eitaa logo
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
983 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
17 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺﷽🌺 بزرگۍ‌میگفت: تڪیه‌ ڪن‌به‌ شہـداء شہـدا تڪیه‌شان‌ خداست... اصلا‌ ڪنارگل بنشینی بوۍ گل‌ میگیرۍ پس‌ گلستان‌ ڪن‌ زندگیت‌ را‌ با‌ یاد شہـدا... ♥️ @mahmoodreza_beizayi
یه استاد داشتیم که گیر داده بود به همه دانشجو ها باید کروات بزنن! کلی هم تهدید کرده بود که اگه سر امتحان کروات نزده باشین ازتون نمره که میکنم. ولی مصطفی اصلا برایش مهم نبود. واسه همین خیلی راحت بدون کروات اومد سر جلسه. استاد هم تهدیدش رو عملی کرد و ازش ۲ نمــــره کم کـــــرد. شـد ۱۸ . بالاتـــریـــن نمـــــره!☺️ امام جعفر صادق (ع):{خداوند متعال به پیامبری از پیامبرانش وحی کرد به قومت بگو:« لباس دشمنان مرا نپوشید، و طعام دشمنان مرا نخورید، و خود را به شکل دشمنان من در نیاورید؛‌که دشمنان من میشوید ؛ همانطور که انسان دشمنان من هستند.} @mahmoodreza_beyzayi
😔حکم نگاه کردن به زنان و دختران بی حجاب😔 @mahmoodreza_beizayi
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
#تو_شهید_نمیشوی📚 قسمت سی و سوم🌱 | ادامه ی پُرکارها شهید می شوند | وقتی حاج‌قاسم داشت حرف هایش را
📚 قسمت سی و چهارم🌱 | تقدیم به محمودرضا | روزهای آخر سال ۱۳۸۹ بود؛چند روز مانده به عید. باید قبل از پایان سال،از پایان نامه ی دکترای تخصصی دفاع می کردم. وقتی رسیدم تهران،شب یک راست رفتم سراغ محمودرضا. برای پذیرایی جلسه فکری نکرده بودم و نگران آبرومندانه برگزار شدن جلسه ی دفاع بودم. به محمودرضا گفتم:((هیچ چیز آماده نیست و فردا هم وقتش را ندارم.فردا می توانی با من بیایی جلسه ی دفاع؟)) گفت:((چه چیز را باید آماده کنیم؟)) گفتم:((باید شیرینی،آبمیوه،میوه،لیوان،بشقاب،ظرف بلور میوه،کارد،چنگال و این‌جور چیزها بخرم!)) گفت:((ظرف و ظروف را دیگر می‌خواهی چه کار؟!)) گفتم:((بشقاب ها و لیوان ها اگر یک بار مصرف باشند،پایان نامه ام نمره نمی آورد!)) گفت:((اینها را از خانه می بریم.)) گفتم:((برو کت و شلوارت را هم بیاور!)) بی چون و چرا رفت و دو دست کت و شلوار آورد. امتحان کردم.یک دستش را که سرمه ای و اتو کشیده بود گذاشتم کنار. صبح،ماشین پرایدش را برداشت،وسایل را زدیم توی ماشین و از اسلامشهر راه افتادیم سمت دانشگاه تهران. خودش هم برای حضور در جلسه لباس مرتبی پوشیده بود. با ماشین رفتیم داخل دانشکده ی دامپزشکی دانشگاه تهران. @mahmoodreza_beizayi
😉 یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت، پرسیدم: «چه خبر؟» گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.» گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟» گفت: «آخه همینجور که راه می‌رفت جار می‌زد: المیو المیو😂😂» ... @mahmoodreza_beizayi ➬➬➬➬➬➬➬➬➬➬➬➬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا