eitaa logo
شهید‌محمود رضا بیضایی
956 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
7.8هزار ویدیو
23 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃 بعد از مرخص شدن رفتم یه سر به سیده زدمو حرکت کردم که برم پیش حاج آقا بیمارستان نزدیک حوزه بود برای همین خیلی زود رسیدم _سلام حاج اقا😔 +سلام آقا محسن، خوبی به سلامتی؟ شنیدم بیمارستان بودی، شنیدم داستانو 🥀 _حاجی من نتونستم ازش مراقبت کنم چطور میتونم پس فردا که زنم شد مراقبش باشم 🥀 +پسرجان این اتفاق تقصیر تو نبوده اصلا زنگ میزنم به مهدی میگم فرداشب میریم خاستگاری _حاج آقا کجا بریم خاستگاری آخه؟! زینب خانم تو کماست 😣😞 +یا قمر بنی هاشم 😨یاخدا چرا مهدی به من چیزی نگفت یه لبخند زدم و گفتم _حاجی آرامش و صبر حاج مهدی رو دیدی؟بخاطر همین توکلشه که آرومه +آره قطعا صبر مهدی مثال زدنیه _حاجی 🙂زینب خانم دقیقا مثل باباشه دقیقا همونطور صبور و آروم +متوجه شده بودم ولی الان میفهمم خیلی بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکردم حالش چطوره؟ _خوب نیست حاجی، خیلی بده نامردا یجوری زده بودنش که دستش شکسته بود، نمیتونست حتی تکون بخوره نامردا چاقو زدن به کتفش حاجی اگه کاری با سیده بشه من چه خاکی بریزم تو سرم😭 +زبونتو گاز بگیر پسر جان 😠هیچ کاری نمیشه _حاجی دعا کن براش، دعا کن تا میتونی 😞 +چشم پسرم با حاجی خداحافظی کردم و رفتم خونه چقدر بدنم درد میکرد 〰〰🌸 💐دو هفته بعد💐 _الو محمدحسین کجا رفتی😍 +سلام محسن جان😔اومدم کهف الشهدا _داداش خوش خبری بده😍 +هیچ خبری جز خوب شدن خواهرم برای من خوش نیست 🥀 _محمدحسین زینب خانم به هوش اومده🤩 +محسن😳، دروغ نگو _دروغ چیه خنگه، پاشو بیا بیمارستان +اومدم اومدم 🏃‍♂ خداروشکرت هنوزم حالش بد بود ولی همینکه از کما در اومده بود خداروشکرررررر😍 محمدحسین: ❤️ دویدم تو بخش و هرچی نزدیک تر میشدم قلبم تند تر میزد دیدم محسن نشسته و سرشو بین دستاش گذاشته رفتم پشت شیشه اره😍😭زینبه😍به هوش اومده😭😍 دستمو بردم بالا که خندید و چشماشو روهم فشار داد من فدای خنده هات بشم خواهری😭 دیگه نمیتونستم اینجوری صبر کنم پشتمو کردم به شیشه و اشکام دونه دونه می‌ریخت کی فکرشو می‌کرد یک روز خواهرمو اینجوری روی تخت بیمارستان ببینم🥀 محسن با لبخند دستشو باز کرد و بغلش کردم _محسن میبینی 😭سیده است خوبه😭 +آره داداش خوب شده، معجزه است کم کم بقیه هم اومدن الان روز گذشته و زینب رو امروز صبح بردن توی بخش توی اتاق خصوصی رفتم گریه میکرد که باعث می‌شد جیگرم اتبش بگیره _داداشی 😭 +جان دل داداش، خوبی فرشته ی من؟ _خوبم، محمدحسین دست راستم هم درد میکنه هم نمیتونم تکونش بدم +چیزی نیست دکتر گفت بخاطر عمله زودی خوب میشی چیزی نیست چندتا ماژیک رو گرفتن بالا و گفتم _الان وقت نقاشی کشیدن روی دست شکستته😈😂 +نه. داداش بده یکی میبینه _ به من چه 😂 شروع کردم به کشیدن گل و درخت و خونه و دریا 😂 یه خانم و آقا کنار هم کشیدم و گفتم _زینب این منو تواییم 😂😂 +نگا. خودتو چه خوشکل کشیدی این چه وضع منه؟ 🤨 _چقدر دلم برای نگاه های طلبکارانه ات تنگ شده بود🙂😂 +باز شروع کردی به اذیت کردن اره دکتر اومد برای معاینه و منو بیرون کرد😐 اومد بیرون و گفت _آقا حسینی یک لحظه تشریف بیارین +بله _باید بهتون بگم که دستی که چاقو خورده بود یکی از عصب هاش بریده شده و ایشون دیگه قادر نیستن که دستشون تکون بدن، دست راستش ن میشه گفت فلج شده +با حضرت عباس دکتر چیکار باید بکنیم؟ _بعید میدونم خوب بشن ولی ببرین شون پیش بهترین متخصصان کشور شاید معجزه ای شد با رفتن دکتر دنیا روی سرم خراب شد سعی کردم خودمو خوب نشون بدم _خب خب که مارو بیرون میکنی آره؟ +مگه من. کردم دکتر کرد 😛 _زینبم +جانم _اگه یه خبر بد بهت بدن الان چیکار میکنی +هیچکار🤪 _جدی حرف میزنم +واقعا هیچ کاری نمیکنم _یعنی بگم؟ +بگو راحت باش _زینب دکتر گفت... دیگه نمیتونی دستتو تکون بدی 😞 میدونستم قلبش ریخت ولی زینب خیلی صبور و آروم بود دقیقا عین بابا کاش من مثل بابا میبودم یه لبخند زد و گفت _خوب میشه، نشه هم حتما حکمت خدا بوده هرکسی جای سیده می‌بود الان بیمارستانو میزاشت رو سرش. زینب 4 روز بعد مرخص شد و بردیمش پیش بهترین متخصصان ولی همشون میگفتن خوب نمیشه فقط سه تا متخصص دیگه مونده که مشهدن باید بریم مشهد ادامه دارد... 😍 🌸به‌ قلم سیده بیضایی 🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و ایدی کانال آزاد‼️