#روز_بیست_سوم چله ے عاشقی
آقا مرام تو بہ من از حد گذشتہ است
اے بهترین رفیق دو دنیاے من حسین ...❤️💔
#شهیداحمدڪاظمے🕊
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شانزده
🍀راوے زینب🍀
نزدیک به ۲۲ بهمن و سی و سومین سال #شهادت_ابراهیم_هادے بود
و ما میخواستیم عطیه و نه نفر دیگه رو سوپرایز کنیم.
داشتم روسریمو درست میکردم که بهار اس داد
_ نزدیڪ خونتونمااا.
نوشتم
_من حاضرم بیا
بهار:
_عطیه رو راه نندازی دنبال خودتاا
چادرمو سر کردم ڪه دیدم عطیه زنگ زد
عطیه: سلام زینب خوبی ڪجایی؟
_سلام خوبی من خونم اما با بهار میخوام برم جایی
عطیه: عه میشه منم بیام؟
_نه نمیشه توآدم باش میخوایم ۲۲بهمن بریم رهپیمایی
صدای عطیه بغض آلود شد وگفت:
_باشه خدافظ
مامان:
_زینب بدو بهار پایین منتظرته
سوار ماشین بهارشدم
_سلام عشقم.. خوبی
_سلام رییس خوب بگو ببینم برنامه چیه؟! چقدر پول هست؟
_من از خانواده شهدا و دوستام اینا دو میلیون جمع کردم.. مهدیه و زهرا و معصوم چادرایی ڪه بچه ها دوست دارنو لیست🗓ڪردن.. ده تا هم باید #ڪتاب_برابراهیم بخریم.. ده تا باڪس شهدایی اگه پولم بمونه روسری و ساق دست
بهار: پس پیش به سوے بازار
الحمدلله با دومیلیون و دویست همه چیز خریدیم
فقط مونده بود وسایل فرهنگی ڪل برنامه
رسیدیم معراج..
زهرا:
_سلام خسته نباشیدکاراتون تموم شد
_آره ۲۹ ام تولد حسین
زهرا:کجا میخوای براش تولد بگیرین
بهار: مزارشهیدمیردوستے زهرا خواهرشهیدابراهیم هادیو هماهنگ ڪردی؟
زهرا: اره
_دستت درد نڪنه جوجه جانم
بهار: بسه دیگه بیاید کاراروبڪنیم باید بریم سر بسته فرهنگی
صدای یا الله آقایون مانع از حرف زدنمون شد
بینشون آقای لشگری و دیدم..
آقای لشگری همونی بود ڪه نامه حسین ووسایلشو از سوریه برامون آورد.
خودش جانباز بود..
آقای لشگری:
_خانم رضایی اگه وسایل لازم دارید لیست کنید برادران زحمتشو بکشن.
بهار:
_خانم عطایی فرد لطفا لیست کنید بدید آقای لشگری
میخواستیم لاله چند بعدی درست کنیم.وسایل براے 313 بسته درست کردیم اما چون مطمئنا شلوغ میشد 3313بسته درست کردیم.
این بین من خودم کمتر معراج میرفتم
بالاخره ۲۲ بهمن فرا رسید.
ادامہ دارد...
نام نویسنده ؛ بانو مینودری