#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_چهل_و_نهم
.
.
.
سپیده رو تخت نشسته بود
و به فرش زل زده بود
انگار نمیدونست از کجا شروع کنه
_ راحت باش عزیزم
با من درد و دل کن
شاید سبک بشی
سپیده_ اون پسره معتاد رو که یادته حلما؟😔
_ امیر محمد رو میگی؟🤔
سپیده_ آره خوده عوضیش رو میگم ...
کم بهم بدی کرد؟
کم اذیتم کرد؟؟
به پدرم هم رحم نکرد حلما
_ نمیفهمم آخه
قضیه اون که خیلی وقت پیش تموم شد رفت
چرا بعد این همه مدت تصمیم گرفت خودی نشون بده؟😳
سپیده_ بعد اینکه اون احسان کثافت فهمید نمیتونه با تهدید من ، تو رو بدست بیاره
از راه دیگه ای وارد شد...
_ چه راهی آخه؟
بعد این که نتونست تو رو هم مثل خودش تو کثافث غرق کنه پولشو گرفت و عکس هارو هم...
وااااای عکس ها
نکنه... نکنه هنوز عکس هارو داشت؟؟؟
سپیده با بغض سرشو انداخت پایین و اروم گفت:
بعد اون همه تلاشی که برای پاک کردن اشتباهاتم کردم
بعد اون همه هزینه که صرف پاک کردن خریتم کردم
یه نسخه از عکس هارو داشت...
منو به مواد فروخت حلماااا
در حالی که من سیگار هم نمیکشیدم اون سیگار دستم داد...😭😭
اون عوضی تو غذام مواد ریخت
با عشق دروغینش
با محبت های الکیش گولم زد
تو که میدونی درسته؟؟؟
همه اون عکس ها صحنه سازی بود برای اخازی از من...
سپیده رو بغل کردم و گفتم: میدونم عزیزم
میدونم اونا آدم های درستی نیستن
تنها اشتباهت راه دادنش تو زندگیت بود
دیگه نباید اجازه بدی همچین آدمایی تو زندگیت باشن
باید خودتو به خانوادت ثابت کنی
هر آدمی. ممکنه تو زندگیش اشتباهایی انجام بده
سپیده_اوهوم😔
حلما_خدابزرگه ایشالا درست میشه همه چی😢😢
_راستی بهت گفتم قراره هفته دیگه برم کربلا
سپیده_جدیییی😳 چه یهویی
خوش بحالت
حلما_اره یهویی شد مادر جون و پدرجونم قرار. بود برن با حسین
منم اصرار کردم بابا اجازه داد😍
سپیده_حلما جونم رفتی بابای منو خیلی دعا کن دعا کن حالش زود خوب بشه
منو ببخشه😭😭
_چشم عزیزم توام غصه نخور همه چی درست میشه
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_پنجاه
.
.
.
نزدیکای غروب بود رفت
خیلی غصه خوردم براش اصلا انگار یکی دیگه. شده بود
کاش میتونستم کاری براش بکنم..
.
.
.
فردای عاشورا پاسپورتم اومد
راحت تر از چیزی که فکر میکردم کارام درست شد ☺️
پروازمون صبح شنبست
از الان دارم لحظه شماری میکنم برای رفتن 3 روز مونده
مامان خیلی خوش حاله همش خدارو شکر میکنه
حس میکنم بابا از تهه دل راضی نیست اما بخاطر خوشحالی من چیزی نمیگه
مامان امروز قراره برامون آش درست. کنه😂 میخواست بعد رفتنمون درست کنه ولی از اونجای که من عاشق آش رشتم گفت قبل رفتن درست میکنم که شما هم باشید
حسین رفته پدرجون مادر جون رو بیاره
زینب ایناهم قراره شب بیان
برای خداحافظی
.
.
.
یه پیرهن بلند گشاد طوسی رنگ انتخاب کردم با دامن مشکی و شال مشکی تو این ایام سعی میکنم حجابم درست باشه دلم برای تیپ خودم تنگ شده ها😂ولی الان اینجوری حس بهتری دارم
جلوی اینه به خودم نگاه میکردم صورتم چقدر بی روحه
یه ته ارایش ریزی کردم
حالا بهتر شدم☺️
اونجوری خیلی مثبت شده بودم خوشم نمیاد😁😂
اووه اوه مامان صداش دراومد
_جونم مامان اومدم
مامان_دختر مگه ما مهمون نداریم بیا یه کمکی بکن 😕
_چشم چشم
چیکارکنم
مامان_چای دم کن الان پدر جون مادر جون میرسن
باشه ای گفتم مشغول دم کردن چای شدم
_بابا کجا رفت
مامان_رفت خرید کنه الان میاد
_اهان
چند دقیقه بعد حسین و پدر جون مادر جون رسیدن
بابا هم همون موقه از راه رسید
نشسته بودیم دور هم
مادر جونو من خیلی دوست دارم
خیلی مهربونو پایست ولی هر وقت. منو میبینه به حجابم و نماز خوندنم گیر میده میدونم از رو مهربونه ها اما دوست ندارم کسی بهم بگه چیکار کنم 😐
مادرجون_حلما دخترم چقدر خوشگل تر شدی موهاتو بیرون نزاشتی😘
حلما_😅مرسی عزیزجونم
مادرجون_ایشالا رفتیم سفر بعدش همیشه اینجوری باشی
یهو رفتم تو فکر
جدی قرار من همینجوری بمونم😑
ولی من همچین قولو قراری باخودم نزاشتم
یعنی حس میکنم نمیتونم دائمی کنم این حجابو
برای یه مدت اونم تواین حالو سخت نیست
اما برای همیشه نمیشه خودمو محدود کنم
این سفرو دلم میخواد برم هم بخاطر حس دوست داشتنی که به امام حسین دارم و یه آرامشی پیدا کنم
از وقتی هم که به دوستام گفتم کلی التماس دعا دارن
منم برای این که فراموش نکنم همشونو یادداشت کردم☺️
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_پنجاه__یک
.
.
گرم صحبت بودیم
که خانواده زینب اینام اومدن
😂😐
الان باز مادرجون گیر میده به حسین
خیلی وقته میگه زینب دختره خوبیه بگیرینش برای حسین
مامان و بابام بدشون نمیادا
امانمیدونم چرا کاری نمیکنن🙁
من خودمم حس میکنم حسین هم بی علاقه نیست به زینب 😁هر وقت میبینتش دست پاچه میشه
فقط موندم چرا هیچ کاری نمیکنن 😂
علی آقاهم که اوومده😬
بچه مظلومانه سلام کرد رفت یه گوشه نشست 😄😄
.
.
تو آشپزخونه با زینب مشغول کشیدن آشا بودیم
زینب_حلماییی
_جونم
زینب_رفتی نجف حتما منو یاد کنیاا
حلما_حرم حضرت علی؟
زینب_اوهوم 😭😍
خوش بحالت من ارزومه از نزدیک زیارت کنم
حلما_عزیزم چرا قبلا که مامانت اینا رفتن نرفتی باهاشون
زینب_موقه کنکورم بود نشد باهاشون برم😭 نمیدونم چرا. نمیطلبه منو
حلما_ایشالا میری به زودی توام
زینب_ان شاالله یادت نره ها هرجا که رفتی منو یاد کن
راستی یه چیزی
حلما_جونم
زینب_من یه تسبیح اوردم هر جایی که رفتی برام تبرکش میکنی؟
حلما_اره حتما 😍میبندم به دستم که هرجا رفتم. همراهم باشه
زینب_مرسی عزیزم
تو کیفمه رفتیم تو اتاق یادم بنداز بدم بهت😘
مامان_دختراا کارتون تموم شد؟
حلما_اره خوشگلمم تموم شد
مامان_بچین تو سینی حسین و صدا کنم ببره
حلما_باشه😊
حسین سر به زیر یاالله گویان اومد تو آشپزخونه
اخی داداشم😂
سرش پایین بود
زینبم چادرشو محکم گرفته بود سرشو انداخت پایین
حلما_داداشم سرتو بگیر بالا ببینی چیکار میکنی خو😂😁
الان میریزی آشا رو
حسین_نه حواسم هست خانوم کوچولو 😂😉
حلما_اره خووو😬
حسین آشا رو برد
فکر کنم زینبم بدش نمیادا 😄
اخی گوگولیا
انگار خودم باید براشون آستین بالا بزنم
اینجوری که نمیشه
...
شب خوبی بود تا اخره شب. من رفتاره این دوتا رو هی آنالیز میکردم. و بیشتر مطمعن شدم که یه. حسی هست
اخر شب هم بعد کلی التماس دعا خونواده موسوی رفتن
علی اقا هم موقه خداحافظی دوکلمه بیشتر نگفت😂😂
سفرتون به سلامت التماس دعا
.
.
بعدش هم حسین پدرجون مادر جون رو برد برسونه خونشون
.
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_پنجاه__دوم
.
.
.
بلاخره روز سفرمون رسید
تو این مدت همش باخودم فکر میکردم اگه کنسل شه چی
اگه من نتونم برم چی
به همه دوستام گفتم بیشترشون تعجب کردن
میگفتن حلما جو محرم گرفتت
اخه کربلا که جای تو نیست
خودمم به این فکر میکردم که منی که علاقه ای به جاهای زیارتی نداشتم چراانقدر برام مهم شده
امروز روزی بود که کلی منتظرش بودم
ساعت 5 گفتن باید فرودگاه باشیم
از شبش خوابم نمیبرد
خیلی زودتر از ساعت موعد حاضر شدم
حس و حال عجیبی داشتم
خدا بخیر کنه
مامان که منو دید یه نگاه عجیب بهم انداخت
انگاری با نگاهش میگفت تو نمیخوای آدم شی دختر؟؟
احتمال میدم نگاهش به خاطر موهام بود که یکم از زیر چادر بیرون بود و مانتو کوتایی که زیر چادر تنم بود
همین که چادر گذاشتم کلی بود
مثل همون حلمای همیشگی بودم
یه کوچولو آرایش هم داشتم البته خیلی کم که اصلا به چشم نمیومد
راه افتادیم سمت فرودگاه
یکم استرس داشتم
تا حالا سوار هواپیما هم نشده بودم
البته بیشتر فکرم درگیر سفر بود
ولی رسیدیم خیلی تعجب کردم فکر نمیکردم خیلی بیان برای بدرقم
انقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم چطور خداحافظی کردم باهاشون
مامان تو نگاهش استرس موج میزد
بابا هم نگران بود ولی خودشو کنترل میکرد
مامان بزرگ با لبخند دلنشینی دست مامان رو گرفت و بهش اطمینان خاطر داد که نگران نباشه همه چی رو به راهه و خودش مراقبمه
محکم مامان و بابا رو بغل کردم
همیشه با هم مسافرت میرفتیم این بار فرق میکرد ولی حس عجیبی بود
با بقیه فامیل خداحافظی کردم و رفتیم که از گیت رد شدیم
کارای پروازو انجام دادیم
متوجه شدم که اذان صبح داد یه یه ساعتی احتمالا معطلی داریم
اکثرن رفتن برای نماز
منم به طبق عادت که جاهای مذهبی میرم نماز میخونم
مادر جون گفت ماهم بریم نماز
حسین رفت چمدونامون رو تحویل داد
و بایه اقای که بعد متوجه شدم مدیر کاروانه یکم صحبت کردو اومد سمت نمازخونه که ما بودیم
حسین_ساعت ۷ هواپیمامون میپره ان شاالله😊
برید نمازتون رو بخونید بعد
منو پدرجون هم میریم بعد بیاید که به کاروان ملحق بشیم
باشه ای گفتم و با مادر جون رفتیم داخل نمازخونه
مادرجون_حلما جان وضو داری؟
حلما_ای وای نه😐
میرم وضو بگیرم من
مادرجون_میخوای بیام باهات؟
حلما_نه خودم میرم شما تا شروع کنی اومدم😘
اووف حالا باید کرممو پاک کنم
سخته ولی اشکال نداره دارم میرم
کربلا باید همه واجباتو انجام بدم دیگه😐😐
وضو گرفتمو برگشتم دیدم مادر جون داره نماز میخونه هنوز
منم شروع کردم با سرعت جت نمازم تموم شد 😂
هیچی نفهمیدم ازش یجورایی فقط انجام تکلیف بود
نماز جونم تموم شد و رفتیم
جایی که حسین گفته بود
.
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ
هدایت شده از ⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
🌚✨
خاطریگرنظرمهست
همهخوبیتوست
حسرتیگربهدلمهست
هماندوریتوست
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
•°•
خبدوستان!🙂♥️
خوبیابد...
دفترامروزهمبستهشد😊🌿
بهامیدفرداییزیباترازامروز🌈🌼🤲🏻
شبتونحسینیرفقا:)💚🌱
با ۅضۅ💎
بۍگناه📿
یاعلی✋🏼😴
↓
❥↬•| @Shbeyzaei_313
هدایت شده از ⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً
حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻
آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨
♥️|@mahmoodreza_beizayi
هدایت شده از ⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
🌸ذکر روز پنجشنبه🌸
♦️لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین♦️
🎈نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار🎈
ذکر روز پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری است روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری خوانده شود. ذکر روز پنج شنبه موجب رزق و روزی میشود.🍇🦋
#التماسدعا 🌴
#بخوانیم 🍂🌸
♥️|@mahmoodreza_beizayi
••᯽🌸✨﷽✨🌸᯽••
¦↫🌿
-
-
#سلام_ارباب
{دادههمیشہلطفتومنراخجالتے
آقایڪربلاچہقدربامحبتے♥️ماندمچرانگاهتوافتادسوےمن؟!
منهیچِهیچِهیچموتوبےنهایتی♥️}
#السلامعلیڪیااباعبدالله🌸
#صبحتونحسینے😇💛
«🌱💗»
اگهمیخوایپاکبمونے
اولسعےکنازشرایطگناهدوریکنے
فلانگروه،فلانکانال،فلانمهمونے،
فلاندوست،فلانفیلمو...
خلاصهازهرچیزیکهگناهروبهت
یادآوریمےکنهفاصلهبگیر . .
#خوزستان که؛
زیرش نفته
روش نخله
میونش نهره
درست نیست که وسط فقر باشه
همونجور که یه روزی اومدیم برا دفاع تا شهادت
حالا هم باید کنار مردم باشیم برای حل مسئله
تا رفاه و سعادت.
#حسین_یکتا 🌿