eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
973 دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
6.3هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمحبوب 🕊 قسمت بعد از اون خواب بطور معجزه آسایی شدم.. وقتی خواب رو برای بهار گفتم بهار گفت این مصداق همون است 《 نزد ما زنده اند و روزی میخورند..》 چه روزی بالاتر اززیارت سید وسالار شهیدان.. _بهار؟ بهار: جانم؟ _دلم میخواد بقیه شهدای صابرین رو بشناسم..دلم میخواد شهدای بیشتری رو بشناسم بهار:عالیه.. یه تیم تشکیل بده شروع کن البته بعداز راهیان نور.. تو وخانواده مهمان اختصاصی ماهستید _آه...اولین عید بعداز حسین.. چجوری میشه؟... بهار: الله اکبر! بازم شروع کردی؟این سفر برای تو یه نفر واجبه _همچین میگی واجبه انگار جنوب نرفتم.!!! بهار: رفتی ولی انگار باورشون نداری نداری حسین زندس و پیشته چون جسمشو نمیبینی نفی میکنی زنده بودنش رو.. لعنت کن شیطان رو نزار همین بشه نفوذ شیطان _هیچی ندارم بگم... میشه من یه نفر رو همراه خودم بیارم؟ بهار: کی؟ _عطیه بهار: عالیه.. اتفاقا کانال کمیل تو برناممونم هست. ازمعراج الشهدا خارج شدم شماره عطیه رو گرفتم.. _الو سلام عطیه خوبی ؟ چیکلر میکنی؟ عطیه: ممنون توخوبی؟ خونم.داشتم مسائل فیزیک حل میکردم _عه! من هنوز حل نکردم واایی عطیه: خخخ زینب حالا چیکار داشتی زنگ زدی؟ _آهان عید کجا میخواید برید؟ عطیه: مامان میگن شمال ولی من دلم یه جای میخواد... اصلا هست همچین جایی؟ _پس چمدونتو ببند دعوتت کردن جایی که قدم به قدمش جای پای ومتبرک به گوشت و خون شهداست... عطیه: زینب اینجا کجاست؟ _مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس.. ۲۴ اسفند میریم تا دوم فروردین.. خودمم میام اجازتو از مامانت میگیرم میشنوی عطیه چی میگم؟ عطیه: زینب!.. من چیکار کردم به دادم رسیدن؟ _تو شدی بخشیده شدی شهدا هم هوات رو دارن.. من برم کاری نداری؟ عطیه: مراقب خودت باش.. یاعلی سوار مترو شدم.. برای بهشت زهرا وارد که شدم دیدم حاج خانم میردوستی و عروسشون سر مزار آقا سیدهستن. مزاحم خلوتشون نشدم. به سمت قطعه سرداران بی پلاک رفتم ناخودآگاه سر یه مزار شهید نشستم شروع کردم به حرف زدن 《توهم مثل حسین من من باورتون دارم اما یه خواهرم دلم گاه و بیگاه حضور برادر شهیدمو میگیره زود بود من ببینم بشکنه دستی که ازم گرفت حتی جنازشو بهم ندادن که نازش کنم مثل بقیه خواهرای شهدا صورت نازشو ببوسم. سینه نازشو لمس کنم..》 مداحی گذاشتم باهاش گریه کردم بازنگ گوشی یهو سرمو از مزار شهیدگمنام برداشتم هواتاریک بود.. مامان بود _الو مادر جان کجایی؟ _وای مامانبخدا متوجه گذر زمان نشدم بهشت زهرام قطعه سرداران بی پلاک _گریه نکن مادر فدات بشه همونجا بمون بابات میاد دنبالت.. یه ۴۵ دقیقه طول کشید تا بابا رسید تارسید منو بغل کرد. دونفری گریه کردیم بابا: پدرت بمیره که شدی -نگووو بابا.. نگووو من الان بجز شما کدوم مرد و دارم.. حسین رو شما بزدگ کرده بودی شما عطر حسینی بابا: پس بخند تا منو مادرت بیشتر از این دق نکردیم وقتی رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم نگاهم به تابلو حسین افتاد ✨ "إن الله یحب الصابرین"✨ رفتم دست و صورتم رو شستم ورفتم تو پذیرایی _آقا و خانم عطایی فرد بنده شمارو دعوت میکنم بریم پیتزا بخوریم مهمون من مامان بابام تعجب کردن ولی همقدم شدن باهام گفتم تا بشم پایه خونه تا مامان و بابام بیشتر پیر نشن... ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری