eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
971 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
⛅️ امام‌زمانٺ‌رابشناس! مے‌شناسمٺ‌آقاجاטּ؟!🌸 مے‌پرسد: مے‌شناسے‌اش؟ شك‌مےڪنم!البتہ‌نه‌خوبِ‌خوب، ولے امیدوارم .... 🌸مے‌گوید: پس‌ازاو‌بگو! مےگویم: ظاهرش‌جواטּونیرومند،‌ رنگش‌گندمگوטּ، بلندپیشانے، بینیِ ڪشیده‌وزیبا،چشماטּ ِسیاه‌ودرشٺ، ابروانےپرپشٺ‌وبرجستہ‌، شانه‌ای‌پهن، موهای‌مجعدویڪ‌خال‌بر‌گونہ‌... مے‌پرسد: اخلاقش؟ 🌸مے‌گویم: مانندپدرانش‌بزرگواراسٺ‌؛ مایه‌ی‌آرامش، برڪٺ‌، هدایٺ‌، داناو‌با‌درایٺ،صبرپیشہ‌، باصلابٺ‌، عابدٺرین، دلیرٺرین و بخشنده! مےپرسد: محلّ‌زندگے‌اش ڪجاسٺ؟؟ 🌸پاسخ‌مےدهم: نشانےشاטּرابه‌ڪسے‌ندادند،مگر‌آناטּڪه بسیاربہ‌او‌نزدیڪند! مے‌پرسد: راهےبه‌سوی‌او‌هسٺ؟ 🌸مے‌گویم: آری! ڪافیسٺ‌لبت‌هایٺ‌را تڪاטּبدهے! او مےشنود! مےگوید: ندیده‌دوسٺش‌دارم! 🌸میےگویم: او پدرمهرباטּ ِ همه‌اسٺ! مولای‌من‌و‌ٺو! او‌حتّےازمادربه‌ٺونزدیڪٺراست! مےگوید: برایش‌مےٺوانم‌ڪاری‌بڪنم؟ 🌸بااشٺیاق‌مے‌گویم: آر؁! خودش‌گفته‌اسٺ‌به‌شیعیانم بگویید‌برای‌فرجم‌دعاڪنند! باهم‌دسٺ‌به‌آسماטּبازمےڪنیم و مےخوانیم: اللّهُمَّ‌عَجِّلْ‌فَرَجَهُ‌وَسَهِّلْ‌مَخْرَجَهُ 👆♥️
*غذاتون سرد نشه*!! در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش هم با مامان اومدیم تو حساب کردی. آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... _ وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. اينجا بود كه فهميدم زندگي ديگران به من ربطي ندارد اگه كمي شعور داشتم مثل بقيه غذامو ميخوردم كه اينجوري سرد نشه ... « *لطفاً از قضاوت بیجای زندگی دیگران پرهیز کنیم*» 🌹💕
🦋 🌱 به نیت تعجیل درظهور منجی موعود ♥️|@Shbeyzaei_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فروشگاه‌مجازی‌مشکات‌✨ 🖇☁️یک‌فروشگاه‌باقیمت‌هایی‌که‌نصف‌بقیه‌جاهاهست -پک‌های‌شهدایی🖇 -ست‌های‌قرآن‌رنگی📚 -قابهای‌شهدایی🖇 -پک‌های‌گلگلی🌸 -ست‌های‌تشبیح‌وگیره📿 توی‌‌این‌وضع‌کرونا‌ازجایی‌بخر‌که‌مطمن‌هست 😍تازه‌‌خریدشمامتبر‌ک‌میشه‌به‌مزارحاج‌قاسم جانمونید⇦⇩⇦⇩⇦⇩⇦⇩⇦⇩⇦⇩⇦⇩ https://eitaa.com/joinchat/1297285244C39dfb978c4
❌؛ 🙄ازاین‌هدیه‌هامیخوایییییی؟!🙄 😱ازاون‌لباسای‌شیک‌ونضامی‌میخوای؟!😱 😳دلت‌میخواد‌ازحاج‌قاسم‌هدیه‌داشته‌باشییییی😳 پس‌بدو‌بیا‌اینجا‌که‌هم‌قیمات‌عالیه..هم‌اجناس😌✌️ https://eitaa.com/joinchat/1297285244C39dfb978c4 مشکات‌هرچیزی‌که‌یک‌افسرجنگ‌نرم‌نیازداره😎😉
یا صاحب الزمان امشب دوباره شب جمعه شده. دلم دلتنگ تو یا مولا حساب این هفتمون دست امام زمان رسید اقا جان از من راضی هستی؟ خودمان چه فکر میکنیم اعمالمان چگونه است؟ تا کی گناه و شب توبه؟ شاید شبی دیگر نباشد؟ شاید...... یامولانا یا صاحب الزمان ادرکنی انتظار
ستاره‌ها ⭐️هیچ وقت از یاد آسمان نمی‌روند!🌠 بگذار دل من آسمان باشد💖 و یاد شما ستاره...💫 بــرای‌شــادی‌روح شهدا صلوات :) ☘️☘️☘️
چه کردی که خریدارت شدند ؟؟؟ بگو برادر 🙃 من نیز ، جانِ ناقابلی دارم ...💔
نه طبق عادت دوستت دارم 💢 نه بنا بر سنت ❌ همه چیز بنا بر فطرت است ☝️🏻 🙃خوب ها دوست داشتنی اند🙃
تمام دور و برم 🔄 پر است از جای خالی توست…😔💔
🌚✨ خاطری‌گرنظرم‌هست همه‌خوبی‌توست حسرتی‌گربه‌دلم‌هست همان‌دوری‌توست 🌙 •°• خب‌دوستان!🙂♥️ خوب‌یابد... دفترامروزهم‌بسته‌شد😊🌿 به‌امیدفردایی‌زیباترازامروز🌈🌼🤲🏻 شبتون‌حسینی‌رفقا:)💚🌱 با ۅضۅ💎 بۍگناه📿 یاعلی✋🏼😴 ↓ ❥↬•| @Shbeyzaei_313
هدایت شده از مقیم
🌪💥🌪💥 یه کانال عااااالی.... 😍😍😍 با کلی محتوای باحال . و..... خلاصه هرچی که دلت بخواد 🤗 تازههههه.....یه رمانایی میزارن که وقتی میخونی کیف میکنی 😍🌺⚡️ پس دیگه معطل چی هستی....بپر تو دیگه https://eitaa.com/joinchat/2395275307C88fb4b8787 🦋♥️ به شدت پیشنهاد میشه👀❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 🎬 کلیپ استاد رائفی پور 🔮 « اشک آهو برای امام زمانش »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اگه من چند بار گناه کردم، بازم برم در خونه خدا، توبه‌م قبوله؟! حجت الاسلام @mahmoodreza_beizayi
🦋 🌱 به نیت تعجیل درظهور منجی موعود ♥️|@Shbeyzaei_313
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻 آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨ ♥️|@mahmoodreza_beizayi
🌳ذکر روز جمعه🌳 ✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ؛ ✨ 🎋خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان تعجیل فرما.🎋 ذکر روز جمعه به اسم امام زمان است و در کنار این ذکر می‌توانید در روز جمعه زیارت امام زمان را نیز بخوانید. خواندن ذکر روز جمعه باعث عزیزتر شدن می‌شود🌞🌻 🌨 🕊 ♥️|@mahmoodreza_beizayi
🍃🌸🍃🌸🍃 . . _ چی رو توضیح بدی؟؟ مگه صد بار نگفتم با این برنامه ها حال نمیکنم؟؟ سپیده_ میدونم یه دقیقه صبر کن توضیح میدم _چه توضیحی اخه چه بهونه ای میخوای بیاری ها؟؟؟ سپیده_حلماااااا _کوفت و حلما بگو گوش میدم سپیده_امیر محمدو یادته؟ _اره مگه میشه اون آدم مزخرفو یادم بره... سپیده_دوست صمیمی احسانه _ نهههه واقعااااا؟ سپیده_آره حلما دوست خوده عوضیشه با نقشه امد تو جمع ما حلما بیچارم کرده همش تهدیدم میکنه همه چی رو به بابام میگه.... _چه تهدیدی اخه اون قضیه تموم شد رفت هیچ مدرکی نداره با چی میخواد تهدیدت کنه؟؟ سپیده_حلما این دفعه بابام منو میکشه بهم التیماتوم داده که خودمو درست کنم کافیه بره پیش بابام فقط حرف دیگه دیگه بهم اعتماد نمیکنن _چقدر بهت گفتم نکن سپیده ادم باش ؟؟ گوش نکردی... حالا همه اینا چه ربطی به من داره؟ سپیده_احسان از تو خوشش میاد گفته اگه کاری کنم باهاش دوست بشی حرفی نمیزنه سپیده یعنی تو میخوای بخاطر خودت منو بندازی تو دردسر واقعا که خوبه خودت میدونی من اهل این جور دوستیا نیستم ببخشیدا ولی تاالان کم بخاطر شماها ضربه نخوردم دیگه بسه ازحالا خودت مشکلاتتو حل کن به من ربطی نداره اصلا فکر کن حلما مرده اینجوری بهتره برای جفتمون سپیده_چت شده تو یهو دوست بودیما یه زمانی _بله یه زمانی اونم الان متوجه شدم من دوست شما بودم فقط شما ها ... سپیده_ماچی؟ _هیچی حرفی ندارم دیگه کاری نداری سپیده_نوچ هر طور راحتی بای گوشی رو قط کردم همچی مثل فیلم جلو چشمام بود چقدر تاحالا سرزنش شدم بخاطر دوستام از طرف خونواده چقدر ازشون دفاع کردم تا حالا هیچ وقت نخواستم باور کنم اونا باهام بد کردن اما انگار الان مجبورم تمام شواهد داره اینو نشون میده نمیدونم من یهو انقدر مقاوم شدم یا بیش از حد بهم فشار اومده که کلا رابطمو باهاشون قط کردم به هر حال همچین بدم نشد میتونم باآرامش بیشتری زندگی کنم خودمو پیدا کنم نمیتونم عذاب وجدان داشته باشم همون زمانی که سپیده با امیر محمد دوست شد کلی نصیحتش کردم حالا نه این که دوست نشه باکسی نه اون پسره ادمه درستی نبود اما سپیده حرف گوش نکرد تازه یادمه اون موقه بخاطرش برمن قیافه میگرفت تا وقتی با اون بود اصلا انگار نه انگار دوستیم داره فقط وقتایی که دردسردرست میکرد یاد من میوفتاد منم همیشه سعی میکردم کمکش کنم حتی به قیمت خراب شدن خودم پیش بقیه هوووف الان دیگه سعی میکنم اشتباه نکنم اگه قرار باشه درست بشه خودش تلاش میکنه نمیخوام بیش از این بهش فکر کنم چون واقعا عصبی میشم امیدوارم خودش راهِ درست رو پیدا کنه من تو کار خودم موندم دیگه دردسرای سپیده رو نمیتونم تحمل کنم. 🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده:
🍃🌸🍃🌸🍃 . . . از بس فکر کردم سردرد گرفتم کاش دیگه منو قاطی مشکلاتشون نکنن که اصلا حوصلشونو ندارم برم قرصی چیزی بخورم تا شب حالم بهتر شه _مامان سرم درد میکنه استامینوفنی، چیزی داریم بخورم؟ مامان_ چی شده؟ مریض شدی؟ _نه مامان چیزیم نیست مامان_تو یخچال قرص هست بردار بعد بیا کمک من تا شب چیزی نمونده کلی کار دارم باید خونه از تمیزی برق بزنه واااای نه تا شب باید مثل کوزت کار کنم مامان وسواس هم داره همه چی رو تمیزها باز دستمال میکشه _مامان خونه تمیزه که 2 روز پیش با هم مرتبش کردیم مامان_تنبلی نکن دختر اینا هر مهمون عادی نیستن که باید همه چی عالی باشه وای خدا حالا انگار من میخوام بله بگم یه آشنایی سادس که زود هم تموم میشه مامان_ چرا وایستادی؟؟ شروع کن دختر برو اون جارو برقی بیار _واقعا بیارم؟ مامان_ مگه شوخی دارم من دختر؟ بدو که کلی کار داریم... دیگه نای وایستادن ندارم خیلی خسته شدم مامان ول کن نبود کلی ازم کار کشید ساعت 5-6 بود که بی‌خیال من شد و فرستادم کم کم حاضر شم سریع یه حموم رفتم و امدم اصلا حوصله نداشتم به خودم برسم و تو چشم باشم از طرفی ساده هم باشم بیشتر خوششون میاد موندم چیکار کنم من که مورد پسند واقع نشم هر چند مورد پسند واقع شدم که انقدر اصرار داشتن بیان جلو یه آرایش خیلی ملایم بکنم فکر کنم خوب باشه حاضر شدنم زیاد طول نکشید چون کار خاصی نکردم اولین باره خواستگار پاش به خونمون باز میشه همه رو ندیده رد میکردم برای همین تجربه ندارم یعنی من باید تو اتاق بشینم تا صدا کنن؟ یا از اول تو حال باشم؟ اخ اخ چایی هم باید تعارف کنم... یاد دفعه قبل افتادم که آبمیوه رو ریختم رو علی چایی رو بریزم رو داماد میره پشت سرشم نگاه نمیکنه چایی داغ هم هست پدرش درمیاد ولی بعد رفتنشون مامان منو میکشه لباسی که با حسین خریده بودم رو پوشیدم چون خیلی بلند بود از زیرش جوراب شلواری کلفت پام کردم شال همرنگ سارافنمم یه جوری که موهام معلوم نباشه سرکردم حسین_خواهری اجازه هست حلما_بیا تو داداش حسین_به به چه کرده خواهرمان خوبه حالا راضی نبودی انقدر به خودت رسیدی حلما_من که کار خاصی نکردم تازه موهامم نزاشتم بیرون حسین_بخاطر همین قشنگتر شدی خانوم تر شدی حلما_همه اینایی که گفتی رو بودم حسین_بچه پرو بیا پایین الان میان حلما_من چایی نمیارما حسین_بخوای بیاری هم نمیزاریم یادته با علی بنده خدا چیکار کردی حلما_عه خب اون سینیش مشکل داشت مامان صدامون کرد دیگه ادامه ندادیم حرفامونو رفتیم پایین بابا_حلما جان بداخلاقی نکنی باهاشون یه وقت مامانم پشت حرف بابا رو گرفت باز کلی نصیحت و این که چجوری باید رفتار کنم ... حلما_چشم یه جوری میگن انگار تا حالا چند نفرو زخمی کردم اه اه بدم میاد هی میگن چیکار کن چیکار نکنه حالا که اینجوری شد یکاری میکنم پسره بره پشت سرشم نگاه نکنه زنگ درو که زدن مامان به من گفت برو تو آشپزخونه بعد بیا من که از این مسخره بازیا خوشم نمیاد گفتم مامان من که قرار نیست چای بیارم به نظرمنم این یه مهمونی سادست جایی نمیرم بابا گفت اشکالی نداره خلاصه مامان بیخیال شد رفتن به استقبال مهمونا منم همینجور مثل خنگا وسط پذیرایی ایستاده بودم . . . ادامه دارد 🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده: