eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
973 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت 🍀راوے زینب🍀 مامان: زینبم بهار سرشو پایین انداخت و گفت: _ بیا مانتوتو بپوش _چیزی شده؟؟ بابا: زینبم توباید قوی باشی.ساعت ۵وسایل حسین رومیارن _نمیریم خونه؟ رفتیم خونه بهار به زور بهم غذا داد بعدم گفت برو بخواب. _بیدارم میکنی؟ _مطمئن باش بیدارت میکنم نمیدونم چقدر گذشته بود که با نوازش های بهار بیدار شدم . بهار: پاشو زینب جان.. دیگه کم مونده بچه ها برسن به فاصله نیم ساعت بچه هارسیدن. از برادرشهید من اومد فقط بابا پیش قدم شد برای باز کردن این چمدون غم.. لباس پاسداریش.. قرآنش.. دفترچه اش.. برای من یه مشکی یه چادر سفید که به دوستش سفارش کرده بود.. 🕊_به خواهرم بگید این رو به نیت عروس شدنش گرفتم یه تسبیح یه انگشتر شرف الشمس که هردو از شهادت داده بود به آقامحسن. یه قطره روی انگشترش بود وچند دونه تسبیح خونی بود چون وقتی حسین خمپاره میخوره زخمی میشه.. آقامحسن میدوه سمتش که تسبیح و انگشتر خونی میشن تواون حال بدش به دوستش میگه : _انگشتز وتسبیح رو بده به خواهرم🕊 دوستای حسین رفتن اما ماها داغون بودیم.. اونشب بهار موند من توبغلش جیغ زدم گریه کردم.. بهار وقتی موهامو ناز میکرد میگفت : _یادت نره حسین ازت چه خواسته یاعلے بگو و بشو فرداش شیفتمون بعد از ظهر بود بهار اول منو بردیه انگشترسازی. رو کوچک کردم انداختم دستم شده بود تمام زندگیم.. چیز عجیب این بود که توسکا غایب بود.نه تنها اونروز بله چند روز نیومد مدرسه... امتحانات دی ماهمون رسیدن و من با تلاش فراوان معدلم از 19/98به 20رسوندم. اما توسکا معدلش افت شدیدی پیرا کرد و شد 18. امتحاناتمون تموم شدو من جشن شاگرد ممتاز مدرسه ام رو سر مزار گرفتم. امروز ۹۴/۱۰/۲۵ تصمیم دارم ببینم چرا توسکا گوشه گیر شده... ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری