eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
966 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
10 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 محسن: _محمدحسین؟ +بله _همش تقصیر منه من بی عرضه نتونستم جلوی اونا رو بگیرم +تعریف کن همشو تعریف کن _محمدحسین حالت خوب نیست بزار برای یه وقت دیگه +محسن گفتم بگو من باید بدونم چه بلایی سر خواهرم آوردن 😠 _باشه، من داشتم میفرستم توی سپاه که کارامو بکنم که یهو یکی با چوب فکر کنم زد و بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم توی یک ماشین بودمو دستام و دهنم بسته بود رسیدیم همینجا دهنمو باز کردن و منو بردن داخل داشتم میگفتم با من چیکار دارین که یهو.. محمدحسین داداش توروخدا بیخیال شو😭 +محسن بگووو😡یهو چی😡 _یهو دیدم زینب خانم غرق تو خون افتاده رو زمین نامردا اونقدر با چوب و قمه زده بودنش که نمیتونست حتی تکون بخوره بزور نفس می‌کشید 😭 دیگه کنترل اشکام دست خودم نبود سرمو گرفتم بین دستام و شروع کردم به گریه کردن یهو محمدحسین دستشو گذاشت رو شونه ام +داداش محسن، میدونم برات سخته تعریف کنی اما به منم حق بده لطفا بگو _چی میخوای بدونی؟ 😭بی عرضه گی منو😡😭 آره من سعی کردم بزنیمشون و برم سمت زینب خانم ولی نشد😭 نامردا زیاد بودن کاش من میمردم 😭 کاش... بعدش یکی به نام شارمین یکی از بقیشون عوضی تر بود اومد جلومو... محمدحسین ادامه شو بگم که منو همینجا میکشی +محسن آرومم فقط بگو _عوضی به ناموس من داره میگه... +چی میگه؟ محسن باتوام؟ چی میگه؟ _داره میگه عشق.. هنوز حرفم تموم نشده بود که با یه ترمز سریع که محمدحسین گرفت سرم خورد به داشبورد ماشین و سرم ترکید 😣 +محسن بعد‌ش _شعور نداری محمدحسین مگه نه؟ +نه ندارم بگو 😠 _بعد از دعوای من و اون گفت این دختره ی وحشی به درد یک وحشی مثل تو میخوره بعد گفت... گفت اول عاشقو بکشم یا معشوق که یک نامرد داد زد معشوق رو بکشی عاشق خودش میمیره همون موقع بود که اون شارمین کثافت چاقو زد... 😭 حالا فهمیدی 😡 خیالت راحت شد😭😡 دیدی بی غیرتی منو؟ محمدحسین نگه دار +محسن ساکت شو _گفتم نگه دار😡 +بیشعور ازت یه عالمه خون رفته میمیری 😠وسط جاده این موقع شب کجا ولت کنم😠داغ سیده کم بود توهم اضافی بشی صدای گریم بلند شد _محمدحسین تو منو درک نمیکنی که وقتی جلوی چشمات ناموستو بزنن و تو نتونی هیچ کار بکنی لعنت بهم. کاش میمیرم ما پشت آمبولانس بودیم و بعد از نیم ساعت رسیدیم بیمارستان دکتر گفت همین الان باید عمل بشه همین الان به بدختی راضیشون کردیم. که با رضایت برادرش عملش کنن پشت در اتاق عمل نشسته بودیم که بعد از تقریبا 4ساعت دکتر اومد بیرون _دکتر چی شد😰 +عملش خوب بود ولی باید بگم که الان تو کماست 😔 برین دعا کنید از کما در بیاد جز دعا الان نمیشه کاری کرد 🥀 با یک متاسفم رفت من دیگه نمیتونستم روی پاهام وایستم کسی که قرار بود برم خاستگاریش الان تو کماست و هر لحظه ممکنه بمیره😭 افتادم و به زور دستمو گرفتم به صندلی گوشه دیوار پرستار اومد سمتم ‌_آقا بیاید باید سرتون رو معاینه کنم و یک آرامبخش بزنم بهتون حالتون خوب نیست نمیدونم چم شد با داد گفتم +نمیخوام 😡آرامبخش بخوره تو سرم لطفا برین که من اعصابم داغونه یه چی میگم که هم خودم پشیمون میشم هم شما پرستار یه چیزی به محمدحسین گفت که محمدحسین اومد طرفم دستمو کشید که داد زدم +محمدحسین ولم کن😡تنهام بزار محمدحسین دستمو از پشت سفت گرفت و برد توی یه اتاقی من همش تقلا میکردم که توی تخت دراز نکشم که یک پرستار مرد و محمدحسین باهم منو گرفتن که داد زدم +ولم کنین😡😭توروخدا بزارین برم حالم خوب نیست بزارین برم 😡 بزور دسمتو نگه داشته بود و محمدحسین اومد استینمو داد بالا +چیکار میکنی 😡ولم کن من نیازی به این داروها ندارم 😡 چنان فرو کرد که نزدیک بود ناله ام در بیاد هنوز منو سفت گرفته بودن که... فکر کنم بی هوش کننده بود یا آرامبخش خیلی قوی به خواب رفتم وقتی بیدار شدم دیدم مامان کنار تختم نشسته و داره قرآن میخونه اشکام ریخت +مامان😭 _من قربون صدات بشم به هوش اومدی😍😭 +مامان. زینب خانم چی شد؟ خوبه؟ _هیچ تغییری نکرده هنوز تو کماست گریه اش بلند شد و گفت _دکترا گفتن ظاهرا کاریت نشده ولی از توی بدنت حالت خیلی وخیمه +غلط کردن، من حالم خوبه خوبه میخواستم بلند بشم که فهمیدم بدنم جدای از درد هیچ حسی نداره افتادم روی تخت دوباره پتو رو کشیدم روی سرم و به صدای قرآن خوندن مامان گوش میدادم. تقریبا سه روزه روی تخت بیمارستانم امروز قراره مرخصم کنن ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی 🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و ایدی کانال ازاد‼️