رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت38
همه چیز آماده است👌🏻🌸
_داشی باید فقط یک نفرمون بره دنبال خانما😁
+آره موافقم🍃کی میره؟
_بنظرم علیرضا بره😜
+علیرضا بپر زود برو خانما رو بیار، سوتی ندی جان ما🤦♀
_آخه چی بگم؟ بگم مرد نامحرم اومدم دنبالتون که چی؟ 😐🤦♀
+نامحرم نیستی دیگه😐آسیه خانم که زنته، سیده هم دختر عمته عین خواهرت، خانم منم که خودم دارم میگم برو🤪
_باشه باشه کچلم کردی، من رفتم، یاعلی🍃
علیرضا پیام داد که تا 5دقیقه دیگه میرسن😍🌸
با ورود خانما به طبقه بالا کل طبقه ی بالا فرو ریخت😂😂😂
_خواهری نمره و مقام خوبتو بهت تبریک میگم عزیز دلم😍🌸😍😍
+وااای داداشی اینجا چخبره😂😍
_حالا خواهی فهمید، فعلا من برم پیش خانمم که نبینه حسودی کنه😂😂
+زن ذلیل، هرکاری بکنم زن ذلیلی😂
داشتم میخندیدم که دیدم اون آقا که طبقه ی بالا رو بااون هماهنگ کردم داره میاد بالا🤨🤨🤨
رفتم جلوشو گرفتم😜
_جانم بفرمایید امری دارید؟ 🤨
+عممم چیزه میخواستم ببینم چیزی کم نیست؟ 🤦♀
_نه ممنون هر کاری بود صدا میزنم🤨
جیم شد😂😂🤦♀
واقعا از اینهمه رشد خواهرم خوشحال بودم و صد البته خانمم😂
خدارو هزار مرتبه بخاطر این اتفاقات خوب شکر میکنم😍❤️
_داش ممد حسین بیا دیگه وقت کادوهاس😜😝
+اومدم محسن جان 😉😌
خب خب همه کادوهاشونو دادن که محسن گفت
_منم یک کادو دارم اگه قابل بدونن🙈
+برای کی🤨😈
_سیده خانم 🙄🤐
+بفرمایید زینب خانم🤭😬
_خیلی ممنون، راضی به زحمت نبودم واقعا زیباست 😇😚😌
ای پسره ی.....
استغفرالله
ولش کن یه دستبنده دیگه😤
اون شب به خوبی تمام شد و برگشتیم خونه که داشتم از خواب میمردم😴😴
بازهم خدارو بخاطر این خواهر، خواهر که نه بهتره بگم فرشته شکر میکنم😍❤️
و صد البته بهترین همسر دنیا😍🍃
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️