eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
970 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃 _سلاااام بپر بالا که دیره +سلام زینب خانم چه عجب یادی از ما کردی _اختیار دارین 😌 چطور عليرضارو راضی کردی که بیای؟! +نگفتم بهش😂🙄 _واویلا من بدون اجازه ی شوهرت تورو جایی نمی‌برم 😜 +رفت سپاه کار داشت منم با خودم گفتم تو خودت بهش زنگ بزنی _باشه🤦‍♀ _الو سلام پسردایی +سلام آبجی چطورین همه خوبن؟ _خوبن خداروشکر دایی جان چطورن؟ +خوبن سلام دارن _سلامت باشن، راستش زنگ زدم بگم من اومدم دنبال آسیه با هم بریم یه دوری بزنیم 😁 +آبجی من به آسیه هم گفتم خطرناکه بری _داداش، شما آقایون زیادی شلوغش میکنید، من خانمم و میدونم که کاری نمیشه، اینکه شما نزاری هیچ کاری نکنه باعث میشه بچه هاتون تنبل بشنااا😂😜 +باشه فقط حتما مراقبش باشین _چشم، از این به بعدم تا یک ماه قبل عملش هر روز برین پیاده روی براش خوبه +واااقعا🤨 _اره من نمیگم که دکترا میگن +باشه برین عیبی نداره _ممنون خداحافظ🌸 خب باهاش حرف زدم راضی شد تازه هر روزم تشریف میبرین پیاده روی +خداخیرت بده😂😍 بعد از یک ساعت رانندگی رسیدیم کافی شاپِ سناتور جایی قشنگی بود تا حالا زیاد اومدم اینجا رفتیم داخل _سلام +سلام خیلی خوش اومدین _ممنون، یک میز رزرو کردم +به نام؟ _حسینی +بله بله خیلی خوش اومدین بفرمایید این سمت با آسیه رفتیم و نشستیم گارسون اومد _منو رو نگاه کردین؟ +بله _چی بیارم براتون؟ +فعلا هیچی. منتظر کسی هستیم ایشون بیان سفارش میدیم _بله، بااجازه بعد از 15 دقیقه فاطمه هم اومد _سلام بچه ها😍✋🏻 +سلام در حال احوال پرسی بودیم که گارسون رو صدا زدم بیاد +لطفا سه تا نسکافه و کیک شکلاتی بیارین _چشم +خب چخبرا؟؟ فاطمه:سلامتی +بچه ها یه چیزی بگم🙄😅 _بگو چرا اجازه میگیری ترشیده جان😐 +شما دوتا از وقتی عروسی کردین همش به من میگین ترشیده، خوبه خودتونم به زور اومدن گرفتن😂😂 _ترشیده جانم ماکه بالاخره یکی اومد گرفتمون تورو که هیچی نمیاد بگیره +شاید اومده😌 _جان ما؟ جدی میگی؟ +بلههه😄برام خاستگار اومده 😁 _مبارکه ایول 😍👏🏻 کی هست این خنگول که اومده توی ترشیده رو گرفته +خودتون حدس بزنین به عم دیگه یه نگاه کردن و آسیه گفت _آشناست؟ ما می‌شناسیم؟ +آره آشنای آشنا 🤗 _فهمیدم یعنی تو کسایی که ما می‌شناسیم منو فاطمه قبلا به یکی شک داشتیم که بنظرم همونه فاطمه:آره ما از رفتاراش فهمیدیم😁 _کی هست اینشون که شما میگین؟ +آقا محسن فاطمه:درسته؟ _بله درسته آقا محسن اومده خاستگاریم یعنی فردا شب قراره بیاد +واااااای مبارکههه😍😍😍 عروس چقدر قشنگه ایشالا مبارکش باد 😂 _منکه هنوز جواب ندادم بهشون 😌😅 +ناز نکن ماکه میدونیم جوابت چیه 😂 _فرداشب خاستگاریه مامان گفت بگم شماهم بیاین که من تنها نباشم +نه پس میخواستی نگی🤨😂 _منم میخواستم به مامان بگم شما پرو تر از این حرفایین 😝 فاطمه بابا قرار بود با محمدحسین حرف بزنه به تو چیزی نگفت؟ +نه وقتی داشتم میومدم داشت با بابا جون حرف می‌زد _وای 😱، نگا الان زنگ بزن بهش بگو بابا چی گفت +باشه وایستا الان میزنم _سلام اقا +سلام جانم _میگم که اون موقع باباجون چی میگفت؟ +زینب بهت گفته مگه نه😂 _از کجا فهمیدی 😁😅 +دیگه دیگه، بابا زنگ زد گفت فرداشب محسن میاد خاستگاری و گفت میوه و چیزمیز بخرم واسه فرداشب چون بابا داره به مادرجون تو کارای خونه کمک میکنه _اوهوم باشه برو به کارات برس، محمدحسین +جان دلم _میوه های خوب بگیری هاا +به روی چفت چشمام _آقا +جان _نظرت راجب آقا محسن چیه؟ +بنظرم پسر خوبیه، ما بیشتر اوقات باهمیم و اینطوری که میدونم پسر خوبیه _قبلا بهت راجب این موضوع چیزی نگفته بود؟ +نه! حدس می‌زنم نمیتونسته بیاد به من بگه _اوهوم، خب اگه کاری با من نداری برم؟ +نه قربونت برو عزیزم فاطمه:خب بله درست حدس زده بودی بابا جون بهش گفته بره خرید کنه واسه فرداشب تازشم گفت که از نظرش محسن پسر خوبیه و خیلی ام خوشحال بود +خداروشکر، میترسیدم محمدحسین راضی نباشه _نه خداروشکر راضی راضی بود بعد از چند ساعت رفتیم به سمت بازار برای خرید لوازم فردا شب من😍🙄 ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️