eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
967 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
10 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
"در حوالی پایین شهر" --مگـــه کـــری؟ دختـــره ی بی همه چیز؟ دعا کن دستم بهت برسه! چنان بلایی به سرت بیارم که کتک خوردن با زنجیرو از یاد ببری. از ترس دستمو گرفته بودم جلو دهنم تا صدای گریمو نشنوه. با صدای بوق ممتد گوشیو آوردم پایین ساسان با تعجب به سمتم برگشت --تیمور شمارو کتک زده؟ با چشمای اشکی به صورتش زل زدم و هیچی نگفتم. نگاهش رنگ بغض گرفت --چرا بهم نگفتید؟ با صدای آروم تری گفت --چــرا؟ هیچ جوابی در مقابل حرفاش نداشتم. کلافه تو موهاش دست کشید --میدونی اگه بلایی سرت بیاد من.... حرفشو خورد و کنایه دار نگاهم کرد و از اتاق رفت بیرون..... بعد از اینکه از کارم تو اتاق رادیولوژی تموم شد تو یه اتاق مخصوص بستری شدم. دکتر ارتوپد اومد بالا سرم --به دکتر عمادی گفتین به پاتون ضربه وارد شده درسته؟ --بله. --تازه پاتونو گچ گرفتین؟ --بله دو روز پیش. تأسف وار سرشو تکون داد --که اینطور. رو کرد سمت ساسان --آقای ایزدی چند لحظه همراهم بیاید..... چند دقیقه بعد ساسان برگشت تو اتاق و نشست رو صندلی. بدون اینکه نگاهم کنه گفت --چندبار تا حالا روتون دست بلند کرده؟ --فکر نمیکنم به شما مربوط باشه. --چرا اتفاقاً خیلیم به من ربط داره. تلخند زدم --الان شما بدونی یا ندونی چه فرقی به حالت داره؟ نه پدرمی نه برادرمی نه..... حرفمو قطع کرد --عاشقت چی اونم نمیتونم باشم؟ با دهن باز بهش خیره شدم. به یه نقطه ی نامعلوم خیره شده بود و معلوم بود تو حال خودشه. با بهت گفتم --چ.. چ...چیــــی؟ --شما فکر کردی من کیم؟ اصلاً تا الان بهش فکر کردی من کیم؟ چرا میون این شهر شلوغ گشتم تا شمارو پیدا کنم؟ میدونی جدا شدن اجباری از کسی که تو 15سالگی میشه تموم فکر و ذهنت یعنی چی؟ حرفاش تلخ بود و درداش واقعی. اینارو از میون حرفاش فهمیده بودم. اینکه ساسان 15سال پیش کنارم باشه واسم قابل باور نبود. نمیخواستم به حرفاش فکر کنم اما تک تک جملاتش تو ذهنم تکرار میشد. به خودم اومدم دیدم چشمام خیسه اشکه. نمیخـاستم باور کنم برگشتشو. بودنش عذابم میداد. -- من مجبور شدم برم باور کن! با این جمله احساسم تبدیل به حقیقت شد. سرشو گرفت میون دستاش و شونه هاش شروع کرد لرزیدن. نه تحمل گریشو داشتم نه میخواستم باورش کنم چون واسم تموم شده بود. با نهایت بیرحمی گفتم --برو بیرون. دیگه نه میخوام ببینمت نه صداتو بشنوم. سرشو بلند کرد --رهــــ... جیغ زدم --خفــــه شو! دیگه نمیخوام ببیـــنمت! پرستار اومد تو اتاق --چه خبرته خانم؟ به ساسان اشاره کردم --ایشونو ببرید بیرون! ساسان با بهت گفت --تو از هیچی خبر نداری! با گریه نالیدم --آرهـــه! خبر ندارم! من حتی از بودن خودمم خبـــر نـــدارم! نمیدونم ساسان چی به پرستار گفت که رفت بیرون. --خواهش میکنم به حرفام گوش کن! با تشر گفتم --خب گوش کنم که چی بشه؟ هـــان؟ اینکه تهش بگی دلم واست سوخت برگشتم؟ فکر کردی من نفهمم؟ هوووومـ؟؟ فکر کردی نمیدونم واسه اینکه تیمور این چند وقت اذیتم نکنه بهش پول میدادی؟ چــــــراااا؟ مثلاً میخوای جبران کنی؟ چیو جبران کنی هـــــان؟ گریم شدت گرفت --درد عشقی که تو پنج سالگی وجودمو به آتیش کشید؟ یا تنهایی هایی که با رفتنت کوله بارسنگ شد رو شونه هامو کمرمو خم کـــرد؟ چیـــو ساسان؟ این چند سال نبودی به نبودنت عادت کردم. الان اومدی که چــــی؟ یدفعه عصبانی شد و فریاد زد --بســـه دیگه........
"در حوالی پایین شهر" از خواب بیدار شدم و با بهت به اطرافم نگاه کردم تازه فهمیدم از موقعی که ساسان رفت با دکتر حرف بزنه خوابم برده بوده. ساسان روی صندلی با فاصله از تخت من خوابیده بود. از ترس اینکه خوابم حقیقت داشته باشه تپش قلب گرفته بودم و اشکام بیصدا میریخت. دستمو بردم سمت لیوان آبی که رو میز کنار تخت بود. همین که خواستم لیوانو بردارم از رو میز سر خورد و صدای شکستنش تو اتاق پیچید. ساسان یدفعه از خواب پرید خجالت زده لبمو به دندون گرفتم. --چیزی لازم دارین؟ --ببخشید شمارو بیدار کردم. خجالت زده گفت --شما ببخشید من خوابم برده بود. لیوان آب رو گرفت سمتم. میخواستم لیوانو بگیرم اما دستم میلرزید. --اجازه بدین. لیوانو آورد جلو دهنم. دیگه تقریباً داشتم از خجالت آب میشدم. آب خوردم و با صدای آرومی گفتم --ممنون. --نوش جان. نشست رو صندلی. حس میکردم میخواد حرفی بزنه اما هی جلو خودشو میگرفت. --چیزی میخواید بگید؟ --نه.. راستش یعنی بله. --خب بفرمایید. --ببینید رها خانم دکتر با استفاده از رادیولوژی فهمیده که پاتون مجدد شکسته. شما باید فردا ساعت 8صبح برید اتاق عمل. ولی اینبار با دفعه ی قبلی فرق داره و اصلا نباید پاتون تکون بخوره. --پس من چجوری برم خونه.... حرفمو قطع کرد --فکر رفتن به اون خونه رو از سرتون بیرون کنید. --آخه من جایی رو به غیر اونجا ندارم --راستش اگه موافق باشید واستون یه خونه اجاره می کنم یه پرستارم میگیرم بیاد ازتون مراقبت کنه. --ببخشید میتونم دلیل اینهمه خوبی در حق خودم رو بدونم؟ تلخند زد --شما بزارید به پای وظیفه ی انسانی. --آخه هیچ انسانی در مقابل یه انسان دیگه انقدر موظف نیس. --البته با در نظر گرفتن موارد استثنا. حرفو سریع پیچوند --راستی حسام پیدا شد. --چیـــــی؟ با ذوق گفتم --واقعــــاً؟ با ذوقم یه نمه اخم کرد --بله اما هنوز نتونستن دستگیرش کنن. --واسه چی دستگیر؟ --چون یه مهره ی مهم در باند قاچاق اعضای بدنه. --که اینطور. به ساعت مچیش نگاه کرد --شرمنده من باید برم. یه خانمی میاد پیشتون اسمشم شهرزاده. --خواهرتونن؟ --نه همسر دوستمه. --ببخشید واقعاً نمیدونم چجوری زحمتاتون رو جبران کنم. --خواهش میکنم. با صدای زنگ موبایلش جواب داد --الو حامد سلام باشه باشه الان میام. تماسو قطع کرد و برگشت سمتم --مثل اینکه اومدن من دیگه باید برم. --خیلی ممنون. --خدانگهدار. از وقتی ساسان رفت کنجکاو بودم بدونم شهرزاد کیه. با صدای در گفتم --بفرمایید. یه خانم چادری و قد بلند با لبخند اومد تو. نایلون میوه هارو گذاشت رو میز و با لبخند دستشو به سمتم دراز کرد --سلام رها خانم. شهرزاد هستم. دستشو فشردم --سلام منم رهام. نشست رو صندلی و با لبخند بهم خیره شد --خوبی؟ --بله ممنون شما خوبین؟ --خداروشکر اما با دیدن شما بهترم. چشمک زد --ماشاالله آقا ساسان با سلیقه ام هستا. گیج گفتم --چی؟ منظورتون چیه؟ خندید --هیچی عزیزم. میگم ماشاالله خیلی خانمی. لبخند زدم --ممنون. یه پرتقال پوست کند و چید توی بشقاب. یه تیکشو زد سر چنگال و گرفت سمتم. خواستم چنگالو بگیرم اما گفت --نه دیگه مثلاً اومدم پرستاریا! بعد از اینکه پرتقالو با چنگال بهم داد گفت --خب رها جون میخوای بخوابی؟ از اینکه انقدر باهام صمیمی بود احساس خوبی داشتم. --تعارف نکنا! منم مثه خواهر بزرگترت. --نه خوابم نمیاد. --پس الان که خوابت نمیاد از خودت برام بگو. کی این بلارو سر پات آورده؟ --افتادم تو جوب. چشمک زد و خندید --سربه هواییا! --بله متأسفانه. -- حالا که تو انفدر غریبی میکنی من از خودم میگم تا تو ام به حرف بیای. اسممو که میدونی شهرزاد. ۲۸سالمه و ازدواج کردم و دوتا بچه داریم. با ذوق گفتم --پسر یا دختر؟ --اولی دختره اسمشم آرامشه دومیم یه پسر شیطون به اسم امیرعلی که ۳سالشه. --خدا حفظشون کنه. --ممنون عزیزم انشاالله نینی های خودت. خجالت زده گفتم --ممنون. --میتونم یه سوال بپرسم؟ --بله بفرمایید. --از کی با آقا ساسان آشنا شدین؟ --تقریباً چندماهی میشه چطور؟ با شیطنت گفت --آهــــان! آخه حامد میگفت ساسان خیلی شنگول شده هـــا! چشمک زد و ادامه داد --گفتم شاید به خاطر آشنایی با شماس. --خب رابطه ی من با ایشون اون چیزی که شما فکر میکنید نیست. --میدونم عزیزم منم رو منظور نگفتم. با ذوق گفت --خب تو از زندگیت بگو. حس میکردم واسه درد و دل آدم قابل اعتمادیه. نفسمو صدادار بیرون دادم. --از کجاش بگم؟ --از هرجایی که خودت دوس داری. --خب نه اهل ناشکریم نه مظلوم نمایی. زندگی من تو کوچه های تنگ پایین شهر و نشستن تو سرما و گرما سر چهاراه خلاصه میشه. روزی هزار جور نگاه از سر ترحم و تمسخر زندگی من اینجوری خلاصه میشه. من رهام ۲۰سالمه و هنوز مجردم. با بغض گفت.......
🦋 «هیچ وقت از رحمت خدا نا امید نباشیم» 🔹هیچ کسی ار صدازدن خدا ناامید نباشد، خدایی که مبغوض ترین خلقش که ابلیس بود، از او درخواست مهلت کرد و خداوند به او مهلت داد ✨و همچنین در روایات داریم که فرعون هم دعا کرد و دعایش مستجاب شد؛ 🔸این به معنی خوب بودن فرعون و شیطان نیست، بلکه نشانه ی عظمت و بزرگی و لطف خداوند متعال است که حتی درخواست دشمنانش را هم بی پاسخ نمی گذارد ✅ پس حواسمان باشد که هیچ وقت شیطان ما را از دعا کردن مایوس نکند همین گفتگوی با خداوند اجابت است و خودش بالاترین عبادت است. 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷 💜درآستانهٔ روز زن، 💜ﺗﻘﺪﯾﻢ به زنـــان ایران زمین 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﺎﺯ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﭘﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﺪﯾﻪ ﯼ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﻭ ﯾﮏ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺎﯾﻨﺪﮔﯽ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻟﻄﯿﻒ؛ ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﺷﻘﯽ؛ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﻃﻔﻪ؛ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﻌﺪﻥ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺻﻔﺎ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺯ؛ ﻣﺤﺮﻡ؛ ﯾﮏ ﺭﻓﯿﻖ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﺎﺭ ﯾﮑﺪﻝ؛ ﯾﮏ ﺷﻔﯿﻖ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺮﺩ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭﺩ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺣﺲ ﺧﻮﺵ؛ ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺐ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻮﺳﺘﺎﻧﯽ ﭘﺮ ﻧﺼﯿﺐ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﺎﻏﻬﺎﯼ ﺁﺭﺯﻭ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺟﺪﺍ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﻔﯿﻖ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﻧﻮﺭﻫﺎ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺳﺎﺯ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺟﺎﻥ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺮﻫﻢ ﻫﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﻰ پیشاپیش میلاد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیهاو روز زن مبارک ❤️ ╔❀‌✨•••❀‌•╚❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☁️🌞☁️ ✅برکت بردن نام خدا ✍پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله : ❶ خداوند می فرماید: « هرگاه بنده بگويد بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، خداى متعال می ‏گويد: بنده من با نام من آغاز كرد. بر من است كه كارهايش را به انجام رسانم و او را در همه حال، بركت دهم». ❷ دعايى كه با بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم شروع شود، رد نمى‏ شود. ❸ اگـر بنـده‏ اى... در ابتداى وضويش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد همه اعضايش از گناهان پاك می شود. ❹ هر گاه بنده‏ اى هنگام خوابش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد، خداوند به فرشتگان مى‏ گويد: به تعداد نفس‏ هايش تا صبح برايش حسنه بنويسيد. 📚 امالی(صدوق) ص۱۷۷۴ 📚بحار الانوار(ط-بیروت) ج۸۹ ، ص۲۵۸
|-🌿🦋-| 🌸¦➺ استادپناهیان🌱 دوست داشتنِ آدم های بزرگ، انسان را بزرگ میکند و دوست داشتن آدم های نورانی به انسان، نورانیت میدهد :)'! اثر وضعی محبوب، آنقدر زیاد است که انسان باید مراقب باشد مبادا به افراد بی ارزش علاقه پیدا کند...!
🌿به‌زمین‌تاکه‌رسیدی‌همه‌جا‌زیبا‌شد🌿 🌿هرچه‌گل‌بود‌شکفت‌و‌دل‌باران‌وا‌شد🌿 ◽️🌱 ◽️♥️
مگه‌‌نمیگن‌‌کسی‌دست‌به‌دامن‌مادرت‌بشه‌قبولش‌ میکنے آقا‌رو‌زمادر‌نزدیکه... دستمو‌پس‌نزن آقا‌میدونم‌چقدر‌مادرتو‌دوست‌داری یافاطمه‌الزهرا‌سلام‌الله‌علیها‌خودت‌میدونی چقدر‌دلتنگ‌حرم‌پسرتم💔 دیگه‌جونی‌برام‌نمونده روزت‌نزدیکه... آخ‌آخ‌چی‌میشه‌همین‌روز‌ا‌بهمون‌خبر‌بدن‌کربلا‌ مهمونمون‌میکنی
هدایت شده از {رهروان حاج قاسم }
ڪانال ✨ مکتب حاج قاسم ✨ 📌 هدف اصلی ما زنده نگه داشتن یاد شهدا به ویژه حاج قاسم سلیمانی و پیروی از رهبر جمهوری اسلامی آیت ا… سید علی خامنه ای است. برای انتخاب موضوع خود روی لینک بزنید👇 🔸تقویت تفکر و بینش 🔹 خدمات فرهنگی ناب 🔸 بروزترین اخبار ایران و جهان 🔹 استیکر و استوری های ناب مذهبی 🍃برای برخورداری از تمامی این امکانات ناب عضو ڪانال رهروان حاج قاسم شوید🍃 @Rarovan_haj_ghassem 🥀➖➖➖➖➖➖➖➖➖🥀 اگر عاشق شهادتی بزن🌱👌 ✨ ➖➖➖➖➖➖✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❲♥️🌱❳ ✨| 🌸| روزت‌مبارڪ‌بھترین‌مادر🌱'!
هدایت شده از کرمی
ای فرزند‌ آدم! اگر گناهان تو به وسعت آسمان ها باشد و سپس از من طلب بخشش نمایی، همانا تو را می آمرزم. ... ببین اگه داری اینو میخونی بدون که اتفاقی نیست! آره تو دعوت شدی 🥰😍 ان شاءالله قراره به مناسبت ولادت آقا امام زمان، چهل روز گناه نکنیم... بزار اینو تو پرانتز بگم بهت که...عه پرانتز کو پس😅 ( آها پیدا کردم... خلاصه اینکه امسال نیمه شعبان جمعه هست😍😉 ان شاءالله ظهور آقا باشه 🤲🏻) 📍 شروع چله از ۱۶ بهمن ✏ ثبت نام از ۳ بهمن منتظرتم رفیق...😊🥰 https://eitaa.com/joinchat/2667380821Cfaee779fd8
هدایت شده از برادرعزیزم شهادتت مبارک
💠وقتی برای ما فقط یک مسافرت شده و 💠از همین مسیر می شوی 💠ما اهل زمینیم و تو اهل شمادعوتی به↙️ ♡♥◾کانــال مـــــداح شهیـد کربلایی حجت اللّٰه رحیمی ◾♥♡ https://eitaa.com/joinchat/3381264386Cabc12ef325
هدایت شده از {رهروان حاج قاسم }
ڪانال ✨ مکتب حاج قاسم ✨ 📌 هدف اصلی ما زنده نگه داشتن یاد شهدا به ویژه حاج قاسم سلیمانی و پیروی از رهبر جمهوری اسلامی آیت ا… سید علی خامنه ای است. برای انتخاب موضوع خود روی لینک بزنید👇 🔸تقویت تفکر و بینش 🔹 خدمات فرهنگی ناب 🔸 بروزترین اخبار ایران و جهان 🔹 استیکر و استوری های ناب مذهبی 🍃برای برخورداری از تمامی این امکانات ناب عضو ڪانال رهروان حاج قاسم شوید🍃 @Rarovan_haj_ghassem 🥀➖➖➖➖➖➖➖➖➖🥀 اگر عاشق شهادتی بزن🌱👌 ✨ ➖➖➖➖➖➖✨
هدایت شده از خادم الشهدا
{بسم رب الشهدا و الصدیقین} ماسینه زدیم،بی صداباریدند💌 ازهرچه که دم زدیم آن هادیدند🍂 مامدعیان صف اول بودیم💔 ازآخرمجلس شهداراچیدند♥️ دلم را به آسمان ها می سپارم تا نوشته هایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشه ای از آن را بخوانی پس برایت می نویسم ، از دل غریب خود برایت می نویسم ، آری خیلی دلم می خواست با تو بودم در میان ابرها ، پیش خدا بودم نمی دانی که چقدر برایت دلتنگم، اشک هایم سرازیر است ای شهیدم، می خواهم با تو صحبت کنم اما با چه زبانی ؟!… با این زبانم که پر از گناه است؟نه نمی توانم! چگونه می شود مهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم نمی دانم ، چه کنم ؟ محفلی داریم در راستای شناساندن شهدای مدافع حرم و... حالا که از طرف شهدای مدافع حرم دعوت شدی نه نگو یه سری به کانال بزن ⬇️ 🦋دمشق شهر عشق🦋 @damashghshahreashgh
هدایت شده از خادم الشهدا
{ بسم ربـ الشهدا و الصدیقینـ} م مثلـ مصطفی(:🌱 ‹📞› ‌ •° رفیق .. سوگند به تیغه آفـتاب و قسم به غرابت چشمانت... بے یادت هیچ طلوعے را ندیدم که آخرین کلامِ شب هایم و اولین واژه در صبـح هایم نام توست، سَرِ عاشقے سلامت... باز هم "سلامت "میکنم... •° ڪانالے تاسیسـ ڪردیمـ در راستاےشناساندنـ شهید آقا مصطفے صدرزادهـ ودیگر شهدا به شما عزیزانـ {: حالا ڪه دعوتـ شدے نگو نهـ و یهـ سرے به ڪانالـ بزنـ👀⬇️ https://eitaa.com/joinchat/23003280C41d2c99054
🍂🌹فرخنده میلاد باسعادت ریحانه پیامبر(ص)، اُمُّ الائمه(ع)، زهرای مرضیه(س) *روزمادر و روز زن* بر شما و تمام محبان و شیعیان آل الله، مبارک و مهنا باد.🌹 🍃🌸اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ🌸🍃
[🌞🌼] بِسمِ‌اللهِ‌اَلرَحمنِ‌اَلرَحیم...:) ♥️✨به‌نام‌خداوند‌بخشنده‌مهربان♥️✨ ✨••| اولین‌پست‌روز،عرض‌ارادت‌به"‌اُم‌المَصائِب‌خانم زینب‌کبری(س)" السَّلامُ‌عَلَیْکِ‌یاسَیِّدَتی‌یازَیْنَبُ،یابِنْتَ‌رَسُولِ اللهِ،یابِنْتَ‌فَاطِمَةَالزَّهرَاء.
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ زیاࢪت شھدا🌱^^ 🌸◍⃟‌ هࢪصبح‌سلامےبہ‌شھیدان‌:)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ دعاۍسلامتۍامام‌زمان‹عج› 🌸◍⃟‌ بھ عشق مولا :)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313