📕 برشی از کتاب ✂️ #ستاره_ها_چیدنی_نیستند
نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. #دختر دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه #فساد رو از این مملکت بِکَن.
#فیلم تمام شد. چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. #سارا موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ #مسیح_علینژاد ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین.
علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💸قیمت : ۹۹ هزار تومان اما👇
💥باتخفیف ویژه ۸۴ هزار تومان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🆔 برای سفارش کتاب 👇
@baraya_admin
🔸 عضو کانال کتاب برایا شوید
https://eitaa.com/joinchat/2948595851C85c7ea3289
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
#دختر ایستاد. چشم در چشم محبوبش، در حالیکه دستانش را میفشرد
گفت: «چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمیروی؟»
سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد. راحیل ادامه داد: «ما #معاویه و شامیان را شناخته ایم. کسیکه مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است.دیدهایم که چگونه با تزویر سخن میگوید و چگونه #خیانت پیشه میکند. پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟»
«این سخن را از روی فکر میگویی؟»
«آری به خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.»
«میدانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟»
«بهایش سنگینتر از #مادرم بود؟ سنگینتر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.»
«رفتن به سوی #کوفه یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.»
«داشتن تو مرا کفایت میکند... به سوی علی برو....»
📕 برشی از کتاب #پس_از_بیست_سال
🔻عضو کانال کتاب برایا شوید🔻
https://eitaa.com/joinchat/2948595851C85c7ea3289
📕 برشی از کتاب ✂️ #ستاره_ها_چیدنی_نیستند
نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. #دختر دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه #فساد رو از این مملکت بِکَن.
#فیلم تمام شد. چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. #سارا موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ #مسیح_علینژاد ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین.
علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💸قیمت : ۹۹ هزار تومان اما👇
💥قیمت با تخفیف ویژه ۸۴ هزار تومان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🆔 برای سفارش کتاب 👇
@baraya_admin
🔸 عضو کانال کتاب برایا شوید
https://eitaa.com/joinchat/2948595851C85c7ea3289