رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_60
زینب :
_الو سلام فاطمه جون
+سلام خواهر شوهر عزیز😂
_من کی خواهر شوهر بازی در اوردم؟
+همینکه با داداشتون قهر کردی😐
چرا قهر کردی؟ مگه بچه ای؟
_اهاا پس بگو باز محمدحسین اومده تورو واسطه قرار داده؟ 😂
+خب که چی آره دیگه 😐😅
_بهش بگو فقط میخواستم اذیتش کنم باهاش قهر نیستم 😝😝
+ای به روحت 😜😂
_فاطمه یه مطلب مهم رو میخواستم بهت بگم
+جون دلم
_بابا باهام حرف زد و با منطق بهم فهموند که چجوری تصمیم بگیرم
+به به خب پدر شوهر عزیزمون چی بهت یاد دادن 😄
_فاطمه من تصمیم گرفتم و دیدم منطقیه که نریم آلمان
+ایول بالاخره سر عقل اومدی
بهت گفتم خوشم نمیاد بریم تواصرار کردی
_خیلیه خب حالا😒
پس راضی ای که نریم؟
+ارهههه چجورم 😍
اینجا پیش آسیه باشیم
منم کنار آقامون باشم🙄😍😂
زورت بیاد تو آقا نداری 😛😛
_فاطمه 😐
از اون حرفا بود😐
کاری نکن خواهر شوهر بازی در بیارم😂
+باشه بابا🤨
راستی به آسیه هم بگو که کلی ذوق کنه
و یه مطلب دیگه آزمایشگاه مطمئن پیدا کردی که فرمولو بسازیم؟
_باشه با آسیه حرف میزنم
آره آزمایشگاه پیدا کردم یه جای باحالیه 😍
باهاشون حرف زدم راضی شدن امروز عصر قراره بریم وسایل و تجهیزات رو چک کنیم 😊
+ایول دختر، رسما سرعتت تو حلقمون 😂
_خب برو پیش آقاییتون 😂🤪منم برم..
+کجا بری🤨🤨🧐
_فقط برو نبینمت 😠ای بابا از دست شماها، من هنوز 25سالم نشده 😐
+باشه باشه من تسلیم
بعد از قطع کردن زنگ زدم به آسیه
_سلاااام😍سلام به خواهرزاده ی گلم
+سلام 😄آخه اون هنوز 4ماهشم نشده که بهش سلام میدی🤦♀
_باشه حالا😒
آسیه یه خبر توپ دارم برات
+جون بگو که کشته مرده ی خبرای توپتم 😂
_منو فاطی نمیریم خارج🤩
+جدی میگی😳😳😳😳😳
_آره حالا برو کیف کن امروز عصرم میرم آزمایشگاه جدیدمون رو ببینم 😉
+به گفته ی فاطمه سرعتت تو حلقمون
_خواهشمندم😂😉
+زینب جان علیرضا داره غذا هارو میسوزونه من برم تا خونه رو به فنا نداده
_باز تو اون بدبختو گرفتی به آشپزی؟
+خب باید یاد بگیره😂😐
_کشتی بدبختو اخ اخ پسردایی طفلکم 😂
+برو برو پرو
خداحافظی
_یاعلی 😐
گوشیم زنگ خورد حاج آقا بود
_سلام حاج آقا
+سلام دختر گلم، وقت داری؟
_بله حتما بفرمایید
+دخترم میخوای بری خارج؟
_چیزی شده؟
+نه چه چیزی برام سوال شده بود
{با اینکه مشکوک میزد ولی بازم جواب دادم}
_نه نمیرم همینجا میمونم 🙂
+احسنت دخترم، سیده خانم به بابا سلام برسون خدانگهدار
_چشم یا زهرا
وا این چی بود😐
فقط برای همین یک سوال زنگ زده بود؟ اصلا من برم یا نرم چه فرقی به حال حاجی داره😐
ولش کن حاجیه دیگه 😂
____♥️
محسن:
حاجی چیشد پرسیدی، خودش جواب داد؟ چی گفت؟
_آروم باش بابا 😐
+حاجی اذیت نکن دیگه بگو
_گفت نمیره 😅😅خیالت راحت شد؟ 😂
+حاااااااجییییی😳😍😍😍😍😂
_کوفته چرا داد میزنی؟ خجالت بکش تو با این وضعت چطوری میخوای بری خاستگاریش🥀
+اوه اوه نگو حاجی، فکر کن محمدحسین که اینقدر رو خواهرش حساسه با خشم نگام کنه 😰یا خدا ولی خب به گفته ی شما عشق که منطق نمیفهمه🤪
_سیده اگه زن تو بشه که دق میکنه با این کارات
+حاجی زبونتو گاز بگیر 😠خودم دق کنم اصلا، آره فکر خوبیه من دق کنم اما یه تار مو از سیده کم نشه 😃
_خدایی باید تورو ببرم پیش روانپزشک 😂
عشق بدجوری داغونت کرده🤦♂
+حاجی کی بریم خاستگاری؟
_فقط بیا برو که واقعا زده به سرت آخه به این زودی؟ خودم خبرت میکنم فقط بیا برو 🤦♂🤦♂🤦♂
خدایا شکرت که نمیره 😍🤲🏻🤲🏻🤲🏻
حاجی راست میگه عشق بدجوری داغونم کرده دیگه مامانم فهمیده من یچیم هست 😂🤦♂
خوبه که زینب خانم مورد نظر مامانم هست😁
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال آزاد‼️