رحمان باش با تمام خلق خدا
و هم رحیم باش با اهل ایمان و محبت.
آنگاه با تبسمی که دل می ربود
و با صدای لرزان جان بخش زمزمه فرمود:
در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
📒(آشناي آسمان، خاطرات و اسناد درباره مرحوم علامه طباطبائی ص ١6٠)
@baquranvatrat
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#شهداء
#خاطرات
🟢انقلاب نه به صرف دنیا!
❇️ شهید ابراهیم هادی: این را هرگز فراموش نکنید، تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمیشود.
⚠️ در مصاحبه میشل فوکو با دو ژورنالیست فرانسوی با موضوع روح جهان ، در روزهای زمستان ۱۳۵۷ در هنگامه پیروزی انقلاب اسلامی ، این جمله مهم گفته شده :
‼️ «مردم ایران صرفاً برای رفتن شاه و یا مشکلات اقتصادی انقلاب نکردند ، بلکه در تهران به ما میگفتند که برای اینکه تغییر کنیم و آدم دیگری شویم انقلاب کردیم .»
✅ شهید هادی بر این تغییر انفسی تأکید کرده است .
@baquranvatrat
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات
#امام_خمینی_رحمة_الله_عليه
♨️ خاطره ای عجیب از آیت الله بهجت به زبان فرزند ایشان / رازی که سالها مخفی مانده بـود
👈 ماجرای عجیب تاخیر ده ساله ی ارتحال امام خمینی (رحمت الله علیه) و عمر دوباره ای که خداوند به امام بخشید!
انتشار به مناسبت سالگرد ارتحال امام خمینی
@baquranvatrat
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️