« وارد خانه شد.
مهمان داشتیم که گرم صحبت بودند.
مرتضی بعد از مکث کوتاهی، رفت داخل انباری توی حیاط و در رو بست.
رفتم دنبالش و بهش گفتم:
چرا نیومدی بشینی؟!
گفت:
مگه ندیدی داشتن غیبت میکردن؟!
همینجا میشینم.
اگه میخوای من بیام، بگو دیگه غیبت نکنن.»
"شهید مرتضی ضیاء علی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#خادم الشهدا
@mahmoodreza_beizayi
لحظهی آخر قمقمه را آوردن
نزدیک لب های خشکش ...
گفت : مگه مولایمان حسین (علیه السلام)
در لحظه شهادت آب نوشید ؟!
شهید که شد
هم تشنه بود ،
هم بی دست ...
"شهید شاپور برزگر"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@mahmoodreza_beizayi
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌸يکبار به ابراهيم گفتم: داداش، اينهمــه پول از کجا مياري؟! از آموزش و پــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق ميگيري، ولــي چند برابرش را براي ديگران خرج ميکني!
🌸نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رسان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيلهام. من از خدا خواستم هيچوقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جایی که فکرش را نميکنم اسباب خير را برايم فراهم ميکند.
"شهید ابراهیم هادی"
♥️ @mahmoodreza_beizayi
پروردگارا
قلبم مالامال عشق توست
واز شوق عشق تو
و حسین تو می تپد
"شهید حجت الله رحیمی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@mahmoodreza_beizayi
شھادت به خون وتیر وترکش نیست ، آن روز که خدارابا همه چیز و درهمه چیز ، دیدیم شھید شده ایم...
"شهیدحجت الله رحیمی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@mahmoodreza_beizayi
🌷این همه مدال فدای ناموس وطن...
نسلِ شهید الداغی، نسل اون سه تا شهید ارتشی است که برای پایین آوردن جنازهی دختر خرمشهری جونشون رو فدا کردن...
#شهید_حمیدرضا_الداغی با غیرت از سنگر عفاف دفاع کرد.
🌷جهان با جوانمردها زنده است...
"شهید حمیدرضا الداغی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌹دست داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم.
🌷 صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است
🌹زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند. قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند.
پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده.
📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی
"روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#قاسم_بن_الحسن
کانال#شهدا🦋 ⃟꯭ 🦋░꯭