هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #بیست_وهشتم
قرار بود طوری بریم شمال که بعد از مراسم عقد فاطمه بشه..
اما گویا شهدا حال دل بی تابمونو میدونستن؛
پیکر شهید حسین مشتاقی از خانطومان برگشت
مامان وبابا با شنیدن اسمش بیتاب شدن وراهیی شدن..
منم رفته بودم پیش بهار کنار بهار خوابیده بودم
بهار:
_زینب حال مامانت بهتره؟
_نمیدونم من که خونه نیستم مامانمم خیلی تنهاس یه چیزی تو فکرمه ولی از واکنش مامان میترسم
بهار:
_چی؟
_بریم سرپرستی یه بچه روقبول کنیم سرشم گرم میشه
بهار:
_خیلی خوبه خودم میگم بهشون
بالاخره روز حرکت ما به پرورش کمیل رسید
کمیل صفری تبار
خودش متولد۶۹بوده خانمش ۷۲
خانم مریم یونسی یه خانم کاملا #صبور وقتی دیدمش به آغوشش پناه بردم
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری