eitaa logo
❣️ عشق❣️
5.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
ناشنوا باش وقتی کهـ به آرزوهای قشنگت میگن محاله🦋  ️ تبلیغات بانو https://eitaa.com/joinchat/3588424045C082c0e014c
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قلبم نزدیکی،♥️ حتی اگر بین ما هزاران شهر فاصله باشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
تو یه ورژن از خوده منی که بین این همه آدم پیدات کردم و حالا خنده هات ، خنده ی منه و ناراحتیتم ، ناراحتیه من . . . ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَن شبم ماهم تویی ❤️ مَن غَمم آهم تویی…🥺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🫀 🥰 ‎‌‌‌‌‌♥️⊹⊱ عــضۉۺۉدلـبرےیادبـگیڔ 😍⊰♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌••♥️『 @Ashghanh_love 🦋🗝 ‌‌   ♡ ㅤ   ❍ㅤ      ⎙ㅤ     ⌲    ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" عشــــــق " اتفاقیست که در یک نگاه می افتد و من بی خبر افتادم در عُمق چشــــــمانت که بی وصف شــــــدنی ترین جای دنیاست🫀🖇 「بفرست واسش😉」 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
Reza Moridi - Delbar Jan.mp3
3M
🎶بمون اینجا توی قلبم 🎙مجید رضوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌••♥️『 @kafedel🦋🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💓امیدوارم خداوند 🌸برای امروزتون سبدسبد 💓اتفاقات خوب 🌸و خوش رقم بزنه و حال 💓دلتون مثل 🌸گل تازه و باطراوت باشه روز جمعه تون عـالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رمان عشـق بی پایان رفتیم داخل ساختمون. خیلی جای قشنگی بود ، وقتی رفتیم داخل یه سالن کوچیک داشت و کنار اون. یه در بود وقتی وارد شدیم یه سالن خیلی بزرگ بود که تقریبا فکر کنم ۱۵ تا قفسه بزرگ داشت و یکم اون ور تر صندلی های برای نشستن و کتاب خوندن بود . داشتم به این ور و اون ور نگاه میکردم که ستایش صدام زد _ ریحانه ؟ ریحانه ؟ حواسم رو جمع کردم و گفتم _ جانم _ عزیزم کجایی ؟ بیا اول باید بریم پیش کتابدار که کارت عضویت بگیری برم رو به نشونه مثبت تکون دادم و به دنبالشون راه افتادم. به میز کتابدار که رسیدیم یک دونه فرم بود که پر کردم . بعدش شناسنامه ام رو خواست که خداروشکر شناسنامه ام رو یادم بود و برداشته بودمش بعد چند تا چیزی که توی مانیتور ثبت کرد یه برگه بهم داد که کارت عضویتم بود . با بچه ها به سمت کتابا رفتیم . همینطور بین قفسه ها قدم می‌زدیم که کتابی نظرم رو جلب کرد. به طرفش رفتم و برداشتمش روی جلدش نوشته بود رمان عشق بارانی بود . کتاب رو باز کردم یه چند خطی رو ازش خوندم خیلی خوشم اومد برای همین برداشتمش . نیایش به طرفم اومد و گفت: _ چیکار میکنی دختر ؟ کتابی برداشتی ؟ کتابم رو بهش نشون دادم و گفتم: _ اره این رمان به نظر خوب میاد . _واستا ببینم یکم کتاب رو این ور و اون ور کرد و داخلش رو هم باز کرد چند خطی خوند . _ اومممم بنظرم که رمان خوبی میاد . جمله بعدیش رو با شوخی گفت: _ حالا تو بخون اگه خوب بود منم میخونم آروم جوری که کسی نفهمه خندیدیم . ستایش هم به ما ملحق شد و گفت : _ خب بچه ها چیکار کردید ؟ کتابی انتخاب کردین ؟ من کتابم رو بهش نشون دادم ولی نیایش سرش رو به معنی نه تکون داد. ستایش رو به نیایش با جدیت و کمی شوخی گفت: _ بیا اینجا رمان های مخصوص خودت رو داره از همون معمایی ها . نیایش عین این برق گرفته ها بالا پرید و گفت: _ آخ جون ، کدوم قفسه اس ؟ ستایش درحالی که می‌خندید گفت: _ قفسه ۷ نیایش خطاب به ما گفت: _ خب پس من رفتم رمان خودمو بردارم حالا شما خودتونم بگردید و واسه خودتون رمان پیدا کنید . بدون اینکه منتظر جوابی باشه به سمت قفسه شماره ۷ رفت . یک یا دو ساعتی تو کتابخونه بودیم بعد از انتخاب کتاب و وارد شدن به سایت به طرف خونه ها حرکت کردیم . من دم در خونه مون پیاده شدم و اونها هم بعد خداحافظی رفتند . در حیاط رو باز کردم و وارد حیاط شدم .....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا