#هوالعشــق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_هشتاد_هفتم
.
.
.
شب زودتراز همیشه رفتم خونه
علی_سلام بر همگی مااومدیم😉
مامان_سلام پسرم خسته نباشی
زینب_سلام چهه عجبب یه بار زوداومدی شما😁
علی_علیک سلام ابجی خانوم
بیاشما برو به شوهرخودت گیر بده😂 مظلوم گیر اوردی
مامان_بیا بشین برات یه شربت بیارم مادر
علی_چشم بابا نیومده هنوز؟
زینب_چرااومد رفت بیرون یکم خرید کنه برای شما😁
علی_برای من😳😳😐
مامان سینی به دست اومد
پاشدم سینی رو ازش بگیرم
_اره مادر گفتم بره برات یکم خشک بار بخره داری میری مسافرت ببری همراهت
علی_قربونت برم من اخه تو که میدونی من نمیخورم این چیزارو باز فرستادی بابارو بره خرید
مامان_یعنی چی نمیتونی هر دفعه میری مأموریت چند کیلو لاغر میشی بر میگردی
تاتو بری و برگردی دل من هزار راه میره
گفتم بابات همرو مغزشده بگیره بریزی تو جیبت بخوری
علی_😂چشم چشم امر امرشماست
تو فقط ناراحت نباش
زینب_منننن حسوووودیم شد خبببب انگار نه انگار منم اینجام😭😭😂😂مامان خیلی لوسش کردیآ
علی_اخییی توام اینجا بودی خواهری😂
زینب_بلهههه😒
علی_از وقتی شوهر کردی خانوم شدی دیگه سرو صدا نمیکنی یادمون میره خب 😝😂
زینب_عههه اینجوریاست حالا شمام برو زن بگیر آقابشو پس😁😁
مامان_پسرمن همینجوریشم اقاست😍
زینب_عهه مامان 😂الان منم بچه شماماا ☹️
مامان_عزیزدلم من هردوتاتونو یه اندازه دوست دارم زینب راست میگه دیگه وقتشه توام سرو سامون بگیری
صدای زنگ در اومد
علی_من میرم باز میکنم
بعدشم با اجازتون برم تو اتاقم یکم کار دارم
زینب_داداشم راه فرار نداری😂الکی نپیچون مارو
بالبخند جواب زینب روددادم و
با بابا سلام احوال پرسی کردم
رفتم سمت اتاقم
.
.
.
مشغول جمع کردن وسیله هام بودم
دراتاقم زده شد
علی_جانم
زینب_بیام تو
علی_بیاخواهری
زینب_یاالله😁😁
علی_ازاینورا چیزی شده😅
زینب_اوهوم میخوام حرف بزنیم باهم 😊
علی_خیره ان شاالله
زینب_مامان بهم گفت باهات صحبت کرده ولی نظرتو نگفتی بهش😑
علی_درباره چی
زینب_حلما😬
حسین_😐الان اومدی درباره حلما خانوم صحبت کنی
زینب_اوهوم امروز خونشون بودم
علی_خب😐
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ