eitaa logo
شهید‌محمود رضا بیضایی
968 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
23 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید‌محمود رضا بیضایی
بسم رب الشهدا و الصدیقین شهید سجاد دالمن فرزند : رحمن ولادت : ۱۳۷۷/۰۸/۳۰ شوش شهادت : ۱۴۰۰/۰۵/۰۹ مح
‍﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ سلام و لطف خدا بر شما مهربانان🌷 ✨ هشتمین روز میثاق با شهدا ✨ 💫دعای فرج و دعای سلامتی و ۱۲ شاخه گل صلوات💫 هدیه به 💚 صاحب الزمان علیه السلام💚 به نیابت از 🕊 شهید والا مقام سجاد دالمن و همرزمانشان 🕊 💫 لبخند شهدا روزیتان💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درود و رحمت خدا بر شما بزرگواران🌹 ان‌شاءالله امشب ختم جدید را اعلام میکنم تا باهم زمزمه کنیم و هدیه بفرستیم برای شهید محمودرضا بیضایی شفاعت برادر شهیدم شامل حالتان🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  💠حاج اسماعیل دولابی رحمت الله 🔸خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدمها را جذب می کند . مجذوب خودش می کند . تار خدا، قرآن است . نغمه های آسمانی است . خیلی ها را از طریق قرآن جذب خودش می کند . خیلی ها را با تور خودش جذب میکنه . مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر . تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش می کند . اولیاء خدا برای این مشکلات لحظه شماری می کردند . 🔸شیخ بهایی میگوید : شد دلم آسوده چون تیرم زدی ای سرت گردم چرا دیرم زدی  از وقتی بلا و مصیبت به زندگی ام آمد ، فهمیدم من ارزش دارم . ولی گلایه دارم که چرا من را زودتر گرفتار نکردی. با خدا باش ❤ پادشاهی کن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستان زن ازغدی که در حرم امام رضا ع از دست امام رضا پول می گرفت!            نقل استاد عالی از مقام معظم رهبری💚 داستان دلنشین منبر
3.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 ای بهترین رفیق،مارو بپذیر برای رفاقت داستان دلنشین منبر
شهید‌محمود رضا بیضایی
کتاب عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت بیست و ششم حاج آقای حق شناس چندین بار می فرمو
کتاب عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت بیست و هفتم راوی : برادران محمدشاهی برخی روزها به من توصیه می کرد: امشب جلسه‌ی حاج آقا یادت نره! شبهایی که او توصیه می کرد واقعا حال و هوای جلسه‌ی آیت الله حق شناس دگرگون بود. آن شب مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد، نمی دانم احمداقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد! ما از بچگی باهم رفیق بودیم و فوتبال بازی می کردیم، اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند. یکبار دیدم او در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است. فوتبال او حرف نداشت، دریبل های ریز میزد و هیچکس نمی توانست توپ را از او بگیرد، خیلی به بازی مسلط بود و از همه عبور می کرد. اما وقتی به دروازه‌ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند! احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند، از همان جا با آن ها رفیق می شد و.... بعد از بازی گفتم: احمداقا، شما کجا، اینجا کجا؟! گفت: یار نداشتند به من گفتن بیا بازی، من هم قبول کردم. بعد ادامه داد: فوتبال، وسیله‌ی خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد. بعد از بازی چند نفر از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمی دونستیم که احمداقا این قدر خوب بازی می کنه.. گفتم: من قبلا بازی احمد رو دیده بودم، می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بود. بعد به اون ها گفتم: قدر این مربی را بدانید احمداقا تو همه چیز استاده. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم