eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
291 ویدیو
182 فایل
﷽ زهرا هستم ادمین کانال اینجا با رمان دختری به نام چشمه در خدمتم. در ضمن این رمان ثبت شده هر گونه کپی حتی با ذکر منبع پیگرد قانونی دارد❌️ این داستان به قلم‌خانوم احسانیان است تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙 ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •─── خودم اولین نفری بودم که به دیونه بودنم اعتراف میکردم. نمی تونستم انکارش کنم. من برای توکا هر کاری میکردم من اون فرشته‌ی چشم آبی رو میخواستم و تصمیم گرفته بودم که به دستش بیارم. تا برای خودم باشه و وقتی درموندگیش رو احساس کردم دروغ گفتم تا بهم اعتماد کنه. انگشت های ظریفش رو مثل یه دختر کوچولو که میخواد از دوستش موقع بازی قول بگیره جلو آورد و گفت: -قول؟ میدونستم ازم چی میخواد،تو بچگی صد بار اون بازی رو انجام داده بودم. انگشت کوچیکم رو دور انگشتش پیچیدم و با نیش خندی گفتم: -قول! من اون درموندگی و ضعف رو توی چشماش دیدم. توی چشم‌های آبی تیره ش که گاهی به سبز میزد و گاهی به سورمه ای. ابی چشم‌هاش از استرس لبریز شده بود. چرخ خوراکی ها رو جلو کشیدم،بعد از اون خودم از معروف ترین برند ها براش لباس میخریدم. توی لیوان یکم از نوشیدنی ریختم و جلوش گرفتم،سرش رو عقب کشید و گفت: - من...از اینا نمیخورم مثل بچه های تخس به نظر میرسید که لباش رو جلو داده و نق میزنه. -یکم بخور بدنت گرم شه والا مریض میشی -اخه...اخه بدمزه ست دوست ندارم -نگران نباش خوش مزه ست ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───