شب عملیات ....
برای رد شدن از سیم خاردارها . . .
نیاز به یک نفر داشتن تا روی سیم ها بخوابه . .
تا بقیه بتونن از روش رد بشن . . .😔
داوطلب زیاد بود . . .
قرعه انداختن !
افتاد به نام یه جوان . . .
همه اعتراض کردن . . .
الا یه پیرمرد!
گفت : چکار دارید بنامش افتاده دیگه! بچه ها از پیرمرد بدشون اومد . . .☹️
دوباره قرعه انداختن . . .بازم افتاد به اسم اون جوان . . .
جوان بدون درنگ خودش رو به صورت انداخت روی سیم خاردار . . .😔😭😭😭
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان . . .
جوان دستشو تو دهنش گرفت و با دندوناش محکم فشار میداد تا صداش در نیاد....😔😔😔
بالاخره.... همه رفتند الا پیرمرد . . .
گفتن بیا . . . گفت نه . . . شما برید من باید وایسم بدن #پسرم رو
ببرم برای مادرش . . . .
مادرش منتظره . . .😔😔😭😭
اونجا همه فهمیدن پیرمرده بابای اون جوونه بوده😭😭😭😭😭😭😭😭😭
#شهیدان_را_شهیدان_میشناسند
#الله_اکبر
🌹شهداشرمنده ایم😭😭😭😭
#شهید_گمنام