eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
967 دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
6.4هزار ویدیو
11 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
. . . همیشه آخره مراسم علی میگه اربعین جا نمونید از امام حسین دعوت نامه هاتونو بگیرین و صدای ناله ها اوج میگیره همشون از تهه دل زار میزنن منم تهه دلم خواست اما جدیش نمیگیرم اخه امام حسین اینهمه عاشقاشو میزاره منو دعوت میکنه😢 توهمین فکرا بودم برقا روشن شد سری اشکامو پاک کردم خودمو جمعو جور کردم رفتم تو اشپزخونه _زینب جون ببخشید امشب اصلا نتونستم کمکت کنم زینب_نه عزیزم این چه حرفیه سبک شدی؟ حلما_آره خیلی بهترم😊 _میگما داداشت صداش خیلی خوبه هاا😁 تا حالا دقت نکرده بودم زینب_آررره ماشالا داداشِ منه دیگه😁 خو اخه تو سایه این بچه رو با تیر میزدی😂 حلما_کدوم بچه🤔😐 زینب_علی دیگه حلما_آهااان😂 انقد ضایع بود؟ زینب_اوهوم انقد😂 حلما_الان باید تجدیدنظرکنم😄😄 زینب_که سایشو باتیر نزنی دیگه؟ حلما_اوهوم😂😂☺️ زینب_ای شیطون بیا بریم این شیرارو پخش کنیم الان میرن مهمونا _بریم بالاخره همه ی مهمون ها رفتن و کارا انجام شد حسابی خسته بودم و خوابم میومد نمیدونم مامان زینب به مامان میگفت که چشم های مامان برق میزد و حسابی ذوق زده بنظر میرسید...🤔😬 اخیش بالاخره حرفشون تموم شد مامان_ حلما جان آماده شو بریم دخترم _ چشم 😘 مامان_ دخترم ببین داداشت کجاست پیداش نمیکنم صداش کن بیاد بریم که دیر وقته معلومه که حسین کجاست حتما پیش علی دیگه😕 باید تو بخش مردونه باش چادرمو مرتب کردم و راه افتادم سمت مردونه فکر کنم دیگه همه رفتن جلوی در وایسادم و حسین رو صدا زدم ولی نشنید 😐 ناچارا رفتم داخل همون طور که حدس میزدم همه رفتن پس اینا کجان؟ علی_ چیزی شده حلما خانم؟ اینجا چیکار میکنید؟ واییی ترسیدم 😑😑 این از کجا مثل جن پیداش شد اخه _ دنبال حسین می‌گشتم فکر کردم باید پیش شما باشه علی_ بله پیش من بود تلفنش زنگ زد رفت بیرون جواب بده بنده خدا انگار صداش گرفته اخی مادر به فداش😅 ناخودآگاه گفتم صدایی خوبی دارید مداحی هاتون... یهو خشکم زد 😮😮 من دارم چی میگم الان پیش خودش چی فکر میکنه؟؟؟ سریع خودمو جمع و جور کردم و گفتم : یعنی فکر کنم مداح موفقی میتونید بشید بیچاره انگار یکم خجالت کشید همون جور که سرش پایین بود گفت لطف دارید حسین_ عه حلما تو اینجا چیکار میکنی؟ اخیش بالاخره پیداش شد سریع گفتم دنبال تو می‌گشتم داداش بریم که مامان منتظره حسین_ برو خواهری الان میام زیر لب خداحافظی گفتم و سریع رفتم بیرون وای چقدر بد شد حالا پیش خودش چه فکری میکنه نه به اون موقه که سلام هم نمیدادم بهش نه الان که شروع کردم به تعریفش حالا میگه این دختره خله😂😢😏 . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده: