جاییمتوجهشدهبودکه
مشروبات#الکلی مصرفشده..🥂•
.
لیوانیروکهباهاش#عرق خوردهشدهبود😔 برداشتهبودوکوبیدهبودتودیوار...🤐•
.
اونشبوهمتاصبحرفتهبودتوسرماایستادهبود
کهاونجا#شرابخوردهشده..📛•
.
#شهیدمحمودرضابیضایی🌱
@mahmoodreza_beizayi
•°•°•°
قشنگےِ سجــ🧎🏻ــده اینہ کھ ؛
تو گوشزمین پچ پچ میڪنی ؛<🌍>
ولے توآسمونصداتومیشنون . . :)♥️
@mahmoodreza_beizayi
#حاج_آقا_تهرانی:
عبد هر گره کوری داشته باشد در ماه مبارک رمضان با ربّ خود در میان بگذارد، خداوند آن را باز میکند. پس از #ماه_رمضان غفلت نکنید!✨💛
@mahmoodreza_beizayi
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_35
باهم وارد امام زاده چیذر شدیم😍🍃
عجب مکان آرامش بخشی بود☺️
خیلی زیبا بود مخصوصا اون گنبد سبز و مزار شهدایی که اونجا بود🌙🌸
قرار بود قبل از نماز ظهر عقد کنن که نمازشون رو دوتایی بخونن😍🤩
فاطمه جون ومحمدحسین رفتن نشستن وآقای عاقد شروع کرد😇
منو آسیه با خنده بهشون نگاه میکردیم🤪
_برای بار اول عرض می کنم آیا وکیلم...؟
+عروس خانم رفتن قرآن بیارن😁
_برای بار دوم عرض می کنم آیا وکیلم...؟
ایندفعه آسیه گفت
+عروس خانم رفتن سوره نور بخونن😄
_عروس خانم برای بار سوم و بار آخر عرض می کنم آیا بنده وکیلم شمارا به عقد آقای سید محمدحسین حسینی فرزند سیدمهدی حسینی در بیاورم؟🙂
+با اجازه امام زمان وشهدا و بزرگترا... بله😌
با بله گفتن فاطمه من عین بچه ها دست میزدم و کل میکشیم😅😆
آسیه هم کم از من نداشت😂
علیرضا به این حرکاتش میخندید😂
رفتم و فاطمه رو بغل کردم
+فاطمه جون آبجی مبارک باشه😍،
خوشبخت بشی البته داداش پسر خوبیه نگران نباش🤪😂
داداشمو اذیت نکنی هاا که با من طرفی🤣😜
_مرسی سیده جان، ان شالله عروسی تو😛از الان خواهر شوهر بازی در نیار😂🔪
رفتم سمت محمدحسین منتظر شدم آقا محسن بره اونور تا من برم پیش داداشیم😍
+داداشی ژونم مبارکت باشه😍😍
_لطف داری خواهر کوچولو😜
بعد از زیارت و نماز خوندن این دوتا پرنده ی عاشق برگشتیم خونه
البته خونه نه همه اومدن خونه ی ما برای شام😋
ولی عروس و داماد دوتایی رفتن گلزار شهدا😍😍😍😍
اون شب هم خداروشکر به خوبی تموم شد 🙃😍
خب دیگه آسیه و فاطمه هردو عروس شدن و من موندم تنها😐🤦♀
ماهم دیگه با آرامش مشغول کارای عروسی بودیم☺️❤️
ولی عجباا پسر دایی و داداشمو که داماد کردن فاطمه و آسیه هم عروس
حالا من موندم تنها🤦♀😐
خب ابجیام نباشن که من تنها میشم😐
ولی خب چه میشه کرد😅
منم میشینم درس میخونم
تقریبا همه جوونای فامیل عروسی کردن و دیگه عروسی ای در راه نیست و برای همین راحت و بدون دردسر میتونم به پروژه ام برسم
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_36
خداروشکر امتحانات تموم شد😍🤩
امروز قرار بود نمرات ومعدل رو اعلام کنن😰
چون داروسازی خیلی سخت بود همه استرس داشتن😰
این معدل خیلی مهمه اگه کم شده باشه... 😱
آسیه برام پیام داد
_زینب لینک سایت رو مدیر دانشگاه فرستاد بیا اینم لینک، وقتی نگاه کردی به من خبر بده 😰
+سلام وای مرسی خبر دادی😥باشه
_راستی بیا اینم مشخصات من برو نگاه کن من نمیتونم خودم نگاه کنم 😓
بهش حق میدادم چون خیلی مهم بود خییییلی 😰
رفتم. توی سایت که سرم بشدت درد اومد😣
برای همین محمدحسین اومد که نگاه کنه چون من حالم خوب نبود😖
_زینببببببببب😍😍😍😍😍 معدل کل 20🤩افرین دختر ایول داری😉
+داداش دروغ نگو😍😭
_دروغم کجا بود تو این وضعیت بیا خودت ببین😍
+خدااااا باورم نمیشهههههه🤩
_گل کاشتی دختر، ترم بعدم 20 بشی برات بورسیه میاد😍
+خدایا شکرت😭😭
_زحماتت بی جواب نمیموند خواهری😉
بعدش رفتم نمرات آسیه و نگاه کردم
ایوووووول اونم 20 شده بود😃
بهش زنگ زدم و خبر دادم طفلک داشت از خوشحالی ذوق مرگ میشد😂
به محمدحسین گفتم به فاطمه هم زنگ بزنه ببینه چند شده
_سلام خانمی😍چطوری؟🙄
+سلام بهروی ماه آقامون🤪خوبم تو چطوری ؟😍
_خوبم عزیزم، معدلت چند شده؟🤨
+آقا معلم با اجازتون 20شدم😁
_ایول به خانم خودم😍😜جایزتو بعدا میدم😂شوکولات خوبه؟ 🤣
+آره خوبه😂
بعد از کلی حرف زدن قطع کردن😐❤️
_خانم ماهم 20 شده😌😌
+اوووو احسنت😆
توی دانشجوها ما سه تا و یک نفر دیگه فقط 20 شده بودیم😍
یهو محمدحسین مثل میگ میگ از جاش پرید و رفت تو حیاط🤨😂
انگار بهش برق 220وات وصل کردن🤣
معلوم نبود باز چی شده🤦♀
وای به حالش اگه الان میخواست بره ماموریت😠🔪💣
ولی خب وضیفشه و باید بره😁
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت37
محمدحسین:
_الو سلام داش علیرضا چطوری😉
+سلام به برادر گرامی چه عجب یه زنگ به ما زدی🤨🤨
_داداش ببخش دیگه، سرم خیلی شلوغه🙄
+فدای سرت داداش😉😂
جونم کاری داری؟
_داداش میخوام به مناسبت این نمرات خوب یه مهمونی بگیرم پایه ای؟!
+آره داداش حله 😉من به بچه ها زنگ میزنم هماهنگ میکنم
الان ساعت 8 صبحه عممم تا ساعت 8شب باید کارا تموم بشه
_باشه داداش حاضرشین میام دنبالتون😌
+باشه یاعلی😄
رفتم حاضر شدم با گاز روندم به طرف مسجد
چون بچه ها اونجا جمع میشن و من حوصله ندارم تک تک برم در خونشون😊
_سلام. رفقا بپرین بالا😛
+سلام. به به داش ممد حسین😂چه عجب اینطرفااا😂
_محسن توکه هر روز خونمون ولویی پس اینقدر حرف نزن😂
+آره داش درست میگی ولی یه مشکلی هست من خونتون ولو نیستم چون منو هر روز میندازی بیرون😂🤦♀من توی بسیج ولویم😂❤️
_داداش شرمنده دیگه، وقتی خواهرم خونه باشه راهت نمیدم ولی نامرد اون روزایی که مادروخواهرم نیستن که وسط اتاقم دراز کشیده ای🤦♀🤦♀
+باشه باشه تسلیم🙌🏻😂
ولی همون زمانم منو میخوای بندازی بیرون که به لطف حاجی که میگه پسرم بده منو راه میدی😂
_چنان بزنمت که دیگه سمت خونمون نیای هااا😂🔪
بچه ها از اولش داره دروغ میگه که شمارو بزاره سر کار وگرنه من همیشه همتون رو راه میدم
همه باهم گفتن بلهههه😂که مردم اینجوری😳خیره شده بودن بهمون😂😂
_❤️____
اول از همه رفتیم کیک سفرش دادیم که تا 7شب آماده کنن🍩🥧
بعدش رفتیم یه کافی شاپ باحال و به گفته ی محسن لاکچری😂
که طبقه ی بالاشو برای شب بگیریم 😉🍃
_سلام. داداش ما واسه امشب کلا طبقه ی بالاتونو میخوایم🙂
+سلام به به بله چشم حتما🌹واسه ساعت چند؟
_ساعت 8تا 12 شب☺️
+بسیارخب حله، فقط برای چی مناسبتی میخواین تا به بچه ها بگم تزئین کنن🍃
_عمم برای قبولی توی رشته ی خوب
+میشه بپرسم چه رشته ای قبول شدن؟
_رشته قبول نشدن، رشته ی داروسازی میخونن و امروز جزو نفرات برتر شدن
+واقعااا😮من امروز توی یک دانشگاه دیدم که عکس نفرات برتر رو زدن
حالا کدومشون آشنای شماست؟🧐
_داداش خیلی سوال میپرسی 😐
همون سه خانم 😐
سوال دیگه ای نداری؟ 😐
+به به هزار ماشالله خیلی خوبه👏🏻
پس من یه تزئین عالی میکنم براتون
ساعت 7بیاین اگه جایی مشکل داشت درست کنیم تا 8😊
_باشه خیلی ممنون
فقط نه شاگرداتون نه کس دیگه طبقه بالا نیاد ساعت 8
+چشم خیالتون راحتِ راحت 😉
ازش خوشم نیومد ولی خب مجبور بودم تحملش کنم😒😒😒
با بچه ها رفتیم هدیه بخریم😋
ایول سیده خیلی کادو دوست داره امشب حتما خوشحال میشه😉
نمیدونم محسن کادو رو برای کی خرید آخه اون هیچ نسبتی با هیچ کدوم از این خانما نداره 🤨🤨
ولش فکر بد نکن😁
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️