eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
970 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
چرخ زدم چه ناگاه، نور شدم چه آسان روح من از مدینه ست، خاك من ازخراسان کیست برابر من ؟ آن سوی مشعر من کشته ی آن نگاهم در شب عید قربان سنگ بزن كه در من آینه ای بروید سنگ بزن كه در من شور گرفته شیطان نذر دلم كن امشب سلسلة الذهب را چیست به غیر زنجیر سلسله های عرفان دف بزنید امشب، با دل من بچرخید عقل بگو بچرخد، عشق بگو بچرخان این تب لیلة القدر یا تب عید اضحی ست این شب عید فطر است یا شب عید قربان ؟ عید سعید قربان مبارک ♥️✨
🍃🌸🍃🌸🍃 . . . حلما_مامان جوونممم مامان_چیه حلما_ بگو جوووونم مامان_بچه پرو رو نگاه همجا کار خودتو میکنی بعد بگم جونم حلما_عه خوو مامان شما اصلا منو درک نمیکنید الان من حاج خانوم شم شوهرم کنم شما راضی میشین؟ مامان_نخیر چه فایده داره بخاطر ما بخوای حاج خانوم بشی .. زوری که نمیشه بعدم بری پسر مردمو بدبخت کنی حلما_مامااااااااان حس کردم سر راهیم من بدبخت کنم پسر مردمو _قربونت برم من بیا آشتی کنیم دیگه _قهرنباش مامان_باشه حالا لوس نشو _فکراتو کردی؟ به بابا باید جواب بدی امشب حلما_اوهوم .باشه بگو بیان ولی فقط مثل یه مهمون انتظار نداشته باشید جواب مثبتم بدم بهشون مامان_باشه حالا بزار بیان تو پسررو ببین بعد تصمیم بگیر حلما_نیازی به دیدن من نیست تو خودت میدونی من دوست ندارم بدون عشق ازدواج کنم مامان_راستی کتاب خریدی؟ اوه اصلا یادم نبووود کتابم نخریدم حلما_ اوووم نه چیزه اون کتابی که میخواستمو پیدا نکردم مامان_آهان با مامان میز شامو آماده کردیم بابا و حسین هم اومدن بعد شام مامان به بابا گفت به حاج کاظم اینا بگه آخره هفته بیان عصابم خورد بود حرفی نزدم پاشدم اومدم تو اتاقم فکر کنم فهمیدن عصاب ندارم هیچی نگفتن بهم میدونم مامان و بابا صلاحمو میخوان ولی خب دلمو نمیتونم قانع کنم تا وقتی اونی که دلم میخواد نیاد من ازدواج نمیکنم البته الان دلم هیچی نمیخوادا اون از احسان جلف که حتی حاظر نیستم نگاهش کنم اینم از خواستگارم به بخاطر شرایط خونوادگی یکی از یکی مذهبی تر ... الان تنها مشغلم پیدا کردن خودمه انقدر تو این مدت اتفاقات مختلف و پر تضاد افتاده که پاک گیج شدم... حسین_خواهری اجازه هست؟ حلما_اوهوم بفرما حسین_تحویل نمیگیری دیگه بابا یه خواستگار که انقدر قیافه گرفتن نداره حلما_نگو که توام اومدی از فواید ازدواج بگی و نصیحت کنی حسین_نه والا با من باشه که میگم تو ده سال جا داری تا بزرگ بشی الان شوهر کنی پسر مردمو بدبخت میکنی صبح تا شبم به جونش غر میزنی حلما_عههههههه این حرفات از نصیحت بدتره کا مگه من چمه به این خانومی اه اه حسین_چیزیت که نیست فقط یکم بیشتر از خیلی لوسی عصابم که نداری غذاهم که بلد نیستی درست کنی بالشو برداشتم پرت کردم سمتش از کنارش رد شد حرصم گرفته بود شروع کردم به جیغ زدن ووییی این حسین بخواد لج در بیاره دیوونه میکنه ادمو من جیغ جیغ میکردم حسین هی میخندید حلما_وایسااااا بهت بگم کی لوسههه سرو کله هم میزدیم مامان بابا اومدن تو اتاق بابا_چخبرا اینجا گفتم دعواتون شده حسین_نه باباجان این دختر لوست الکی جیغ میزنه حلما_ من لوووسم؟؟؟ بااااابااا ببین چی میگه بابا_دختر من خیلی هم خانومه پسر اذیتش نکن مامان_چه خبره اینجا؟ همه جمع شدین؟ بابا_روح خونه برگشته تا چند وقت پیش خونه خیلی سوت و کور بود خداروشکر انگار همه چی داره درست میشه خب کی پایه پیاده روی شبانس؟ مامان_اخ الان پیاده روی میچسه بریم حاج اقا بچه ها شما نمیایید؟ بدم نمیومد برم ولی ترجیح دادم خلوت دونفرشونو خراب نکنم حسین هم نرفت مامان و بابام خیلی همو دوست دارن بعد این همه سال هنوز با عشق به هم نگاه میکنن کاش که منم با عشق ازدواج کنم ... ادامه دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃 ✍نویسنده:
🍃🌸🍃🌸🍃 . . . شب زود خوابیدم اصلا نفهمیدم مامان اینا کی برگشتن... صبح که بیدار شدم چند تا تماس از یه شماره ناشناس داشتم یعنی کی میتونه باشه؟؟ معمولا شماره غریبه رو جواب نمیدم ولی کنجکاو شدم بدونم کیه که4 بار زنگ زده! خوبه گوشیم سایلنت بود حالا چقدرم گرسنمه جدیدا انقدر غذا میخورم دارم پر میشم یه باشگاهی چیزی هم برم خوبه سرم هم گرم میشه حسین_حلماااااا کجایی؟ تو باغ نیستی ها خواهری به چی فکر میکردی؟ _وااای چرا داد میزنی حسین ترسیدم داشتم فکر میکردم خوبه باشگاه برم هم برای سلامتیم خوبه هم حوصلم خونه سر میره حسین_چقدر بهت گفتم با زینب خانم برو مسجد برنامه های خوبی گذاشتن _ول کن بابا همین مونده برم برنامه های مسجد شرکت کنم... حسین_ مگه برنامه های مسجد چشه؟ خیلی متنوع و سرگرم کنندس تازه محیط امنی هم داره من میگم یه بار برو حالا شاید خوشت امد و حتی عضو بسیج هم شدی _کی میره این همه راهو چه فکرایی میکنی ها حسین عضو بسیج بشم که چی بشه؟؟ _یه سری ادمِ خشک و از خودراضی میرن اونجا برادم قیافه میگیرن برم چیکار حسین_خواهر گلم تو که نرفتی آخه برای چی پیش پیش درباره همه چی قضاوت میکنی رای هم صادر میکنی اصلا کاره درستی نیستا حلما_توام همش بگو چی درسته چی غلط _خودم میدونم _مامان کجاست؟ حسین_رفته کلاس قرآن حلما_من حوصلم سررفته حسین_من میخوام با علی برم بیرون میخوای توام بزارم پیش زینب خانوم حلما_اوهوم بزار زنگ بزنم ببینم کاری نداره جای نمیخواد بره.. حسین_باشه گوشیمو برداشتم شماره زینبو گرفتم بعد دوتا بوق جواب داد زینب_سلام حلما جووون حلما_سلام عزیزم خوبی کجایی زینب_خونه گلم ممنون تو خوبی حلما_جای نمیخوای بری کاری نداری؟ زینب_نه عزیزم حلما_خو من میخوام بیام پیشت مزاحم که نیستم؟ زینب_اخ جوون بیا ناهار منتظرتما حلما_باجه پس میبینمت فعلا زینب_منتظرتم رفتم به حسین خبر بدم که میام حلما_حسیییین کوشیییی حسین_تو اتاقمم جانم حلما_صبرکن منم کارامو بکنم میام حسین_تا12اماده باشیا حلما_اووه الان یازدهه من کلی کار دارم حسین_یه ساعت کاراتو انجام بده دیگه طولش نده با علی قرار دارم 12نیم حلما_ خو حالا چه شخص مهمی سعیمو میکنم زودتر کارامو انجام بدم وای دلم ضعف رفت برم یه چیزی بخورم بیام آماده بشم یادم باشه از زینب اون کتابارم بگیرم . . . یه جین مشکی پوشیدم یه پاییزه شیری رنگ شال ستش رو هم برداشتم یه بلیز هم برداشتم اونجا بپوشم رفتم جلو آیینه یکمم آرایش کنم صورتم خیلی بی روحه یکم کرم پودر زدم یکمم ریمل با یه رژ کالباسی آرایشمو تکمیل کردم حسین_حلمااااااا حلمااااا حلما_الان میام چقدرصدا میکنییی موهامو جمع کردم با یه کِش بالای سرم بستم شالمو سرکردم اومم خیلی موهام معلوم نیست اما الان حسین میخواد کلی غر بزنه کیفمو برداشتم رفتم بیرون حلما_من امادم بریم ... ادامه دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃 ✍نویسنده:
🍃🌸🍃🌸🍃 . . . حسین_اینجوری میخوای بیای؟ حلما_چشه مگه حسین_مانتوت خیلی کوتاهه شلوارتم زیادی جذبه حلما_نخیرم خیلی خوبه اینارو با مامان گرفتم اگه بدبودن مامان میگفت حسین_هوووف چی بگم وقتی خودت نمیخوای بفهمی بریم حلما_اییشش سوار ماشین شدیم باز حسین برما رفت تو قیافه اینجوریه دیگه منم براش قیافه گرفتم تا خونه زینبینا مسیر طولانیی نبود 5دقیقه ای رسیدیم حسین_برگشتنی میام دنبالت. راستی به مامان خبر دادم میای اینجا خودتم یه زنگ بزن بهش اگه تونستی حلما_اوکی فعلا از ماشین پیاده شدم اومدم زنگشونو بزنم در باز شد اووه برادر علیِ که علی_سلام علیکم حلما_علیک سلام علی_بفرمایید داخل زینب منتظرتونه حلما_ممنون اومدم داخل علی هم رفت سمت ماشین این بچه آخر آب میشه بس که خجالتیه درواحد رو زدم زینب درو باز کرد حلما_شلاام من اومدم زینب_خوش اومدی عزیزمم حلما_مرررسی کسی خونتون نیست؟ خاله کجاست؟ زینب_نه علی بود که الان رفت مامان هم با مامان شما رفته حلما_عه نمیدوستم خو من کجا لباسم رو عوض کنم زینب_بیا تو اتاقم خوشگل خانوم مانتوت رو بده آویزون کنم حلما_میسیی مانتوم رو با بلیزی که اوردم عوض کردم شالم رو هم برداشتم موهامو مرتبط کردم رفتم پیش زینب یه ریز آنالیزیش کردم خوشمان آمد چه مرتبو خوش تیپ حلما_زینب جوووون چی درست کردی چه بوی خوبی میاد زینب_لازانیا.دوست داری؟؟؟ حلما_وایییی عاشقشم ایولللل کدبانو _چیکار دای دیگه بگو کمکت کنم زینب_هیچی دیگه میزو بچینیم ناهار بخوریم میزرو چیدیم به کمک هم زینب هم لازانیا خوشمزشو آورد وای که چقدر من عاشقشم انصافا دست پختش حرف نداره من که انقدر خوردم دل دردگرفتم حلما_واییی زینب عالی بود دختر دست پختت حرف نداره از این به بعد همش چتر میشم خونتون زینب_نوش جونت قدمت رو چشمممم میزو جمع کردیم باهم ظرفارو شستیم جا به جا کردیم اوه یادم رفت به مامان زنگ بزنم حلما_من یه زنگ به مامانم بزنم میام زینب_باشه عزیزم منم یه چایی بریزم با کیک بخوریم گوشیمو برداشتم دیدم اون شماره ناشناسِ دوبار دیگه هم زنگ زده یعنی کیه که انقدرم پیگیره بیخیال اگه کسی کار داشته باشه بازم زنگ میزنه با مامان صحبت کردم گفتم قراره حسین اومدنی بیاد دنبالم... حلما_راستی زینب کتابایی رو که گفتی بیار بخونم زینب_میدم ببرخونتون حلما_عجب کیکی به به خودت درست کردی؟ زینب_ اره عزیزم یه دوره کلاس آموزش کیک پزی رفتم گفتم بهت میای با هم بریم گفتی نه _چرا من یادم نیست پس؟ البته به آشپزی و این چیزا علاقه ندارم کلا زینب_آره یادمه گفتی ولی من دوست دارم چیزای مختلف یاد بگیرم نمیتونم خونه بمونم حوصلم سر میره دوست دارم سرم گرم باشه و مشغول یه کار مفید باشم _ وای گفتی جدیدا منم همش تو حوصلم سر میره نمیدونم چیکار کنم . ادامه دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده:
🍃🌸🍃🌸🍃 . . تا غروب با زینب بودم خیلی روزه خوبی بود کتابایی رو هم که گفته بود داد بهم . . از امشب شروع میکنم به خوندن سرگرم بشم یکم حسین اومد دنبالم رفتیم قرار شد شبای محرم باهم بریم هیت اصلا یادم نبود یه هفته دیگه محرم شروع میشه چقدر دلم هوای بچه گیامو کرده عاشق این بودم که برم دسته هارو ببینم از همون موقه یه حس خاصی به محرم داشتم الانم همینطوره امام حسین رو یه جور خاصی دوست دارم هیچوقت دربارش تحقیق نکردم بااین که همیشه دربرابر دین و اسلام گارد میگیرم اما محرما اینجوری نیستم عجیبه برام... رسیدیم خونه مامان هم تازه اومده بود یکم باهم صحبت کردیم گفتم میرم تو اتاقم استراحت کنم تا بابا بیاد . . تو اتاقم بودم گوشیم زنگ خورد بازم همون شماره ناشناسست حلما_بله صدای یه پسر بود _سلام خوبی حلما خانوم حلما_شما؟ _عه نشناختی احسانم دیگه حلما_شماره منو از کجا اوردی شما احسان_از مخابرات حلما_هه هه جدی پرسیدم احسان_خب حالا عصبی نشو خانوم کوچولو کاره سختی نبود که از سپیده گرفتم حلما_سپیده بیشعور احسان_خشن نشو حلما_عرضتون؟ احسان_عرضی نداشتم خواستم حالتو بپرسم یکم باهم گپ بزنیم دلم برات تنگ شده از دیروز تاحالا حلما_فازتون چیه شما من چه حرفی دارم باشما بزنم اخه احسان_خب بلاخره از یه جا شروع میشه بعدا کلی حرف داریم برای هم حلما_اقای محترم مزاحم نشید من اصلا از این مسخره بازیا خوشم نمیاد به حساب سپیده ام میرسم که سرخود شماره منو به شما داده احسان_فکر نمیکردم انقدر سفت و سخت باشیا مشتاق تر شدم حلما_هووووف دفعه بعد اینجوری برخورد نمیکنم باهاتون لطفا احترام خودتونو نگه دارید خدافظ گوشی رو قط کردم وای از عصبانیت داشتم منفجر میشدم دختره احمق هی هیچی بهش نمیگم هر غلطی دلش میخواد میکنه لعنتی اینجوری نمیشه زنگ میزنم بهش حالیش میکنم.... مامان_حلما جان بیا شام بخور حلما_مامان میل ندارم مامان_یعنی چی پاشو بیا زود هوووف ولکن نیستن که بعد شام میام زنگ میزنم بهش سعی کردم خودمو آروم کنم یوقت نفهمن حوصله سوال جواب ندارم رفتم آشپزخونه کمک مامان... بعد شام بابا صدام زد _جونم بابا بابا_حلما جان پنج شنبه شب حاج کاظم اینا میان خونمون جایی نری خونه باش حواست به ظاهرتم باشه حلما_باباچراانقدر زودحالا این همه وقت هست بابا_هفته بعد محرم شروع میشه دیگه نمیشه حالا حالاها مامان_حلما قرار نیست کار خاصی بکنی که دیرتر بیان یه مهمونیه حلما_بعله یه مهمونی ساااادست از لجم گفتم یه مهمونی سادست که بدونن جوابم منفیه حلما_شبتون بخیر من میرم بخوابم تا اومدم تو اتاق یادم افتاد کاره سپیده گوشیرو برداشتم شمارشو گرفتم ادامه دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃 ✍نویسنده:
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 شما میتونید برای عیدغدیر از پروفایل های زیر که مزین به جمله ی زیبای👇👇👇 {فقط حیدر امیر المومنین است} استفاده کنید...😍 🍃
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی 📚 قسمت شصت و هفتم🌱 | شهادت دستِ خودِ ماست | چند ماه قبل از شهادت محمودرضا یک شب خ
📚 قسمت شصت و هشتم🌱 | شهیدِ زنده | این اواخر وقتی از او عکس می گرفتم،آن قدر به شهادتش یقین داشتم که وقتی پشت لنز توی چهره‌اش نگاه می کردم با خودم می گفتم این عکس آخر است.بارها این از ذهنم خطور کرده بود. تقریباً پنج شش ماه آخر،هر چه عکس از او می گرفتم بعداً از حافظه ی دوربین پاک می کردم.دلم نمی‌آمد عکسی از او گرفته باشم که عکس آخر باشد.با خودم می گفتم ان شاءالله هنوز هم هست و دفعه ی بعد که دیدمش باز هم از او عکس می گیرم. یکی از عکس هایش را خیلی دوست داشتم. هدفون بزرگی روی گوش هایش بود و داشت فایلی را گوش می‌کرد.تا چند روز قبل از شهادتش این عکس را نگه داشته بودم،اما آن را هم حذف کردم.دوست داشتم که هنوز باشد،اما از حالت هایی که این اواخر داشت یقین کرده بودم رفتنی است. به خاطر حذف کردن آن عکس‌ها تاسف نمی خورم.به همه ی ساعات اندکی که چند ماه قبل از شهادتش در کنارش بودم و به لحظاتی که با او گذرانده بودم افتخار می کنم.همیشه حواسم بود که کنار شهیدِ زنده ای هستم که روی خاک قدم می زَنَد. @Shbeyzaei_313
هدایت شده از فدایی بانوی دمشق
غسالی گفت ،وقتی که جوانی🧑🏻 را برای غسل کردن بردیم ميخواستیم لباس👕 های او را از بدن خارج کنیم اما ا‌ز بس که لباس هایش تنگ و اندامی بود، نتوانستیم آنها را از بدنش خارج کرده و مجبور شدیم با قیچی✂️ لباس‌هایش را برش داده و شروع به غسل کردن او کنیم. اما ماجرا از آنجا شروع شد که وقتی سربندی که هنگام مرگ بر سرش بسته بود را باز کردیم بایک صحنه عجیب مواجه شدیم که😱😱😱 اگه میخوای بقیشوبخونی بیااینجاتوی این کانال پیام سنجاق شده. https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
هدایت شده از فدایی بانوی دمشق
سلام آیااین شهیدرومیشناسی؟ شهیدی که غریبانه تومحاصره دوتاکوه توی کردستان به شهادت رسیدو۳۸سال کسی اونونشناخت. پس بیاتاگمنام بودن روازاین شهیدیادبگیریم. شهیدی که ازهمه چیزش گذشت برای من وتو. اگرالان داری این پیامو می خونی مطمئن باش این شهیدعزیز به توعنایت کرده وتورودعوت کرده. اگه دعوت شهیدروقبول می کنی بزن روی لینک https://eitaa.com/joinchat/261619836Ce2e39059d2
|بچه دو تا شهید| زیر دست دو تا ❗️جاسـوس❗️ بزرگ شـــــ!!!!!ـــــھ https://eitaa.com/joinchat/3815243827Cceb5c1ea8e ⚠️🔥⚠️ 🕶🖐🏿 🚫
•●رفیق اینجا پࢪھ از عکسنوشٺ های سِت خفن و درجھ یڪ ؛😎✌️🏽 [🖇📻🌿 https://eitaa.com/joinchat/3815243827Cceb5c1ea8e •✨•] 😌🤭 🖐🏽 🚫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب شهدا سالروز شهادت شهید سرلشکر عباس دوران را به ملت شهید پرور ایران تسلیت عرض می کنم تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۴/۳۰
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻 آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨ ♥️|@mahmoodreza_beizayi
🌸ذکر روز پنجشنبه🌸 ♦️لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین♦️ 🎈نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار🎈 ذکر روز پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری است روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری خوانده شود. ذکر روز پنج شنبه موجب رزق و روزی می‌شود.🍇🦋 🌴 🍂🌸 ♥️|@mahmoodreza_beizayi
🥀 ⬅️ - ای ملت بدانيد امروز مسئوليتتان بزرگ و بارتان سنگين است و بايد رسالتتان را كه پاسداری از خون شهيدان است، انجام دهيد و تنها با اطاعت از روحانيت متعهد و مسئول كه در رأس آن ولايت فقيه می‌باشد و امروز سمبل آن امام بزرگوار امت قادريد اين راه را ادامه دهيد. - خواهرانم! در تربيت فرزندانتان بكوشيد و حجاب را رعايت كنيد، زهراگونه زندگی كنيد..... - سفارشم اين است، مردم! به ياد خدا و روز جزا باشيد پيرو ائمه اطهار باشيد، كه..... - مردم! امام زمان (عج) را فراموش نكنيد. مردم! دنباله رو روحانيت باشيد كه چراغ راه هدايتند..... از امام اطاعت كنيد كه عصاره اسلام است، او را تنها نگذاريد كه نماينده حجه بن الحسن (ع) است.۱۰/۵/۱۳۶۲ 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🌹 🌹
☘ داستان آیت الله شفتی و دعای سگ گرسنه نمی دانم نام آیت الله شفتی را شنیده اید یا خیر؟ اما داستان جالب و آموزنده ای است. یکی ازعلمای ربانی قرن دوازدهم مرحوم سید محمد باقر رشتی معروف به حجه الاسلام شفتی است که از مجتهدین برازنده و پرهیزکار بود، او بسال 1175 ه-ق درجرزه طارم گیلان دیده به جهان گشود و بسال 1260درسن 85سالگی در از دنیا رفت و مرقد شریفش درکنار مسجد سید اصفهان، معروف ومزار علاقمندان است. وی درمورد نتیجه ترحم، و فراز و نشیب زندگی خود، حکایتی شیرین دارد که دراینجا می آوریم: حجه السلام شفتی درایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد، گاهی ازشدت گرسنگی و ضعف غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت. روزی درمدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به اورسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، درمسیر راه ناگاه درکنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده وشیر می خوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت. حجه الاسلام به خود خطاب کرده وگفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت. خود حجه السلام شفتی نقل می کند: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی اورا طوری یافتم که سربه آسمان بلند کرد و صدائی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا می کند. ازاین جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد وپیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن. من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که ازسود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی بدستم آمد و با آن حدود هزاردکان وکاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنام گروند به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هرسال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بودکه من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را برخودم ترجیح دادم. 📙 اقتباس ازکتاب صد و یک حکایت ،ص 158 🌷 آیت الله بهجت (ره) : ☘ بهترین کار برای به هلاکت نیافتادن در آخرالزمان دعای فرج امام زمان (علیه السلام) است ، البته دعای فرجی که در همه ی اعمال ما اثر بگذارد. 📖 نکته های ناب ص71 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•