eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
971 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
"در حوالی پایین شهر" --سلام آقا ساسان ممنونم شما خوبید؟ --خداروشکر. خونه خوبه راحتین؟ --بله خیلی ممنون زحمت کشیدین. --زحمتی نیست. مزاحمتون نباشم؟ زیبا خانم خوبن؟ --نه مراحمید. بله ممنون خوبن. اتفاقاً امروزم دخترش اومده بود اینجا. با تعجب گفت --دخترش؟ کدوم دخترش؟ --اسمش رستا بود. --واسه چی اومده بود اونجا؟ حس کردم عصبانی شده --ناراحت شدین؟ --پرسیدم واسه چی اومده بود؟ --نمیدونم والا میگفت که دوس داشته منو ببینه. --که اینطور. با کنایه گفت حالا از فردا کل فک و فامیل زیبا خانم میخوان بیان شمارو ببینن؟ از حرفش خندم گرفت --چرا که نه اینکه انقدر مهم باشم خوبه که! --نخیر اصلاً هم خوب نیست! --دلیلش چیه؟ --دلیلش همینه که من میگم. از این حجم اعتماد به نفسش به وجد اومده بودم. زیبا صدام زد --جونم زیبا جون؟ --ببخشید آقا ساسان من باید برم زیبا خانم کارم داره. --مگه نمیگید زیبا خانم با شما کار داره؟ --چرا خب. --پس زیبا خانم باید بیاد پیشتون. یادتون نره پاتون به این راحتیا عمل نشده! --منظورتون چیه؟ --منظورم اینه که اگه مراقب نباشی من دیگه نمیتونم کاری واست انجام بدم. بهم برخورد وبا تشر گفتم --خب انجام ندین به درکــــ اینکه شما آدم خیرخواهی هستین درش شکی نیست! اما این شما بودی که خواستی بهم کمک کنی! بغض کرده بودم. --میزاشتی همونجا تو جوب میمردم! چی میشد یه آدم بدبخت از رو زمین برداشته بشه! با صدای غمگینی گفت --رها خانم من منظورم... حرفشو قطع کردم --خیلی ممنون که تا اینجاش کمکم کردی. فکر میکنم برم خونه ی تیمور لااقل دستم تو جیب خودمه و سرکوفت نمیشنوم! با صدای فریادش از جا پریدم --حتی فکــــر رفتن به اونجا رو حق ندارید بکنیـــد! --چرا اونوقت؟ با همون تن صدا گفت --چــون من میگم! با صدای بوق ممتد گوشیمو پرت کردم تو دیوار. قطرات اشک پشت سر هم گونه هامو خیس میکرد. حس میکردم اولین باره انقدر از دست یه آدم ناراحت میشم. مطمئن بودم اگه حسام این حرفارو گفته بود اینقدر ناراحت نمیشدم. --رهـــا! برگشتم و به زیبا که ناباور بهم خیره شده بود نگاه کردم --چیشده مادر چرا گریه میکنی؟ --هیچی فقط یکم دلم گرفته همین. نشست کنارم رو تخت و شروع کرد موهامو نوازش کردن --رها همیشه قبل از اینکه ناراحت بشی ارزش باعث و بانی ناراحتیتو بسنج. تلخند زدم -- مال ما از سنجش گذشته! --یه این فکر کن که ناراحت تر از تو هم تو دنیا هست. بغضم شکست --نیست! به مولا نیست زیبا جون! لبخند زد --چرا هست اینو مطمئن باش! ادامه دادنو بی فایده دونستم. بی حرف بهش خیره شدم خیلی زود چشمام گرم شد و همینجور که سرم رو پای زیبا بود خوابم برد.... با صدای در خونه از خواب بیدار شدم. --زیبـــا جـــون؟ --زیبـــا؟ انگار زیبا خونه نبود و شخص پشت در همینطور در میزد. با عصاهام رفتم پشت در. --کیه؟ با صدای تیمور با بهت به در خیره شدم. --پس تو اینجایــــی؟! با لگد به در کوبید. --وا میکنی یا بشـــکونمـــش؟ از ترس وسط هال ایستاده بودم و هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم. چند لحظه بعد با فریاد در رو باز کن و صدای وحشتناکی در شکست. اومد تو خونه و با پوزخند به من زل زد. حواسم از اینکه لباسم تاپ و شلوارکه و موهامم بازه کاملاً پرت شده بود. نگاهش رو موهام خیره موند و چندش آور خندید --نــَـه میبینم هنوزم یه جرعه زیبایی داری بشه ازش استفاده کرد! بی هیچ حرفی تو چشماش زل زدم. دستشو گذاشت رو سرم و موهامو نوازش کرد. با این کارش حالمو به هم زد! یدفعه موهامو پیچوند دور دستش و محکم کشید. همین که خواستم جیغ بکشم دستشو محکم جلو دهنم نگه داشت. --بخوای زر اضافی بزنی به قدری میزنمت که.. با فریاد آشنایی ته دلم روشن شد --که چـــــــی؟ با دیدنش ناخواآگاه اشکام شروع به باریدن کرد. ساسان با یه حرکت تیمورو از من جدا کرد. زیبا که همراه ساسان اومده بود با دیدن من هین بلندی کشید و دوید چادرشو سرم کرد. میخواست کمک کنه برم تو اتاق اما نتونستم راه برم و همونجا رو مبل نشستم. ساسان در اوج خشم و عصبانیت یقه ی تیمور رو گرفت --نگفتـی؟که چیکار کنی مثلاً؟ تیمور پوزخند زد و ساسانو هول داد عقب --تو چی میگی این وسط؟ مگه از روزی که میخواستی بری نگفتم دور من و خونوادمو یه خط قرمز بکش؟ به من اشاره کرد --میبینم که طعمش زیادی زیر دندونت مونده! دندوناتو کرم هوس نخوره جوجه! با این حرفش ساسان با خشم به طرفش هجوم برد و با صدای یه نفر دستشو آورد پایین --بسه دیگه! با دیدنش با بهت بهش خیره شدم. حتی فکر اینکه بخوام دوباره ببینمش برام غیر ممکن بود. با بغض گفتم --ع...ع..عمو حمید؟ برگشت سمتم و با دیدنم تعجب کرد. میخواست حرفی بزنه که تیمور با چاقو به سمت ساسان هجوم برد......