#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_شصت_ششم
.
.
.
دم دمای اذان صبح رسیدیم کاظمین
از اتوبوس پیاده شدیم
یه خیابون خلوت که اصلا شبیه خیابون نبود جلو چشمم بود همون لحظه حسی غریبی بهم دست داد
حال جسمیمم خیلی مساعد نبود
خدایا کمکم کن بتونم سرپا بمونم
همش استرس این که یه وقت حالم بد بشه رو داشتم
به همراه بقیه رفتییم سمت حرم
تا جایی که خانوما اقایون جدا شدن
قرار شد بعد نماز صبح جلو اتوبوس جمع شیم
فاطمہ_میبینی اینجا چقدر غریبه 😔
حلما_اره اتفاقا همین اول که از اتوبوس پیاده کردیم غربتو حس کردم😔😔
_بریم نماز بخونیم بعد زیارت کنیم؟
مادر جون_اره الان شروع میشه نماز
حلما_من خوابیدم تو اتوبوس بریم وضو بگیرم 😄
فاطمہ_بریم منم میام باهات
مادرجون_برید زود بیاین من میرم آروم آروم
سری وضو گرفتیم و رفتیم سمت جماعت
نماز رو خوندیم
خیلی چسبید تو خلوتی
رفتیم سمت ضریح زیارت کردیم
اما به دلم نچسبید
بدنم بی حس بود نمیتونستم خیلی اعمالو بجا بیارم😢😢
رفتیم سمت اتوبوس
.
.
حرکت کردیم سمت سامرا
بخاطر امنیتش گفتن خیلی اینجا توقف نمیکنیم در حد یه رب یه زیارت کوتاهی داشته باشیم و زود برگردیم
سامرا هم خیلی دلچسب نتونستم زیارت کنم تمام تلاشمو کردم تا بتونم. سرداب امام زمان هم برم بعد یه زیارت کوتاه یه جا نشستم تا بقیه اعمالو انجام بدن
نمیدونم از ضعف بود همونجایی که نسشته بودم خوابم برد
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_شصت_هفتم
.
.
.
_حلما جان دخترم
با صدای مادرجون چشمامو باز کردم
حلما_وای من خیلی خوابیدم؟
مادرجون_نه مادر ده دقیقست خوابت برده
حالت بهتره؟
از اون ضعف قبل خبری نبود
_اوهوم بهترم😔
فاطمہ_چرا ناراحتی عزیزم
حلما_نتونستم درست زیارت کنم
تا رسیدیمم خوابم برد 😭😭😭
مادرجون_اشکالی نداره دخترم مهم اینه که اومدی اینجا
من 4بار قبلی که اومدم کربلا قسمت نشده بود بیام سامرا
فاطمہ_ماهم دفعه های قبل نشد بیایم سامرا😔
_ببین حلما چقدر دوست دارن اولین بارته که میایی همجارم زیارت کردی ماشالا😍
حلما_اینجا که شرمنده شدم نتونستم حتی دو رکعت نماز بخونم😭
مادرجون_قربونت برم مادر مثل فرشته ها شدی
اصلا فکر نمیکردم برات اهمیت داشته باشه
_خدا به حق این مکان مقدس همینجوری حفظت کنه
فاطمہ_فکر میکنم الان همه پای اتوبوس ها جمع شده باشن ها بریم معطل ما نشن یه وقت
حلما_اره اره اصلا حواسمون نبود
_محمد حسینم الان حسابی بی تابیتو میکنه
.
.
.
.
.
شب آخریه که کربلا هستیم
مثل برقو باد گذشت
انگار کل سفرمون یک ساعت بود
انقدر سری برام گذشت
شبه پنج شنست
و وداع ما😔😭
کاش میشد تا همیشه اینجا موند
وقت زیادی برای خرید سوغاتی نزاشتم من
امشبم تصمیم داشتم تا دم دمای صبح حرم باشم
به همراه بقیه رفتیم سمت حرم
زیارت حضرت ابوالفضل
این سومین باریه که میام داخل حرم ایشون و از نزدیک میتونم ضریحشون رو زیارت کنم
خلوت بود و به راحتی میشد رفت نزدیک
بعد از تبرک پارچه ها و انگشترایی که خریده بودم با فاصله کمی از ضریح ایستادم شروع کردم به خوندن زیارتنامه
حس شیرینی بهم دست داد
بااین فاصله در مقابل علمدار کربلا ایستادم
خوشبختی از این بالاترم مگه هست
تو این یک هفته با توضیحاتی که حسینو پدر جون و مادر جون و مداحمون دادن و باچیزایی که خودم دیدم و حس کردم هوشیار شدم
انگار تازه یه چیزایی فهمیدم
قبلا فقط اسمشون رومیشنیدم
و هیچوقت دنبال شناختشون نبودم
از این بابت شرمندم😔
همینجا به خودم قول دادم
از حالا هدف زندگیم شناخت اهل بیت و خداباشه
.
.
بعد از وداع باایشون به سمت حرم سید شهدا رفتیم
سمت خانوما خیلی شلوغ بود
اما دری که سمت اقایون بود خلوت بود و به راحتی میشد ضریح و دید
حلما_حسین من نمیتونم برم این انگشترارو تبرک کنم تو ببر سمت مردا خلوتتره
حسین_باشه خواهری
_من میرم روبه رو در آقایون اونجا میخوام زیارت عاشورا بخونم
به مادر جون اینا بگو نگران نشن
حسین_چشم
مادر جون و فاطمه یکم اونور تر نشسته بودن
کتاب دعامو برداشتم
رفتم یه گوشه یی رو به ضریح ایستادم
مشغول خوندن شدم
تموم که شد
تمام صورتم از اشک خیس شده بود
چقدر این حال رو دوست دارم
حس آدمی رو دارم که گمشدش رو پیدا کرده
میتونم از همین حالا دلتنگی رو باتمام وجودم حس کنم
دلتنگ وقتایی که اینجا نیستم
ازشون خواستم منو از خودشون دور نکنن
کمکم کنن همینجوری که دعوتم کردن
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_شصت_هشتم
.
.
.
منتظر ایستاده بودیم چمدونمامون رو تحویل بگیریم
نیم ساعتی میشه رسیدیم فرودگاه امام
با همکاروانی هامون خداحافظی کردیم
فاطمہ رو کلی بغل کردم
قرارگذاشتیم به زودی همو ببینیم
از پشت شیشه ها مامان و بابا رو دیدیم
عمه و عموها هم اومده بودن به استقبالمون
براشون دست تکون دادم
یه بغضی نشست تو گلوم
اینجا احساس غربت میکنم 😔تو شهر خودم
دلم برای مامان و بابا کلی تنگ شده بود
اما از اومدنم خوش حال نبودم
بعد کلی حال و احوال راه افتادیم به سمت خونه
پدرجون و مادر جون رو عمو برد
تو ماشین ساکت نشسته بودم
بابا_حلما جان دخترم چرا ساکتی انقدر
_دلم تنگ شد به همین زودی
اینجا احساس غریبی میکنم😔
مامان_قربونت برم همه همینجورن وقتی برمیگردن بی تاب تر میشن
_حسین مادر تو تعریف کن چجوری بود خوش گذشت بهتون
حسین_بعله مامان جان مگه میشه بری کربلا و خوش نگذره
_به حلما میگفتیم بیا برو خرید
نمیشه که همش بری حرم نمیرفت😂
حلما_خو حالا 😂
بابا_حلما!!! نره خرید مگه میشه
حسین_اره بخدا من دوسه روز اول برام غریبه بود اصلا😂
حلما_عهههه. خب رفته بودیم زیارت نرفته بودیم که خرید😒
مامان_قربون دخترم برم😍
.
.
تسبیح زینب هنوز دور دستمه
دلم نمیاد بازش کنم
همه جا همراهم بود
شب که اومدن یادم باشه بدم بهش😭😍
مامان به مناسب اومدنمون مهمونی رو تدارک دیده
قراره امشب همه جمع بشن خونمون
طرفای 1ظهر رسیدیم خونه
حسین و بابا چمدونامون رو اوردن
از خستگی رو پا بند نبودم
مامان_حلما جان برو استراحت کن تا شب سرحال باشی
باشه ی گفتم یهو یادم افتاد نماز ظهرمو نخوندم
رفتم سری وضو گرفتم
نمازم رو خوندم
خیالم راحت شد
سعی کردم یکم استراحت کنم تا بقول مامان شب سرحال باشم.
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ
پنج شنبه ها
به نیّت
دیدارِ چشمِ ٺو
جانَم به کف گرفته
و خیرات می کنم ...
شادی روح شهدا فاتحه و صلوات فراموش نشه😊❤️
#شهیـدانهـ
💥
🔻اگر آقا اباالفضل العباس از ما سوال کنند⤵️
▪️من برای یارے کردن امامم از آب💧 گذشتم،
▪️دستهایم✋🏻 را دادم،
▪️چشمم👀 را دادم،
▪️تیر🏹 را با چشمم خریدم،
▪️تیرها را با جان و دل ❤️قبول کردم،
⭕ ولے دست از یاری امامم برنداشتم، ✋🏻
🍃شما برای امام زمانتان چکار کردید⁉️🤔
چہ جوابے داریم بدهیم⁉️🤔
🤔آیا بخاطر امام زمانمان از یک #گناه
گذشتهہ ایم⁉️😔
🤲🏻 #اللّٰهمعَجِلالوَلیــــڪꨄ︎ـالفࢪج
#تلـنگرانهـ
❥↬•|
عاقبتِ خوش
یعنی "شهادت"🕊
برای دل زارِ ما دعا کنید💔
#شهید_محمودرضا_بیضائی💖
#شهیـدانهـ🌹💫
#برادرشهیدم🌼🌿
❥↬
شَہید، دسٺ نِوشتۂ خـُداسـٺ...
درهمان لَحظہ کہ،
مآ غافِل از عشق یار بودیم؛
ݜہدا عـٰاشق شدند،
وخدا پاے عشقِشاݩ ایسٺاد♥️📿
#شهید_محمودرضا_بیضائی💖
#شهیـدانهـ🌹💫
#برادرشهیدم🌼🌿
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی 📚 قسمت هفتاد و هشتم🌱 | ادامه ی کوثرِ محمودرضا | ماشین را خاموش کرد.لپ تاپش را از
#تو_شهید_نمیشوی📚
قسمت هفتاد و نهم🌱
| قراری که داشتند |
شب عملیات،به دو نفر از هم سنگر هایش گفته بود:((وقتی تهران در دانشکده بودیم خواب دیده بودم در منطقه ی سرسبز خیلی قشنگی باهم هستیم.یک اتفاق خیلی خوب در آنجا برای هر سه مان افتاد.))
بعد هم به آن دو برادر گفته بود:((مواظب خودتان باشید!))از آن شبی که خواب را دیده بود تا شب عملیات در غوطه ی شرقی دمشق،ده سال می گذشت.
یکی از هم سنگر هایش می گفت:((وقتی محمودرضا داشت این حرفها را میزد،ما گوشِمان با محمودرضا نبود و مشغولِ کارِ خودمان بودیم،اما محمودرضا یکی دو دقیقه همین حرف را داشت تکرار می کرد.
فردای آن شب،یکی از آن دو برادر در حین عملیات و درگیری با تکفیری ها از ناحیه ی رانِ پا تیر می خورَد و مجروح میشود.محمودرضا ساعاتی بعد به شهادت میرسد و نفر سوم هم که شهید اکبر شهریاری بود،یک روز بعد در همان منطقه به شهادت میرسد.))
@Shbeyzaei_313
هدایت شده از Sajjad
باسلام خدمت دوستان عزیز✋.
👈انتشارات راه یار کتاب های📚 متعددی در موضوعات و عناوین مختلف به چاپ رسانده است.
از جمله کتاب های:👇
🔅خاطرات شهدای مدافع حرم و دفاع مقدس
🔅خاطرات شهدای هسته ای
🔅خاطرات جنگ از زبان راویان
🔅کتاب های علمی و تربیتی
🔅خاطرات جهادگران
🔅خاطرات جهادگران مبارزه با ویروس کرونا
و...
💢که مورد استقبال عموم مردم قرار گرفته است.💢
حتما استفاده کنید و از خواندن لذت ببرید.
🔶ان شاءالله همگی بتوانیم از اوقات فراغت خود به خوبی نهایت استفاده را ببریم. بلکه چه بهتر از خواندن کتاب. 📚
🔷رهبر معظم انقلاب:
جوان ها وقتى دورهم مى نشینند و دوساعت، سه ساعت جلسه دارند، قرار بگذارند که از این جلسه، نیم ساعت کتاب بخوانند.
🔺اگر تمایل به دریافت کتاب داشتید به سایت زیر مراجعه کنید:👇
⭕️سفارش کتاب با تخفیف 20درصد:
basalam.com/raheyar
vaketab.ir
instagram.com/raheyarpub
⭕️یا به آیدی زیر پیام دهید:👇
@ya_zahra3137
✅@Raheyarpub
✅انتشارات راه یار
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
🌚✨
خاطریگرنظرمهست
همهخوبیتوست
حسرتیگربهدلمهست
هماندوریتوست
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
•°•
خبدوستان!🙂♥️
خوبیابد...
دفترامروزهمبستهشد😊🌿
بهامیدفرداییزیباترازامروز🌈🌼🤲🏻
شبتونحسینیرفقا:)💚🌱
با ۅضۅ💎
بۍگناه📿
یاعلی✋🏼😴
↓
❥↬•| @Shbeyzaei_313
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً
حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻
آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨
♥️|@mahmoodreza_beizayi
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
🌳ذکر روز جمعه🌳
✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ؛ ✨
🎋خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و در فرج ایشان تعجیل فرما.🎋
ذکر روز جمعه به اسم امام زمان است و در کنار این ذکر میتوانید در روز جمعه زیارت امام زمان را نیز بخوانید. خواندن ذکر روز جمعه باعث عزیزتر شدن میشود🌞🌻
#التماسدعا🌨
#بخوانیم 🕊
♥️|@mahmoodreza_beizayi
❣ #سلام_امام_زمانم❣
هر صبح، به شوق عهد دوباره
با شما چشمم را باز میکنم
#عهدمیکنمباشما،
هر روز که میگذرد،
عاشقانه تر از قبل
چشم به راهتان باشم...
السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
❀❀❀💚⃟💚❀❀❀
•
•
•
وقتۍخدا❤️
درۍروبہروٺمیبندھ...👌
اصراربہڪوبیدنشنڪن!🔨
هرچےپشٺاوندرهـسٺ🌱
بہصلاحٺـونیسٺ:)✌️🏻
#هـرچۍخدابخواد💛
•
•
|💚⃟💚|➣ #معبودانہ
🖇🖊اگه دلِ خــدا رو بہدستآوردی
اون موقع خدا ڪاری میڪنہ ڪه هـمہ
دوسِت داشتہ باشن!
🧡همیشه بهدستآوردن دلِ خــدا،
🌿راحت تر از بهدستآوردن دلِ مردمـ...!!!
💬⁉️نظرت چیه رفیق؟!
#تلـنگرانهـ
❥↬•|
•••💛🖇
آمـده ایمزندگۍڪنیم
تاقیمت💎پیداڪنیم...
نـھاینکھبـٰاهرقیمتۍ
زندگۍڪنیم!☝🏼🕯️
زندگـۍماحڪایتیـخفروشۍ🧊
استکھازاوپرسیـدنـد
فروختـۍ؟
گفتنـہ؛ولـۍتمـٰامشـد꧇)🌱
📋آیتاللھبھـجترھ
#تلـنگرانهـ
❥↬•|
﷽❣ #امام_زمانم ❣﷽
بگیر دست گرفتارهای راهت را
مگیر از دلِ دلدادگان، نگاهت را
شکسته ایم در این عصر سخت وانفسا
بیا که با تو ببینیم روز راحت را
دلم گرفته کجایی به هر کسی گفتم...
خبر نداشت نشانی خیمه گاهت را
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
ڪپےباذڪرصلوات✅
ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی📚 قسمت هفتاد و نهم🌱 | قراری که داشتند | شب عملیات،به دو نفر از هم سنگر هایش گفته
#تو_شهید_نمیشوی 📚
قسمت هشتادم🌱
| خبر آمد...🖤 |
محمودرضا حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر،در روز میلاد رسول اکرم (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ وَ سَلَّم) و امام جعفر صادق (عَلَیهِ السَّلام)به شهادت رسید.روز شهادتش روز عید و تعطیل بود. من در شهرستان ترکمنچای دانشگاه بودم و به تبریز برنگشته بودم.
ساعت هشت و نیم عصر بود که یکی از هم سنگر های نزدیکش که در سوریه مجروح شده بود تماس گرفت و بعد از خوش و بش خودش را معرفی کرد و گفت:((من همانی هستم که با محمودرضا آمده بودید عیادتم بیمارستان.))
بعد گفت:((تو در تهران یک کلاسی می رفتی،هنوز هم آن کلاس را می روی.))منظورش کلاس مکالمه ی عربی بود که می رفتم و با محمودرضا قبلاً درباره ی آن صحبت کرده بودم.او از محمودرضا شنیده بود.تماس آن برادر با من غیرمنتظره بود.چیزی در دلم گذشت.
یادم افتاد که به محمودرضا گفته بودم شماره تماسم را به یکی از بچههای خودشان در تهران بدهد.یقین کردم این همان تماس است،اما با این همه حرفی از محمودرضا نبود.بعد از گَپِ کوتاهی قطع کردم.تلفن را که قطع کردم به فکر فرو رفتم، اما موضوع را زیاد جدی نگرفتم.
@Shbeyzaei_313
هدایت شده از A.Joneidi
بِسم رَب الشُهَدا
با ســـ✋🏻ــــلام
طبق فرموده حضرت آقا :فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد و عرصه فرهنگی عرصه جهاد است ، و همه ی ما وظیفه داریم تا فضای مجازی را برای دشمن نا امن سازیم
بریم سراغ ارسال دعوت نامه🙂
❤️دعوت نامه ای شهدایی❤️
💚در محضر شهدا باشید با کانال در محضر شهدا 💚
در این کانال فعالیت های مثل👇
1-دعای عهد 🔆
2-فرازی از نهج البلاغه😍
3- مطالب شهیدانه❤️
4- مهدویت 💚
5- عکس ها و فیلم های مذهبی 💠
و....
بقیه اش رو خودتون بیاید ببینید ツ
منتظر حضورتان هستیم ⚘
💚⚘در محـ♡ـضر شھـ♡ـدا⚘💚
↯↯↯
https://eitaa.com/DarMahzarSHohada313
هدایت شده از A.Joneidi
هدایت شده از A.Joneidi
اون عده ای که گزینه:↯
خب معلومه ♡
و
بدم نمی یاد ⚘
رو زدند پس منتظر چی هستند ، سریع عضو بشن،🌪⚡️💥
و اما صحبتم🗣 با اون هایی هست که گزینه نه زیاد رو زدند ، بهتون پیشنهاد می کنم ☺️ که عضو بشید اگر از در محضر شهدا بودن لذت🍃 نبردین اون موقع تصمیم خودتان را بگیرید 😊
#هوالعشــق 💌
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_هشتاد_نهم
.
.
.
( حــلمــا )
_مامان جان بخدا چیزی نیست فقط دلتنگم همین😢😢
مامان_دختر من بزرگت کردم دیگه به من که دروغ نگو قشنگ معلومه حالت خوب نیست
حلما_نه قربونت برم من خووبم فقط دلتنگم دعا کن زوووود بطلبه ایشالا اینسری باهم بریم 😍حسین رفت دنبال زینب؟
مامان_اره دیگه الاناس که برسن برو توام یکم به خودت برس از این بی حالی دربیای😕😕
حلما_چشمممم😂😂میرم بر عروستون خوشگل کنم نگه چه خواهرشوهر زشتی 😁😁
ای خدا مامان جدیدا خیلی زوم شده رو رفتاره من
نگرانه که نکنه من افسرده شدم😂
از وقتی هم که حسین و زینب ازدواج کردن دیگه کلا گیر دادن به من
حالا خوبه خودمو کلی مشغول کردما
سه روز تو هفته برای تدریس میرم مسجد و سرای محلمون
علاوه براین بیشتر فعالیت های مسجد رو هم شرکت میکنم کلی هم دوست جدید و خوب پیدا کردم
اما این حسی که سعی میکنم پنهانش کنم اذیتم میکنه
مخصوصا پری شب که داشتم با زینب چت میکردم از حرفاش فهمیدم رفته ماموریت پاک بهم ریختم
از طرفی نگرانم نکنه اتفاقی بیوفته یراش
از طرفی هم میگم اگه این حس دو طرفه بود حتمایه کاری میکرد
ولی علی درگیر کارو زندگی خودشه😔
مدام از خدا میپرسم اگه اینجوریه پس چراا این حس داره هی عمیق تر میشه
اینجور وقتا خودمو فقط باخوندن دعا آروم میکنم میترسم ایمانی و که تازه دارم تقویتش میکنم باز ضعیف بشه
این شده تمام دغدغم
ساعت های تنهاییم که جدیدا بیشترم شده بااین فکرا میگذره
جنگ بین دل و عقلم
و حفظ ایمان و امیدم
_حلما خانومم یاالله😁
حلما_عه اومدین بیا تو خواهر😍
زینب_سلام خواهر شوهر جاااااان خوبییی☺️اینجوری میای استقبال عروستون😕😕
حلما_خووو حالا لوس نکن خودتو😂😂تو باید بیای دیدن خواهرشوهرجانت😁😁
زینب_😂😂اوووه چشم چشم
چراانقدر بی حالی تو دختر چیزی شده؟
حلما_بامامان داشتی صحبت میکردی باز 😂😂جو ندین بابا من خووبم
تو چخبر خونواده خوبن؟
زینب_عجببب پس جوه اره خداروشکر بد نیستن مامان یکم بی قراره علیه از وقتی رفته ازش خبر نداریم البته همیشه همینطوره ها ولی مامانه دیگه عادی نمیشه براش😔
حلما_عه چه بد خب حق دارن نگران بشن یعنی چی بیخبر میزارن 🙁
زینب_چی بگم 🙁پاشو بریم ناهار مثلا اومدم صدات کنم نشستیم به حرف😂
حلما_باشه عزیزم برو منم میام الان😘😘
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ