eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
973 دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
6.3هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
[🌹•🌿] بہش گفتم: چند ۅقتیھ بھ خآطڔࢪاعتقآداتم مسخڔم میڪنن.... بھم‌گفـٺ: براۍ اونایـی‌ڪھ اعتقاداتتون‌ࢪو‌مسخـره ‌میڪنن‌، دعآڪنین‌خدآبھ عشق 'حـسیـن' دچاࢪشون‌ڪنھ❤️↯↯↯ @mahmoodreza_beizayi الشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☢️ چرا رهبر معظم انقلاب در نامگذاری سال‌ ها بر تولید تاکید دارند؟ ❇️ تولید و کار یکی از ارکان حکومت جهانی امام زمان ارواحنا فداه خواهد بود... استاد پناهیان @mahmoodreza_beizayi الشهدا
قهر بودیم گفت: عاشقمی..؟! گفتم: نه گفت: لبت نه گوید و پیداست می‌گوید دلت آری ڪه این سان دشمنی یعنے ڪه خیلے دوستم داری زدم زیرِ خنده دیگه نتونستم نگم ڪه وجودش چقدر آرامش بخشه🙂☘
بی تو هر لحظه ❤️ مرا بیم فرو ریختن است
هوای نگاه تورا دارم 👀 ای برادر🥺 @mahmoodreza_beizayi
شهدا...⁦🕊️⁩ اینجا در این شهر شلوغ اوضاع احوالمان خوب نیست😔 بدهید ⁉️ @mahmoodreza_beizayi
عکس کمتردیده شده ازداداش😍
عاشق خدا باش این یک چیز را در زندگیت عوض کن تا زندگیت زیبا شود : به جای ترس از خدا ، عشق به خدا را جایگزین کن ❤️💕💞
🍃🌸سالی دگرگذشت اما ندیدیم روی ماهت 🍃🌸سالی دگر رفت اما نشنیدیم صدای گوش نوازت ◾مزار شهید محمودرضا بیضائی عید نوروز ۱۴۰۰
┄┅┅❀𖠇•🌺•𖠇❀┅┅┄ آهنگر ها یک گیره دارند و وقتی می‌خواهند روی یک تکه کار کنند ، آن را در گیره می‌گذارند. هم همینطور است.... اگر بخواهد روی کسی کار بکند، او را در گیره‌ی مشکلات می‌گذارد و بعد روی او کار می‌کند. ، نشانه‌ی است. 🌸『@mahmoodreza_beizayi』🌸
•『🔔』 ‌• يه‌مذهبی‌باید‌بدونه‌ڪه‌رفیق‌شهید‌داشتن فقط‌واسه‌ی‌«خوشگلی‌پروفایل»‌نیست! باید‌یاد‌بگیره‌حرف‌شهید‌رو‌تو‌زندگیش پیاده‌کنه‌.. وگرنه‌از‌رفاقت‌چیزی‌نفهمیده..(: 🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما قطـعہ شـهدا رو واسہ لایو و سلفے و پست خواستیم..! ڪاش یڪ بار نگاه بہ قبرها میڪردیم یڪم ازتاریخ تولد و شهادت‌ها خجالت میڪشیدیم💔...| ؟!(:🌱 ♥️ @mahmoodreza_beizayi
بھ قول حاج‌حسین‌آقایکتا خودمونی با امام‌زمان‌«عج» حرف بزنیم، خوندن دعا و زیارتنامه خوبھ، ولی خودمونی حرف زدن رو بیشتر تمرین کنیم... :) ‌ حاج‌حسین‌یکتا
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
📚 #تو_شهید_نمیشوی قسمت بیست و چهارم🌱 ‌| آرزوی نبرد در کربلا | بعد از اینکه آمریکا عراق را اشغال
📚 قسمت بیست و پنجم🌱 | فیلم شناس | آمده بود تبریز. من داشتم توی لپ تاپم قسمتی از سریال آمریکایی «فرار از زندان» را میدیدم. آمد نشست و بی مقدمه گفت:(می بینی چه طور دارد آمریکا را تبلیغ می‌کند؟) نمی‌دانستم سریال را دیده است. من بار سومی بود که داشتم این سریال را از اول می دیدم، اما هیچ وقت درباره اش این طور فکر نکرده بودم. همیشه این سریال را به خاطر اینکه زوایای تاریک سیاست داخلی آمریکا را به تصویر کشیده تحسین کرده بودم و این البته تبلیغی بود که خود شبکه ی سازنده ی این سریال،درباره ی سریال کرده بود! از حرفی که محمودرضا درباره ی سریال زد تعجب کردم. به نظر من سریال تِمِ ضد آمریکایی داشت. روی یکی دو سکانس سریال بحث کردیم و دیدم تحلیل دارد. @mahmoodreza_beizayi
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق🍃 بدو رفتیم داخل اتاقم اخ چقدر خسته بودیم 😪آخه از صبحه فقط درگیر کارامم ولی خب با این ماموریت پیش رو همه ی خستگی هام برطرف میشه😁 گفتم:بچه ها موافقید اول یکم بخوابیم بعدا بلندشیم ساکارو ببندیم😪😵 اونا درجا قبول کردن تازه آسیه داره میگه الهی خیر ببینی مادر عجب پیشنهادخوبی😂 و رختخواب پهن کردیم و خوابیدیم البته من یه مشکلی که هست دیر خوابم میبره برای همین دیر تر خوابیدم 😴😴 صدای زنگ گوشیم میومد🎵📱 شماره ناشناس بود 🤨 اول میخواستم جواب ندم ولی فکر کردم شاید از بچه های بسیج باشه برای همین جواب دادم _الو سلام بفرمایین +سلام خانم حسینی،امیرعلیم _آها بله بفرمایین +فاطمه گوشیشو جواب نمیده نگران شدم اونجاست؟ _بله اینجاست، خسته بود خوایید وقتی بیدار شد میگم باهاتون تماس بگیره +خیلی ممنون خدانگهدار مادر پدرمون برای برداشت میوه های باغمون رفته بودن شهرستان این باغ رو عمو احمد و عمو مرتضی وباباجون شریکی خریده بودن و توش کشاورزی میکردن 😊 برای همین وقتایی که من آسیه و فاطمه رو می‌آوردم خونمون داداش محمدحسین میرفت خونه ی یکی از عمو ها و آقایون فامیل مثل ما میرفتن اونجا پیش هم و وقتی می‌خواستیم بریم بیرون مثل بادیگاردا مارو میرسونن😁 واای خاک تو سرم شمارمو از کجا اورده😱😱 بعد از کلی فکر کردن فهمیدم زمانی که بهش زنگ زدم شمارم روی گوشیش مونده🤦‍♀😐 رفتم چایی گذاشتم وبرقارو روشن کردم وخونه رو جمع وجوکردم دیدم اینا هنوز خوابن با لیوان آب رفتم بالاسر شون 😈😂 ریختم روی صورت فاطمه با جیغغغغ گفت:امیرعلی غلط کردم خیسم نکن آخه داداشی این چه وضع بیدار کردنه😂😭 من آسیه زدیم زیر خنده🤣😂😂😂🤣 فاطمه که فهمید عجب سوتی بزرگی داده سرخ شد و اومد دنبالم کنه که بزنه منو😂🤣 منم فرار کردم رفتم تو دستشویی درم قفل کردم😂😂😜 _بیا کاریت ندارم فقط بیا😡 +نمیام 😜 _زینبببب بیا بیرون🔪 +نمیام نمیام نمیام🤣😛😛😛 بعد یه ربع یواش رفتم بیرون فاطمه داشت رختخوابشو جمع می‌کرد رفتم از پشت گرفتمش و گفتم:نگاه کن برات غذا درست کردم هنوزم موخوای بزنیم؟ 😌🤪😂 بعد از کلی خنده وشوخی یه عصرونه خوردیم ونماز خوندیم میخواستیم ساک هارو آماده کنیم 😍🤦‍♀😂 به فاطمه گفتم که داداشش زنگ زده اونم رفت بهش خبر بده که اون موقع خواب بوده🤦‍♀😐. ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق🍃 همینجور که ساک هارو از توی کمد در می‌آوردم گفتم :فاطمه اونموقع که خیست کردم چرا میگفتی امیرعلی ولم کن؟ 😈😂😂 فاطمه گفت:امیرعلی وقتی خوابم میاد روم آب میریزه😂 منم فکر کردم اونه برای همین به غلط کردن افتادم چون تا وقتی نگم غلط کردم ولم نمیکنه 😂😂😂 منو آسیه اینجوری شدیم👈🏻😂🤣😐🤦‍♀ ساک هارو با خنده بستیم و رفتیم سه تایی یه شام خوب بپزیم 😋😋 موقع خواب که شد فاطمه گفت:واستین به امیرعلی زنگ بزنم که بفهمه خوبیم که تا صبح سکته نکنه 😂 +نمیکنه من چند دقیقه پیش با محمد حسین حرف زدم دیگه می‌فهمن ما خوبیم نیاز نیست زنگ بزنی _عه باشه پول شارژم از تو رفت😂😜 +ای کلک😂فدا سرت تا صبح با هم راجب سفر حرف میزدیم یاد گذشته کردیم که سه تایی رفتیم تو بسیج عضو بشیم صبح فاطمه و آسیه رفتن خونه هاشون که آماده بشن واسه سفرچون همه ی وسایلاشون اونجا بود بعدم آسیه میگفت زیادی موندن بسه دیگه😅 هرچی گفتم وسایلاشون رو داداشم میاره قبول نکردن و رفتن این چند روز مثل باد گذشت و روز شنبه فرا رسید 😍😉 ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق🍃 خیلی خوشحال بودم که میخواستم دوباره برم راهیان نور و شلمچه، طلاییه وهویزه رو ببینم 😍😍❤️ شام خوردم و از مامان جون تشکر کردم و اومدم روی تختم دراز کشیدم اخ چقدر خسته بودم ولی از شوق خوابم نمیبرد🙄 فردا صبح ساعت 5قراره بریم😍😄 به کارهایی که به من سپرده شده بود فکر کردم اینکه مسئولیتم خیلی سخته ومن باید مراقب همه ی زائرا باشم 😥 اگه خداییه نکرده اتفاقی بیوفته مسئولیتش بامنه🤦‍♀ ولی خب خادمی شهدا هم نصیب هرکسی نمیشه😉 نمیدونم چقدر با خودم حرف زدم که ساعت 2شد😁😅 بلند شدم تا کارهایی که مونده بود رو بکنم ولی خواب داشتم برای همین دوباره رفتم روی تخت وخیلی زود خوابم برد😴🤤 ‌ساعت 4بود که با صدای محمدحسین بیدار شدم _آبجی جان بلند شو دیره باید بریم +محمدحسین خواب دارم برو 10دقیقه دیگه بیا😴 _نمیشه بلند شو دیره +داداشی خواب دارم خو🤧 _حقته وقتی تا 2شب میشینی با خودت حرف میزنی +چییی بیدار بودی اونموقع؟ _بله بیدار بودم و به دیوونگی خواهرم میخندیدم 😂 +هرهر خوش خنده 😂 _برو نمازتو بخون آماده شو بریم +باشه داداشی 😘 یه کش و قوس به خودم دادمو پرانرژی بلند شدم🤩🤓نمیخواستم روزی به این خوبی رو با تنبلی خراب کنم تازه اونجا باید تا دیر. وقت بیدار باشم😁 نمازمو خوندم و مانتو عبایی که خریده بودمو پوشیدم وااای چقدر بهم میاد😍😌 همه وسایلمو برداشتم که داداش اومد تو اتاقم _به به هزار ماشالله چه زیبا شدی بانو😄 +ممنون داداشی 🙃چشات خوشکل میبینه _نه دیه😅 آبجی جان یه خواهش دارم ازت +جانم جون بخوا _زینب جان لطفا اونجا منو سید یا آقای حسینی صدا کن خودت که میدونی چرا +آره داداشی میدونم حواسم هست خیالت راحت _حالا ساک تون کجاست بانو تا ببرم توی ماشین😅😆 +اونجاست 😅 +محمدحسین🙂 _جانم +خیلی دوستت دارم داداشی 😍 _ من بیشتر خواهر کوچولو 😄 +خیلی خوشم میاد میگی خواهر کوچولو اینجوری حس میکنم بیشتر حواست بهم هست و هوامو داری😍 _من همیشه پشتتم راستی اونجا کاری داشتی به خودم بگو میدونم خودتم راحت نیستی همش بری پیش آقا محسن +باشه قربونت برم چشم، شما نگفتی دیره؟ سه ساعته داری میحرفی😅 _باشه تسلیم بریم😄 مامان جون منو از زیر قرآن رد کرد و باهاشون خداحافظی کردم 💐🌸 رسیدیم جایی که اتوبوس‌ها میخواست حرکت کنه دیدم بچه های سپاه به گوشه جمع شدن منو محمدحسین رفتیم نزدیکشون محمدحسین رفت کنار آقایون منم رفتم وسط فاطمه و آسیه ایستادم 😁😅 منتظر فرمانده بودیم که بیاد بگه چیکار کنیم.... 😐😁 قلبم از خوشحالی تند تند میتپید با اینکه بار اولم نیست میخوام برم ولی حس خوب اونجا فکرشم آدمو به وجد میاره😍 ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی 🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
هدیه با ارزش تیم رسم بهشت به کانال شهید محمودرضا بیضایی ❤️🌸🍃
سلام. 🔆 ما حدود یک ساله در عکس نوشته درست می کنیم و اون ها رو می کنیم. 🍁 برای نشر این نیاز به همکاری داریم. ✅ شما می تونید محتوای ما رو با اسم و لینک خودتون در شبکه های مجازی منتشر کنید. 🌺 . 🌸 . ⭕️ این تبلیغ نیست ❌ دعوتنامه و است برای دیدن کارهامون 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1324875833C4c9d5a8ec0
🌸بسم رب عشق🌸 إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙 ☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦