eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.9هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
291 ویدیو
182 فایل
﷽ زهرا هستم ادمین کانال اینجا با رمان دختری به نام چشمه در خدمتم. در ضمن این رمان ثبت شده هر گونه کپی حتی با ذکر منبع پیگرد قانونی دارد❌️ این داستان به قلم‌خانوم احسانیان است تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان سوگلی ارباب⸽🧿💙 ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •─── وارد اتاق که شدم روی مبل نشستم تا یکم به آرامش برسم. با وکیلم در مورد کارای قانونی وصیت نامه صحبت میکردم که محافظ وسایلم رو به اتاقم آورد.اون بهم اطمینان داد که همه چیز خوب پیش رفته و عمارت توی امنیت کامله. بعد از رفتن محافظ در رو قفل کردم.لباسام رو در اوردم و خودم رو به حموم رسوندم. با وجود اینکه توی اتاق دوربین کار گذاشته بودم اما به ترلان اصلا اعتماد نداشتم،اون قبلا بهم ثابت کرده بود میتونه چقدر مکار و حیله گر باشه.باید حواسم رو جمع میکردم تا از پشت بهم چاقو نزنه. مثل همیشه حوصله ی زیادی برای شستن خودم نداشتم،اونکار برام سخت و حوصله سر بر بود،فقط یه دوش کوتاه باعث میشد احساس سبکی کنم. ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───