eitaa logo
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
983 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
17 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت ساعت ۸ بود که قصد شهربازی کردیم تا رسیدیم مامان و بابا زیر انداز انداختن و نشستن روش. خودمو لوس کردم وگفتم : _داداش.. نمیریم سواراین وسایل بشیم؟ با انگشت نشونش دادم. بابا: _زینب جان یکم بشینید میوه بخورین بعدبرین.. آخرشبم همه باهم چرخ و فلک سوار میشیم _باشه حسین: _خخخخخخ چه لپ هاشم آویزون شد یکم که نشستیم هی سرجام وول خوردم حسین: _نخیرم این وروجک نمیتونه آروم بشینه پاشو بریم دستمو تودستش گرفت _داداش بریم سوار این سفینه بشیم حسین: _بریم سوار شدیم من همش جیغ میزدم _مااااااااآآاااان... مااااااااانیییییی... جییییییغ... جییییییییییغ.. خداااااااااااااااآ حسین: _هیییس دختر آروم زشته.. شهربازیو گذاشتی روسرت صبح قبل مدرسه... به آتوسا پیام دادم که عصری با بچه ها بیاید دور هم جمع بشیم اونروز تو مدرسه اتفاق خاصی نیفتاد. عصری یه پیراهن بلند با ساپورت پوشیدم.موهاموشونه کردم و شونه هام انداختم . مایه هشت نفر بودیم.. سه تا پسر.. پنج تادختر.. واردکه شدن براشون گیتار.. زدم.. آخرشبم با بچه ها رفتیم رستوران از رستوران داشتیم میومدیم بیرون اشکان گفت: _چه خوشگل شدی رفتم جلو با یه قدم و بهش گفتم : _تا بهت رو میدم پررووو نشو.. مفهوووم؟؟ ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری