eitaa logo
برادر شهیدم♡
448 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
84 فایل
ولی من با هر عکسی که ازش تو شهر میبینم دلم براش پر میکشه برای غریبیش برا تنهاییش برا مظلومیتش :) #شهید_حسین_اوجاقی #شهید_علی_خلیلی #شهید_مالک_رحمتی ارسال سوژه : @kosarraheli ادمین تبادل : @m_haydarii 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ مراقب باشید ⚠️ 💞 حرفهایت املاء میشوند دو فرشته مینویسند و این نامه را خدا نمره میدهد، 💞 مواظب باش؛ حرف بیهوده نزن کار بیهوده نکن چه برسد به اینکه گناه باشد.. 💞 و ظلم نکن که یک روز باید تقاص کارهاتو پس بدی 💞 و اون روز چه بسا نزدیک باشد پس توبه کن و برگرد 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
دِلَـــ💔ـــمْ اِمامْ رِضـــا میـــخاد... 😭 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『🌸』 قدࢪ چادرم را زمآنے فهمیدم😇 ڪ رآننده تآڪسے مرا "خانوم" صدا ڪرد😌 و دیگࢪے را "خآنومے"=) 🦋|• 🌷|• 🔹 حداکثری.🌸 🌹🌹 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🚫 دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت: «یکی از سیب هاتو به من میدی؟» دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب ، لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظه‌ای بعد ، یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:«بیا مامان این سیب شیرین‌تره!» مادر خشکش زد ، چه اندیشه‌ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه‌ای بود! 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
💫 دکتر الهی قمشه ای: 🍃 هرگز به کسی حسادت نکن، بخاطر نعمتی که خدا به او داده، زیرا تو نمیدانی خداوند چه چیزی را از او گرفته است؟ 🍃 و غمگین مباش وقتی خداوند چیزی را از تو گرفت: زیرا تو نمیدانی خداوند چه چیزی را عوض آن به تو خواهد داد... 🌷 پس همیشه شاکر باش و بگو شکر... 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
● یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... ● تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده ● پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین!«شهیدخرازی» عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... ● عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🥀هم قد گلوله توپ بود گفتن: چه جوری اومدی اینجا ؟ گفت : با التماس 🥀گفتن چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت : با التماس 🥀به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری میشه؟ لبخندی زد و گفت: با التماس 😔 🥀وقتی تکه های بدنشو جمع می‌کردند، فهمیدم چقدر التماس کرده !😔 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
ھمیشہ‌میگفت: به‌حجاب‌احترام‌بگذارید‌که‌آرامش‌ و‌بھترین‌امر‌به‌معروف‌براۍ‌شماست! 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯