رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_56
بعد از کلی ثیپ زدن با مامان خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم که برم خونه عزیزترین آدم زندگیم 😍😍😍
بعد از تقریبا دو ساعت رسیدم خونه عزیز جون
پیاده شدم و چادرمو مرتب کردم و زنگ خونه رو فشار دادم.... 😍🤩
صدای خوشملش اومد که میگفت کیه؟
صدامو تغییر دادم
_حاج خانم از طرف مسجد اومدم میشه یک لحظه بیاین دم در 😜😝
عزیز جون که درو باز کرد قبل از اینکه منو ببینه پریدم بغلش
_سلااااااااااام عزیز جونمممم😃😍
+اولش که سلام بعدش که کوفت عزیز جون به من بگو بی بی بعدشم که من تورو بزرگ کردم فکر کردی نمیفهمم تویی😐😂
منو میخوای گول بزنی؟
_ای من فدای بی بی جونم بشم 😍
میدونی چقدر دلم براتون تنگ شده بود😍
{خیلی خوشم میاد بی بی مثل جوونای امروزیه ماشالله 😂}
با بوس کردنهای بی بی رفتیم داخل
اینجا با اینکه قدیمیه ولی یه حس خوب داره که هیچ جای دنیا نداره
یه حیاط متوسط با یک حوض آبی وسطش و گلدون های شمدونی و یه گلای دیگه که نمیدونم چی بود😂
یه تخت چوبی گوشه حیاط که یه فرش دستبافت که هنر بی بی جونه روش پهنه 😍
و یک سماور که گوشه تخته
یه باغچه کوچیک که توش گل یاس و چندتا درخته 😋
و سه تا پله که به در خونه وصل میشد
توی خونه من از بچگی یه اتاق مجزا داشتم که دوتا در داشت یکی به توی حال باز میشد یکی به توی حیاط 🌳🌱
و دوتا اتاق دیگه و یه حال بزرگ و یه آشپزخونه باحال😉😜
کلا آدم عشق میکنه با این مکان
چقدر منو محمدحسین و عليرضا وبقیه بچه ها (آسیه، فاطمه، محسن، امیرعلی، مصطفی، فرهاد) البته بچه بودیم🙄😂
ما بچه ها همیشه باهم بودیم 😂
چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده
داشت اشکم میگرفت که صدای بی بی اومد
_دختر جان نمیخوای بیای داخل؟ 😐
+اومدم بی بی جونمممم😍
_هنوزم همونی، همونقدر شر و شیطون و پرانرژی 😂
یادمه من همه بچه ها رو میتونستم آروم کنم الا تو از بس شر بودی
از در و دیوار خونه میرفتی بالا
محمدحسین و بقیه پسرا اینقدر شر نبودن که تو بودی😂
+عه بی بی جون اینقدر هم شر نبودم🙄
_اتفاقا بیشتر از اینا بودی😂😂
هنوزم مثل قدیما پر حرفی؟ 😜😂
+ارهههه🙄
حس میکنم بیشترم شده🤣
_پس قراره مغز منو بخوری آره.
+صددرصد🤣😂
بی بی😢
_جون بی بی
+ببخشید نتونستم بهت سر بزنم😭💔
_فدای اون موهای فرفریت😂
حالا نمیخواد بغض کنی😉
بیا موهاتو ببافم 🌺
+برم لباسامو عوض کنم بیام؟
_آره برو دخترکم منم تا وقتایی چایی برات میزارم
برو تو اتاقت از وقتی رفتی دیگه دست به اتاقت نزدم هنوز همونجوریه🙂
رفتم تو اتاق
وااای خدای من 😃😂
هنوز لباسام اینجاست😅
لباسامو با لباس تو خونه ای عوض کردم و رفتم توی حال پیش بی بی
_بفرمایید گل دخترتون اومد😁
+به به چقدر دلم برای این تیپ زدنات تنگ شده بود
دخترم برو اون لباس خرگوشی رو بپوش این بهت نمیاد
_بی بی خرگوشی😂🙈🙊
+من تورو میشناسم از خداتم هست برو خودتو لوس نکن
_با قهقه گفتم چمش😂🙈
رفتم لباس خرگوشی پوشیدم و رفتم که بی بی موهامو ببافه😍😋
بی بی مشغول بافتن موهام شد
_کسی نیومد تورو بگیره؟
+بی بی میخوای از دستم راحت شی؟
اگه اینجوریه اصلا عروس نمیشم 🤪
_دخترای قدیم یکم خجالت میکشیدناااا😂🤨
+من بروزرسانی شدم😂😂
_نه جدی کسی نیومده خواستگاریت؟
+خاستگاری که چرا اومده یکی
_کیی😍
+نمیدونم یکی بود اسمش بود احمد
ولی من جواب منفی دادم اون چیزی نبود که من میخواستم
_فدا سرت خوب کاری کردی😉😂
خودم برات آستین میزنم بالا
+بی بی برای پسرا آستین میزنن بالاهااا
_خیلیه خب حالا😒
صدای خندم خونه رو برداشت
+من فدای صدای خندت بشم میدونی از وقتی رفتی صدای خنده توی این خونه نپیچیده بود؟ 😢
_من فدات بشم غلط کردم اصلا چند روز اینجا میمونم باشه؟
+عمه ات غلط کرده نه تو 😂
(محض اطلاع بگم عمه ندارم😂😜)
برای بی بی زبون در اوردم که با مگس کش اومد دنبالم😬😂😂
خداروشکر اونقدرا هم نمیتونست سریع بیاد 😂😂
ولی من جیغ میزدم
از اون سه پله پریدم پایین که صدای بی بی اومد
_میخوای دستتو بشکنیییی؟ بچه اروم باش🤦♀
دیگه بدو نکردم و پردم بغل بی بی
_باز لوس کردی خودتو😐😂
+بی بی شما واسه خریدا تون چیکار میکردین😬
_اخ گفتی خدا خیر بده محسنو هر روز یا روز درمیون برام خرید میکنه میاره و یکی دوساعت میشینه و منو از تنهایی در میاره
دیروز نیومد احتمالا الان بیاد چون همیشه این ساعت میاد که سرش خلوته
_خدا خیرش بده
چییی الان میااددد😳🤦♀
من برم یه چی بپوشم
کلید که نداره خدایه نکرده؟
+داره😐
_بی بییییییییییی😳😳😳😳
+زهرمار برو لباس بپوش
رفتم توی اتاقم که لباس بپوشم
وقتی اومدم بیرون.....
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال آزاد‼️