eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
969 دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
11 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 _چخبرا؟ چه میکنی؟ نامرد شدی! به ما سر نمیزنی +خبری نیست سلامتی نامرد نیستم خاله اینجوری نگو دیگه😅 شرمنده بخدا خیلی درگیر بودم باورتون نمیشه چند ماهه نرفتم خونه ی عزیز جون😭 _ای جان، عیب نداره دخترم ان شاءالله جبران میکنی😉 +خاله شما که بدتر از منی😢 چرا خونمون نمیاین؟ _ من چند دفعه اومدم یا تو نبودی یا خواب بودی +کی من😂😂؟ _بله دقیقا هفته پیش اومدم خواب بودی منم یواش اومدم یه بوس کردم رفتم چون نمیخواستم بیدار بشی +عه کاش بیدار میکردین _حالا ولش کن خاله بااینکه تقریبا 50 60 سالش بود ولی من عاشق امروزی حرف زدنش بودم😂 یهو پریدم بغل خاله _خاله ببخشید ولی دلم براتون خیلی تنگ شده بود فکر کنم خیلی سفت فشار میدادم 😂🙄 +من فدات بشم عروس گلم😍 _خاله میدونین چی هوس کردم؟ 🙄 +چی خاله جان بگو به محسن بگم برات بخره _نه نه دلم از اون ماکارونی های خوشمزتون میخواد😋😋😋 هیچی مثل غذاهای شما نمیشه😅 +ای جانم عروس گلم دلش ماکارونی خواسته 😁 اتفاقا محسنم همیشه مثل خرس ماکارونی میخوره 😂 نتونستم به این تشبیه نخندم 😆 زدم زیر خنده البته صدای خندم بلند نبود چون تو بغل خاله بودم😂 +ای من فدای خنده هات بشم _ خدانکنه خاله جون +دخترم امروز که عدس پلو گذاشتم فردا واسه ناهار بیا خونمون که برات ماکارونی درست کنم _نه نه اصلا نمیخوام زحمت بدم به هیچ وجه❌ +باید بیای همینی که گفتم تازه زودتر بیا باهم بریم مسجد من به دوستام نشونت بدم😁 _چی😳 +هیچی فقط فردا ساعت 10 بیا خونمون _ از مامان جون اجازه بگیرم اگه اجازه صادر شد چشم میام +اجازه مادرت با من نمیخواد چیزی بگی فقط واستا من زنگ بزنم +محسن جان مادر گوشیتو بده زنگ بزنم به مادر زینب جان *بفرمایید +دخترم منکه بلد نیستم باهاش کار کنم بیا خودت زنگ بزن بده به من _چشم ببخشید آقای موحد سیو دارین شماره خونه رو؟ *بله سیو هست رفتم توی مخاطبینش دیدم شماره منم سیوه نوشته بود خانم حسینی(مسئول بسیج) شماره خونمون رو سیو کرده بود خونه عمو مهدی زنگ زدم و گوشیو دادم دست خاله جون بعد از حرف زدن خاله گفت اجازتو گرفتم فردا پاشو بیا منم قبول کردم و بعد از خداحافظی رفتم سوار تاکسی شدم که برم بسیج کارمو انجام بدم سوار تاکسی شدم و رفتم سمت بسیج... ادامه ادارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 توی تاکسی بودم که تلفنم زنگ خورد آقای موحد بود🤨 _سلام بله بفرمایید +سلام خانم حسینی میخواستم بگم که مادرجان گفتن شکلاتاتون رو یادتون رفت ببرین و همچنین کیف پولتون رو _ای وای دست شماست🤦‍♀ شرمنده بخدا میتونید برسونین دستم؟ چون الان لازمش دارم وگرنه زحمت نمی‌دادم +شما کجایین بیارم براتون؟ _من دارم میرم بسیج تا نیم ساعت دیگه اونجام +باشه من مادرجان رو برسونم خونه میارم براتون، فقط اینکه شاید دیرتر برسم لطفا جایی نرین تا برسم _باشه چشم ببخشید زحمت دادم +زحمتی نیست وظیفه است یاعلی _خدانگهدار رسیدم بسیج کرایه رو حساب کردم با پولی که توی جیبم بود😁 _سلااااااااااام 😍 حاج آقا چطورین؟ بچه ها کجان؟ امری با من داشتین؟ بچه ها توی کدوم اتاقن؟ دارن چیکار میکنن؟ اون کارتون تموم شد؟ +سلام علیکم دخترم سیده خانم، دختر گل اینقدر تند تند حرف نزن بابا جان منکه واسه خودت میگم خفه میشیااا😂😂 خدا به حاج مهدی صبر بده🤦‍♀😂 بخدا بخوای بگی حااااااجی ميندازمت بیرون😂 _باشه باشه تسلیم 😂🙌🏻 خب بله بفرمایین با من کاری داشتین؟ +میخواستم این فرم رو پر کنی واسه راهیان نوره، امسال همه ازت راضی بودن میخوام این فرم دائمی رو پر کنی یعنی بشی مسئول همیشگی بجز وقتایی که نمیتونی بری😄 _حااااااجی راست میگین؟ 😍😍😍😍 +دختر جان اینجا بسیجه جیغ نزن حالا زود رو پر کن اون فرمو بعدم برو اگه کاری نداری😁 فرم رو پر کردم که دیدم آقا محسن داره میخنده و با امیرعلی میاد داخل سعی کردم خودمو بی توجه بگیرم آخه چرا اینا همیشه میخندن🤦‍♀ (به همون دلیل که تو و آسیه و فاطمه همیشه میخندین😂) کیف رو از آقا محسن گرفتم و گفتم شکلات هارو ببره پخش کنه _کجا تشریف میبرین برسونم شمارو؟ +نه زحمت نمیدم میرم مسجد دنبال بابا _من هم میخوام برم مسجد بفرمایید برسونمتون +نه خودم میرم بدبخت هرکار کرد نرفتم پیاده کوچ کردم و رسیدم مسجد با بابایی رفتیم نمایشگاه ماشین یه ماشین باحال انتخاب کردم و بابایی رفت واسه کارای دیگه اش چون رفیق بابا بود همون موقع کارارو کردیم و ماشینو تحویل داد یه ماشین دنا سفید باحال سوار شدم و با باباجون رفتیم خونه البته من بعد از اینکه بابا و رسوندم رفتم به سوی تالار که کارای عروسی رو ردیف کنم فقط یه لیوان آب از مامانی گرفتم😐 مامان گفت محمدحسین با فاطمه رفتن بیرون خودشون میرن بیرون من باید برم کاراشونو بکنم🤨 رفتم تالار و همه کارارو درست کردم و سریع اومدم سمت خونه و دراز کشیدم روی تخت اخ که چقدر خسته شده بودم از صبح😩 بعد از نماز خوندن یه نیم ساعت خوابیدم تا ناهار آماده بشه 😄 ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال ازاد‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚰فراموش نشه
1_64464929.mp3
6.61M
♡•۰·🕌·۰•♡ گریه‌ام‌میگیره‌لحظہ‌افطار... حسیݩ‌طاهرے @mahmoodreza_beizayi✨🕊️
دعای+سحر+ماه+رمضان.mp3
13.71M
دعای سحر... 😍♥️ التماس دعا
-1012850941_-210007.mp3
643.9K
دعوت نامه خدا برای دیدارش.. 😌🌺
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
دعوت نامه خدا برای دیدارش.. 😌🌺
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعای ظهورمولا امام زمان
بسم الله الرحمن الرحیم🕊
❣اللهم عجل لولیک فرج❣