#بدونتعارف
فقط به تڪرار طوطی وار ڪلمات
نماز عادت ڪرده ایـم بۍآنڪه
بدانیــم در محضـر خداے بزرگ
ایستاده ایــم 😔
اندڪۍتأمل ڪنیــم
ڪمۍخشوع وخضـوع داشتہ باشیــم
⦙💛🕊⦙
شھیدمحمـودرضابیضائی نگاهے ویژه
بہ مسئلہ انتـظار و وجـود مقدس امـام زمـان(عجلاللّٰہ) داشت و در عمـل بہ وظایـف خود نسبت بہ امام(عجلاللّٰہ) لحظہای غافل نبـود چنان کہ در فرازی از نامہ ایشان بہ همسرشان آمده است:
«باید بہ خودمـان بقبولانیم کہ در این زمـان بہ دنیا آمدهایم و شیعـہ هم بہ دنیا آمده ایم کہ مؤثـر در تحقق ظهور مولا(عجلاللّٰہ) باشیـم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فـدا شدن محقق نمیشـود حقیقتاً.»
#مڪتب_شهدا📻✨
#حسین_نصرتی🌹
☎️|@barayehusayn
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
⦙💛🕊⦙ شھیدمحمـودرضابیضائی نگاهے ویژه بہ مسئلہ انتـظار و وجـود مقدس امـام زمـان(عجلاللّٰہ) داشت و د
🍃🌸🍃🌸🍃
زمینبراےداشتنت
حقیر بود...
وآسمانبهتوبیشتر
میآید...
روحت شاد رفیق آسمانیم
🍃🌸🍃🌸
📜 #کلام_شهید
حرف ما شُهدا این بود ڪہ،
اين #قدرت_طلبےها،
رياڪارےها
و خود خواهےها بايد #محڪوم شود؛
سُنت رسول الله(ص) باشد،
نہاسلام معاويہ و اسلام نمائے...
#شهید_هادی_فضلی
#یادشهداباذکرصلوات
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
کتاب عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت هفتاد راوی : دکتر محسن نوری ستون نفرات رزمند
کتاب عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتاد و یکم
پاییز ۱۳۶۴بود.
تغییر در رفتار و اعمال احمدآقا بیشتر حس می شد .نماز های ایشان همگی معراج بود.یادم هست یک باربعد از نماز به ایشان گفتم:علت اینهمه لرزش شما در نماز چیست ؟
میخواهید برویم دکتر ؟گفت:نه چیزی نیست.
اما من می دانستم چرا اینگونه است.در روایات خواندیم که ائمه اطهار در موقع نماز خواندن اینگونه بر خود میلرزیدند.
این حالت برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش ،اجازه یافته با خالق صحبت کند طبیعی است ،این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم.
خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد.
بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت:ان شاالله فردا راهی جبهه هستم.احمدآقا از ما حلالیت طلبید و از اهل مسجد خداحافظی کرد.
بعد هم به ما چند نفری که بیشتر از بقیه با ایشان بودیم گفت:این آخرین دیدار ماو شماست.من دیگر از جبهه برنمیگردم!
دست آخر هم به من نگاهی کرد و گفت:خواب شما عین واقعیت بود.
نمی دانم چرا ،اما من وآن بچه ها خیلی عادی بودیم.فکر میکردیم حتما به مرخصی خواهد آمد.فکر می کردیم اگر احمدآقا هم برود یکی مثل ایشان پیدا میشود.
روز بعد احمدآقا با سپاه تسویه کرد و به صورت بسیجی راهی جبهه شد .همه ی کارهای مسجد را تحویل داد.دیگر هیچ کاری در تهران نداشت .
ادمه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تا_همیشه_سلام
✨ و نُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ
▫️سلام بر تو مولایی که مؤمنم به حضورت،
و جانافشانم به گاهِ یاریت،
و سرسپردهام به فرمانت.
❤️ دوشنبه روز ۳۱چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج
⏳ ۹ روز مانده به نیمه شعبان
#از_او_بگوییم
💠 کمک پدرانه
🔹در پارک روی نیمکت نشسته بودم و پسرکم مشغول بازی بود.
پدر و پسر دیگری هم در پارک بودند. پدر مشغول موبایلش بود و پسرش در حال تاب خوردن.
شاید پسرش، یک سال از پسرم بزرگتر بود.
بعد از چند دقیقه، پسرم با چشمان گریان به سمتم آمد: "بابا نوبت منه… بگو بیاد پایین !!!"
🔹از سخت ترین لحظات زندگی ام وقت هایی است که میتوانم کمکش کنم اما به خاطر خودش نباید کار را ساده کنم.
به او گفتم: "برو بهش بگو میشه لطفا بیای پایین، منم بازی کنم؟"
گفت: "نه بابا تو بیا!"
گفتم: "نه… خودت باید بهش بگی."
پاهایش را بر زمین کوبید و گفت: "بابا من نمی تونممم! "
به او گفتم: "من نمیام! "
🔹به هزار و یک دلیل تربیتی من نباید میرفتم… و شاید آن روز اشک می ریخت و از من عصبانی می شد اما فردا میفهمید چرا کمکش نکرده ام… نشستم و جلو نرفتم وانمود کردم با گوشی ام مشغولم، اما تمام حواسم به پسرم بود که چطور می تواند روی پای خودش بایستد و اگر زمانی من نباشم چگونه از پس خودش بر بیاید.
🔹لحظات سختی بود… هر بار سخت است برای پدری که بتواند به فرزندش کمک کند اما نکند، و دلسردی پسر از پدر را در چشمانش ببیند و به جان بخرد ولی باز هم صبر کند…
❤️یا صاحب الزمان کاش باور داشتم پدرم هستید… و اگر گاهی با هزار امید به سمتتان میآیم و ظاهراً دست خالی برمیگردم، به نفع خودم است، شاید به هزار دلیل… و چقدر کودکانه من از شما دلگیر میشوم…
#امام_زمان