رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_19
خودم اولین نفری بودم که به دیونه بودنم اعتراف میکردم.
نمی تونستم انکارش کنم.
من برای توکا هر کاری میکردم
من اون فرشتهی چشم آبی رو میخواستم و تصمیم گرفته بودم که به دستش بیارم.
تا برای خودم باشه و وقتی درموندگیش رو احساس کردم دروغ گفتم تا بهم اعتماد کنه.
انگشت های ظریفش رو مثل یه دختر کوچولو که میخواد از دوستش موقع بازی قول بگیره جلو آورد و گفت:
-قول؟
میدونستم ازم چی میخواد،تو بچگی صد بار اون بازی رو انجام داده بودم.
انگشت کوچیکم رو دور انگشتش پیچیدم و با نیش خندی گفتم:
-قول!
من اون درموندگی و ضعف رو توی چشماش دیدم.
توی چشمهای آبی تیره ش که گاهی به سبز میزد و گاهی به سورمه ای.
ابی چشمهاش از استرس لبریز شده بود.
چرخ خوراکی ها رو جلو کشیدم،بعد از اون خودم از معروف ترین برند ها براش لباس میخریدم.
توی لیوان یکم از نوشیدنی ریختم و جلوش گرفتم،سرش رو عقب کشید و گفت:
- من...از اینا نمیخورم
مثل بچه های تخس به نظر میرسید که لباش رو جلو داده و نق میزنه.
-یکم بخور بدنت گرم شه والا مریض میشی
-اخه...اخه بدمزه ست دوست ندارم
-نگران نباش خوش مزه ست
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───