هوالمحبوب
🕊#رماݩ_هادےدلہا
قسمت #بیسٺم
بعد از اون خواب بطور معجزه آسایی #آروم شدم.. وقتی خواب رو برای بهار گفتم بهار گفت این مصداق همون #آیه است
《#شهدا نزد ما زنده اند و روزی میخورند..》
چه روزی بالاتر اززیارت سید وسالار شهیدان..
_بهار؟
بهار: جانم؟
_دلم میخواد بقیه شهدای صابرین رو بشناسم..دلم میخواد شهدای بیشتری رو بشناسم
بهار:عالیه.. یه تیم تشکیل بده شروع کن البته بعداز راهیان نور.. تو وخانواده مهمان اختصاصی ماهستید
_آه...اولین عید بعداز حسین.. چجوری میشه؟...
بهار: الله اکبر! بازم شروع کردی؟این سفر برای تو یه نفر واجبه
_همچین میگی واجبه انگار جنوب نرفتم.!!!
بهار: رفتی ولی انگار باورشون نداری
#باور نداری حسین زندس و پیشته چون جسمشو نمیبینی نفی میکنی زنده بودنش رو.. لعنت کن شیطان رو نزار همین بشه نفوذ شیطان
_هیچی ندارم بگم... میشه من یه نفر رو همراه خودم بیارم؟
بهار: کی؟
_عطیه
بهار: عالیه.. اتفاقا کانال کمیل تو برناممونم هست.
ازمعراج الشهدا خارج شدم شماره عطیه رو گرفتم..
_الو سلام عطیه خوبی ؟ چیکلر میکنی؟
عطیه: ممنون توخوبی؟ خونم.داشتم مسائل فیزیک حل میکردم
_عه! من هنوز حل نکردم واایی
عطیه: خخخ زینب حالا چیکار داشتی زنگ زدی؟
_آهان عید کجا میخواید برید؟
عطیه: مامان میگن شمال ولی من دلم یه جای #شهدایی میخواد... اصلا هست همچین جایی؟
_پس چمدونتو ببند #شهدا دعوتت کردن جایی که قدم به قدمش جای پای #شهداست ومتبرک به گوشت و خون شهداست...
عطیه: زینب اینجا کجاست؟
_مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس.. ۲۴ اسفند میریم تا دوم فروردین.. خودمم میام اجازتو از مامانت میگیرم میشنوی عطیه چی میگم؟
عطیه: زینب!.. من چیکار کردم #شهدا به دادم رسیدن؟
_تو #عطیه شدی بخشیده شدی شهدا هم هوات رو دارن.. من برم کاری نداری؟
عطیه: مراقب خودت باش.. یاعلی
سوار مترو شدم..
برای بهشت زهرا وارد که شدم دیدم حاج خانم میردوستی و عروسشون سر مزار آقا سیدهستن.
مزاحم خلوتشون نشدم.
به سمت قطعه سرداران بی پلاک رفتم
ناخودآگاه سر یه مزار شهید نشستم شروع کردم به حرف زدن
《توهم مثل حسین من #گمنامی
من باورتون دارم اما یه خواهرم دلم گاه و بیگاه حضور برادر شهیدمو میگیره
زود بود من #داغ_برادر ببینم
بشکنه دستی که #حسینمو ازم گرفت
حتی جنازشو بهم ندادن که نازش کنم
مثل بقیه خواهرای شهدا صورت نازشو ببوسم. سینه نازشو لمس کنم..》
مداحی #شهیدگمنام گذاشتم باهاش گریه کردم
بازنگ گوشی یهو سرمو از مزار شهیدگمنام برداشتم
هواتاریک بود.. مامان بود
_الو مادر جان کجایی؟
_وای مامانبخدا متوجه گذر زمان نشدم بهشت زهرام قطعه سرداران بی پلاک
_گریه نکن مادر فدات بشه همونجا بمون بابات میاد دنبالت..
یه ۴۵ دقیقه طول کشید تا بابا رسید
تارسید منو بغل کرد. دونفری گریه کردیم
بابا: پدرت بمیره که #بےحسین شدی
-نگووو بابا.. نگووو من الان بجز شما کدوم مرد و دارم.. حسین رو شما بزدگ کرده بودی شما عطر حسینی
بابا: پس بخند تا منو مادرت بیشتر از این دق نکردیم
وقتی رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم نگاهم به تابلو حسین افتاد
✨ "إن الله یحب الصابرین"✨
رفتم دست و صورتم رو شستم ورفتم تو پذیرایی
_آقا و خانم عطایی فرد بنده شمارو دعوت میکنم بریم پیتزا بخوریم مهمون من
مامان بابام تعجب کردن ولی همقدم شدن باهام
#یاعلی گفتم تا بشم پایه خونه تا مامان و بابام بیشتر پیر نشن...
ادامه دارد...
نام نویسنده؛بانومینودری