eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
965 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
10 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
°○|🌻💛|○° من حســابم ز همه مردم این شهـــر جداســــت. . .🙂♥️ من امیدم به خدا بعدِ خدا هم به خدا ستツ 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
رمان"فرشته ای برای نجات" _صد و یکم با ترس به صورتم خیره شد. --توروخدا حرفی از اون مرد نزنید. با تعجب پرسیدم --چرا؟ --نمیدونم شما خبر دارین یانه؟ اما مامان من قبل از ازدواج با پدر من همسر سابق این آقا بوده. راستش خودمم هیچ وقت دلیلش رو نفهمیدم اما مامانم حتی از شنیدن اسمشم میترسید. میگفت اون یه نامرد به تمام معنا بود. --دلیل ترس شما چیه؟ --یه بار غلام اومد خونه ما. اون روز بابام نبود. اومد و مامانم رو تهدید کرد. تهدیدش این بود که یا من با کامران ازدواج کنم یا اینکه با یه پرونده قطور مامانم رو میفرسته زندون و میگه که تو اِبرام رو کشتی. با بغض ادامه داد --ممانعت مامانم سر این موضوع به به قتل رسیدن خودش توسط جمشید ختم شد. --پس شما به خاطر قتل مادرتون از صدای گلوله میترسی؟ لبخند غمگینی زد --اون شب وقتی از داروخونه برگشتم دیدم در حیاط بازه. ترسیدم و دویدم تو خونه اما باز کردن در همراه شد با گلوله ای که به قلب مامانم شلیک شد و همون موقع مرد. بخاطر همین خاطره ی بد از صدای گلوله خیلی میترسم و ذهنمو درگیر میکنه. نفس عمیقی کشیدم --چه بد.واقعا متاسفم............. نماز ظهرم رو خوندم و رفتم تو هال. شهرزاد تو آشپزخونه بود و بوی غذا پیچیده بود. رفتم دم آشپزخونه --چه بوی خوشمزه ای. کمک نمیخوای؟ لبخند زد --نه. اما پیشنهاد میکنم سالاد درست کنید چون سالاد اون روز خیلی خوشمزه بود. خندیدم --چشــــم. همون موقع صدای آیفون اومد. حس بدی پیدا کردم که گواه بد به دلم میداد. شهرزاد با کنجکاوی پرسید --منتظر کسی بودید؟ --نه. رفتم و آیفون رو برداشتم --کیه؟ --باز کن حامد. --یاسر تو اینجا؟ با صدای آروم و کلافه جواب داد --حامد با شهرزاد بیا دم در همین الان. --باشه. آیفون رو گذاشتم. --کی بود؟ --باید بریم دم در. --چرا؟ --نمیدونم. --باشه پس صبر کنید چادرم رو بردارم. با شهرزاد رفتیم دم در و در رو باز کردم. یاسر با یه سرکار بود. --بــَــه آقا یاسر. غمگین به چشمام نگاه کرد و بی توجه به حرفم گفت --خانم وصال شما باید همراه ما بیاید. با تعجب پرسیدم --یعنی چی یاسر؟ --ما حکم بازداشت داریم. خانم احمدی ببریدشون. قلبم واسه لحظه ای ایستاد سرکار اومد جلو و خواست به دستاش دستبند بزنه. دست شهرزاد رو گرفتم و جلوش ایستادم. --من نمیزارم. یاسر با ناراحتی گفت --به شما ربطی نداره. لطفاً موضوع رو پیچیده تر از این نکنید. خانم احمدی چرا معطلین. سرکار دوباره اومد طرف شهرزاد که این بار فریاد زدم --داریـــــن چیکار میکنین؟ یاسر با یه حرکت من رو کشید کنار و دستامو گرفت. --سرکار ببریدش......... "حلما" 🚫کپی حرام ❥↬•@Shbeyzaei_313
رمان"فرشته ای برای نجات" صد و دوم بارون شدیدی میبارید و جاده لغزنده بود. با سرعت رانندگی میکردم و چندبار نزدیک نبود تصادف کنم....... ماشینو روبه روی مرکز پارک کردم و رفتم تو... دم در اتاق سرهنگ ایستادم و در زدم. --بفرمایید. رفتم تو و احترام نظامی گذاشتم. --سلام جناب سرهنگ. کنجکاو به صورتم خیره شد و نگران پرسید --سلام. خوبی؟ --بله. --بشین رو صندلی. نشستم و سرمو انداختم پایین. نشست کنارم وصورتمو آورد بالا --تو گریه کردی؟ خندیدم --نه چطور؟ --قیافت داد میزنه میگی نع؟؟!! سرمو انداختم پایین و خندم محو شد. --حامد به من نگاه کن. سرمو بردم بالا و همین که چشمم به چشم سرهنگ افتاد بغضم شکست و یه قطره اشک از گوشه چشمم اومد پایین. --ببخشید. یکم حالم خوب نیست. خندید و زیر لب گفت --ای پادشه خوبان.....داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد...وقت است که باز آیی به همین زودی جا زدی آقا حامد؟ دل تو یه ساعت به جان آمد؟هوم؟ با دستش به شونم ضربه زد. --مواظب خودت باش پسررر! راهی که توش پا گذاشتی بیشتر از اینکه شیرین باشه تلخه..... با خودم گفتم. یعنی من عاشق شدم؟؟ سرهنگ خندید و گفت --بله آقا حامد. عاشق شدی اونم چه جووور! اما نمیدونم چرا همین اول راهی باید طعم غربت بچشی. --جناب سرهنگ میشه بهم بگید جرمش چیه؟ تاسف وار سرش رو تکون داد --خودمم نمیدونم. از یه طرف حرفایی که سرلک تو بازجویی زده و از طرف دیگه حرفای شهرزاد.... واقعاً نمیدونم کی درست میگه. --یعنی چی؟ طبق اطلاعاتی که در طی بازجویی از سرلک دریافت کردیم تو زیر زمین خونه ای که شهرزاد زندگی میکرد یه اتفاقایی میفتاده که سرلک میگه شهرزاد ازشون خبر داشته. --چطور ممکنه؟ با دستش به صورتش دست کشید. --نمیدونم خودمم موندم. --جناب سرهنگ. الان شهرزاد کجاس؟ --نگران نباش بردنش اتاق بازجویی. سرمو گرفتم بین دستام و کلافه به موهام چنگ زدم. --کی تموم میشه؟ --تازه شروع شده.نهایت نیم ساعت دیگه. منتظر پشت در اتاق ایستادم تا یاسر از اتاق بازجویی بیاد. چند دقیقه بعد یاسراومد بیرون و با دیدن من تاسف وار سرش رو تکون داد. دنبالش رفتم تو اتاقش. --چیشد یاسر؟ --حامد خیلی ساده ای! رفتم نزدیک میزش ایستادم --یعنی چی یاسر؟ --آخه داداش....رفیق....دوست.....الاغ.... تو چطور تو این مدت نفهمیدی که شهرزاد جاسوسی تو میکرده! با تعجب گفتم --چـــــی؟ جاسوسی من؟ --بله جاسوسی تو! درمونده گفتم --یاسر جون من درست حرف بزن. --درست ترش اینه که تو زیر زمین خونه خانم شهرزاد وصال ارز رد و بدل میشده. --چیییی؟ قاچاق ارز؟ --اره قاچاق ارز. و مهم تر از اون اینه که شهرزاد هم پابه پای اونا هرکاری میگفتن میکرده. اخم کردم --یعنی چی؟ --یعنی اینکه واسه بستن قراردادای مختلف واسه خرید ارز هرکاری که تاجرا میخواستن واسشون انجام میداده. غیرتی شدم و داد زدم --این مزخرفارو کی گفته؟ --همون خانمی که به خاطرش داری داد و فریاد میکنی. --از کجا معلوم دروغ نگفته باشه؟ --مدارک موجوده برو ببین. --امکان نداره! اینبار یاسر فریاد زد --امکان داره عزیز من! قاچاق ارز....رد و بدل مواد مخدر.....آدم ربایی.....فساد اخلاقی....بازم بگم؟؟ اینا همه جنایتاییه که شهرزاد توشون دست داشته. و علاوه بر اون جاسوسی پلیس. اینارو بشنو و باور کن حامد. امروز بچه ها واسه جست و جو میرن خونه شهرزاد میگم تورو هم ببرن از نزدیک ببینی. سردرد عجیبی دچارم شد و باعث شد چشمم تار شه و نشستم رو صندلی. --خوبی حامد؟ --آره یهو سرم درد گرفت. پس چرا اینارو به خودم نگفت؟ چرا ازم پنهون کرد یاسر؟ --نمیدونم میتونی ازش بپرسی. --الان کجاس؟ --بازداشت گاه. --میتونم ببینمش؟ بی توجه به سوالم صدام زد --حامد. --بله؟ --از ریشه دربیار این نهال عشقو. اونجوری که تو درمورد شهرزاد فکر میکنی نیست. سکوت کردم و سرمو انداختم پایین. --میخوای ببینیش؟ --میتونم؟ --اره برو هماهنگ کن میگم بیارنش......... افسر خانمی که شهرزاد رو آورده بود احترام نظامی گذاشت و رفت بیرون. برگشتم و به صورتش خیره شدم. --من.... دستمو اوردم بالا --بشین. نشست رو صندلی و سرشو انداخت پایین. نشستم رو صندلی روبه رو و به صورتش خیره شدم. --الان بگو. سرشو آورد بالا و برای لحظه ای به چشمام نگاه کرد. --ح..ح...حامد من. با شنیدن اسمم از زبونش دلم لرزید و قلبم ضربان گرفت. --تو چی؟چرا زودتر بهم نگفتی؟ چرا این حروفارو به خودم نزدی؟ با صدایی که رگه هایی از بغض توش بود فریاد زدم --چرااااااااا؟ بغضش شکست و گریش صدادار شد. گریش از قبل کلافه ترم کرده بود و میخواستم سرم رو بزنم تو دیوار. کلافه گفتم --گریه نکن. به حرفم توجه نکرد. بلند تر فریاد زدم --گریـــــه نکن لعنتـــی گریه نکن...........!!! "حلما" 🚫کپی حرام ❥↬•@Shbeyzaei_313
رمان"فرشته ای برای نجات" صد و سوم با ترس به چشمام زل زد و گریش قطع شد. --چرا این حرفارو به خودم نزدی؟ چرا زودتر به خودم نگفتی؟ --چون....چون.. گریش گرفت و ادامه داد --نمیتونستم حامدددد! راستش از وقتی که باهات آشنا شدم با اینکه نسبتی باهات نداشتم تصمیم گرفتم دیگه به کارم ادامه ندم. یه احساس.... یه احساس خیانت بهم دست میداد. --پس چرا امروز خیلی راحت همه چیزو گفتی؟ --چون منتظر این فرصت بودم. فرصتی که بتونم همه چیز رو به پلیس بگم. چون دیگه دلم نمیخواست به کارم ادامه بدم. با گریه ادامه داد --دیگه خستــــــه شدم! من کم آوردم حامد! بخدااا کم آوردم! سرشو گذاشت رو میز و هق هق میکرد. صندلی مو بردم کنار صندلیش و با دستم سرشو آوردم بالا و صورتش رو با دوتا دستم قاب گرفتم. لبخند زدم --مگه قول ندادی اینجوری گریه نکنی؟ نگاه به صورتش آتیش دلم رو شعله ور تر کرد و نتونستم تحمل کنم. سرشو چسبوندم به سینم و دستامو دور کمرش حلقه زدم. با آرامش گفتم --آروم باش!همه چی درست میشه! بعد از چند ثانیه صدای گریش قطع شد و سرشو آورد بالا و به زمین خیره شد. گونه هاش قرمز شده بود و خجالت از سرو و روش میبارید. به خاطر کاری که کرده بودم هزار بار خودمو لعنت کردم اما حال خودمم بدتر بود. با یه حرکت از رو صندلی بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون. هوای سرد بیرون گرمای آتیش قلبم رو کمتر کرد. کلافه دستمو میبردم تو موهام و نفس عمیق میکشیدم. از دور صدای یاسر اومد --خسته نباشی پهلوان. اومد کنار من ایستاد و با شوخی زد پشت سرم --پیش قاضی و معلق بازی آقا حامد!!! خجالت زده سرمو انداختم پایین. با پاش به مچ پام ضربه زد --اوووووو حالا انگار چی شده!!! بیار بالا سرتو آدم باورش میشـــه! سرمو آوردم بالا --بخدا یاسر دست خودم نبود. نمیدونم چرا تحمل هر چیزی رو دارم..... خندید --جز مروارید های شفاف چشمان اولیاء حضرت شهرزاد خانم وصال.... خندیدم و تایید وار سرم رو تکون دادم --اره. ---خب دیگه. اینم از بیرون اومدنت از کوره قلب پزی. حالا پاشو بریم اتاق من تا بهت بگم....... نشسته بودم رو صندلی و داشتم به شهرزاد فکر میکردم. با صدای یاسر از فکر اومدم بیرون --حامد؟ --هوم؟ --ناهار خوردی؟ --ناهار؟ ترحم آمیز لبخند زد --نمیدونی چیه عزیزم؟ همونی که بعد اذان ظهر میخورن! --هه هه بامزه. نه ناهار نخوردم. داشتیم آماده میکردیم که شما مثل عجَل معلق ظاهر شدی. --مسخره بازی بسه. برو غذاخوری ناهارتو بخور...... غذامو خوردم و رفتم اتاق یاسر. جدی و دستوری گفت --حامد برو آماده شو سریع! اینجور مواقع باید به دستورات عمل میکردم و فرصت سوال و جواب نبود. رفتم لباس نظامیمو پوشیدم و کلتم رو برداشتم و با بچه ها سوار ماشین شدیم.............. "حلما" 🚫کپی حرام ❥↬•@Shbeyzaei_313
رمان"فرشته ای برای نجات" صد و چهارم رسیدیم به خونه شهرزاد. صاحب خونه تا ماشین پلیس رو دید دوید و اومد جلو و شروع کرد التماس کردن --جناب سرهنگ به دادم برسییید! بخدا من از دار دنیا دوتا خونه دارم. رفته بودم مسافرت الان تازه برگشتم اما میبینم که خونم آتیش گرفته. سرهنگ جدی گفت --ما حکم ورود به منزل رو داریم. بعد از تحقیقات تشریف بیارید اداره پلیس اونجا به حرفاتون رسیدگی میشه...... دونفر داشتن از پله های زیر زمین پایین میرفتن که با باز شدن در ایستادن و مات و مبهوت به ما خیره شدن. دوتا از بچه ها دویدن طرفشون و قبل از اینکه بخوان حرکتی انجام بدن دهنشون رو بستن و با دستبند بردنشون تو ماشین. سرهنگ بچه هارو تقسیم کرد و چندتاشون رو فرستاد تو خونه. به بقیه هم دستور داد به حالت دفاعی ایستادن سر در زیر زمین. با کلت به در آهنی شلیک کرد و چند ثانیه بعد دوتا مرد غول پیکر از زیر زمین اومدن بالا. بچها از پشت سر بهشون هجوم بردن و با دستمال بیهوششون کردن و بردنشون بیرون. نزدیک به یک دقیقه هیچ کس از زیر زمین بالا نمیومد و سرهنگ دستور ورود به زیر زمین رو داد. اول من از پله ها رفتم پایین و پشت سر من یاسر و جاسم اومدن پایین. دوسه تا پله مونده ایستادیم و به اطراف کنجکاو شدیم. یه اتاق بزرگ و یه میز و چندتا صندلی دورش چیده شده بود. هیچ کس اونجا نبود و یاسر گفت باید بریم تو. رفتیم تو زیر زمین و با حالت دفاعی نزدیک به در مخفی ایستادیم. چند لحظه بعد در باز شد و با دیدن بابای ساسان چیزی نمونده بود که از تعجب شاخ در بیارم. یاسر دستوری گفت --دستاتو بیار بالا. زووود.! اسلحشو آورد بالا و سر اسلحه رو به طرف من گرفت --تو؟ همون پسری نیستی که رفیق شیش ساسان بود؟ خیلی جدی و با اخم گفتم --اسلحتون رو بزارید زمین آقای وصال! --و اگه نزارم؟ ساسان با اسلحه از اتاق اومد بیرون و اسلحه رو گذاشت پشت سر باباش --و اگه نزاری یه گلوله خرجت میکنم و تموووم! حجم زیادی از تعجب ذهنمو به هم ریخته بود. برگشت و با یه لگد ساسان رو انداخت رو زمین و اسلحش رو گذاشت رو سرش. غرید --اگه میدونستم که میخوای جاسوسی من رو بکنی که همون روز اول یه گلوله خرجت میکردم! نیشخند زد و ادامه داد --اما هنوزم دیر نیست! اسحله رو گذاشت رو پیشونی ساسان و همین که خواست شلیک کنه با فریاد سرهنگ دستش رو هوا موند --دستت بره رو ماشه تضمین نمیکنم زنده بمونی! همین که سرش رو برگردوند ساسان از فرصت استفاده کرد و اسلحشو با یه لگد پرت کرد و خوابوندش رو زمین و به دستاش دستبند زد. من و یاسر بردیمش بیرون و بچه ها با ماشین بردنش مرکز. برگشتم تو حیاط و با دیدن صحنه روبه روم متعجب به یاسر خیره شدم......... "حلما" 🚫کپی حرام ❥↬•@Shbeyzaei_313
رمان"فرشته ای برای نجات" صد و پنجم سرهنگ ساسان رو به آغوش کشید و با دستش به کمرش ضربه زد. --خسته نباشی باباجون! شونه هاش رو گرفت --بهت افتخار میکنم ساسان! باورم نمیشد که ساسان پسر سرهنگ باشه! سرهنگ و یاسر رفتن بیرون و من و ساسان موندیم تو حیاط. ساسان خندید و با دستای باز به طرف من اومد --نیستی رفیق دلم برات تنگ شده بود. مردونه بغلم کرد و جلوم ایستاد. با تعجب گفتم --یعنی تووو؟ خندید و به شونم ضربه زد --اره داداش! خندیدم --آخه اصلاً باورم نمیشه! رسیدیم مرکز و من هنوزم متعجب بودم. من و یاسر و حامد رفتیم تو اتاق سرهنگ و نشستم دور هم. --حامد؟ با صدای سرهنگ سرمو بلند کردم --بله جناب سرهنگ؟ --میدونم که باورش برات سخته اما باید بگم که ساسان پسر منه و منم پدر ساسان. --ببخشید جسارتاً شما با زهره خانم.... چیزه یعنی منظورم اینه که... لبخند زد --زهره خانم، همسر من و مادر ساسانه. --ببخشید من یکم گیج شدم. نمیدونستم از اینکه حقایق ها ازم مخفی شده خوشحال باشم یا ناراحت؟ یاسر من رو مخاطب قرار داد --شاید که مقصر منم اما.... از نظر من تو بهترین گزینه واسه جاسوسی توی اون گروه بودی و شناخت تو در دوران دبیرستان از ساسان کار رو راحت تر کرد. چند لحظه به سکوت گذشت و با تردید گفتم --پس یعنی شهرزاد..... ساسان حرفم رو قطع کرد --حامد شهرزاد فقط یه عروسک خیمه شب بازیه........ 🚫کپی حرام ❥↬•@Shbeyzaei_313
ادامه پارت صد و پنجم اخم کردم --یعنی چی؟ --خب من از دو سه سال پیش رفتم تو گروه جمشید و شدم دست راستش. از همه ی کارایی که کرده خبر دارم. قضیه نسبت من با شهرزاد هم..... این قصه ای بود که جمشید واسه پیچوندن تو استفاده کرد. --پیچوندن مــــن؟ --خب از وقتی که شهرزاد رفت تو کما و تا زمانی که بیادبیرون جمشید تو رو زیر نظر داشت و میترسید شهرزاد رو از دست بده. --یعنی چی منظورت چیه؟ --خب بستن قرارداد اونم با تجار با اون حجم خطر کار هر کسی نبود اما شهرزاد این کار رو میداد و منفعت خوبی واسه جمشید داشت. کلافه گفتم --چرا زودتر اینارو بهم نگفتید؟ سرهنگ جدی گفت --چون ماجرا به تو ربط پیدا کرده و تو اگه میفهمیدی ممکن بود کار معقولی انجام ندی. ملتمس گفتم --جناب سرهنگ خواهش میکنم واضح حرف بزنید. آهی کشید و لا اله الا اللهی زیر لب گفت --ببین حامد این چیزی که میگم رو ماهم تازه متوجه شدیم و ممکنه صحت نداشته باشه. مادر شهرزاد وقتی ۵ ماهش بوده از درد فقر و نداری شهرزاد رو میزاره دم در یه پرورشگاه و میره لب جاده وایمیسته و ظاهراً قصد خودکشی داشته. همون موقع یه ماشین بهش برخورد میکنه و اون زن میره تو کما. نزدیک به سه ماه بعد وقتی به هوش میاد هیچ چیزی از گذشتش به یاد نمیاره. مردی که باهاش تصادف کرده خیلی دنبال خانوادش میگرده اما هیچ کس رو پیدا نمیکنه. از قضا اون مرد یه نوزاد پسر 10 ماهه داشته که مادرش رو سر زایمان از دست داده بوده. عاشقش میشه و بعد میفهمه که اون حس دوطرفه بوده. خلاصه باهم ازدواج میکنن و اون زن پسر اون مرد رو مثل بچه ی خودش بزرگ میکنه. چندسال بعد خواهرش پیداش میکنه و وقتی میفهمه گذشتش رو به یاد نداره حرفی از شهرزاد نمیزنه و سعی میکنه بهش بفهمونه که خواهرشه که موفق هم میشه. سرهنگ سکوت کرد. --جناب سرهنگ یعنی الان مادر شهرزاد کجاس و ربط من به این موضوع چیه؟ سرهنگ سعی در پنهان کردن چیزی داشت --فعلا نمیدونیم باید بیشتر تحقیق کنیم............. "حلما" 🚫کپی حرام ❥↬•@Shbeyzaei_313
@Helma_15 جهت ارسال نظرات درباره رمان فرشته نجات به آیدی بالاپیام بدید..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از {شهید مصطفی صدرزاده}
PTT-20211012-WA0097.opus
174.6K
 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخواست لغو اکران فیلم شهر گربه‌ها-https://farsnews.ir/my/c/104580 ز.قنبریان: دوستان فقط حدود 350 تا رای ب لغو اکران این فیلم ... (واقعا نمیدونم چی بگم، آدم باورش نمیشه) داده شده. لطفا حمایت کنید و نشر بدین تا انشالله به مطالبه مون به موقع عملی بشه و نوش دارو بعد از مرگ سهراب نباشه
هدایت شده از مشتاقان نماز شب
🌸الهی "دردهایی" هست كه با هیچ گوشی نمی‌توان گفت👌 و "گفتنی‌هایی" هست كه هیچ قلبی محرم آن نیست👌👌 🌸الهی "تلاش‌هایی" هست كه جز به مدد تو ثمر نمی‌بخشد 👌و تغییراتی هست كه جز به تقدیر تو ممكن نیست👌 و دعاهایی هست كه جز به آمین تو اجابت نمی‌شود👌👌 🌸الهی "قدم ‌های گمشده‌ای" دارم كه تنها هدایتگرش تویی👌 و "افكار آشفته‌ای "دارم، كه تنها سامان دهنده‌اش تویی👌👌 🌸الهی مرا تو دعا كن👌 ، برای من تو دعا كن👌 ، دعای مرا تو دعا كن😍 الهی آمین
هدایت شده از شهداشرمنده ایم
✨﷽✨ 🦋یادآورے🦋 اعمال‌قبل‌از‌خواب حضرت‌رسول‌اکرم‌فرمودند هر‌شب‌پیش‌از‌خواب‌: ¹:قرآن‌را‌ختم‌کنید. ³بار‌سوره‌توحید ²:پیامبران‌را‌شفیع‌خود‌گردانید. ¹بار:اَللّٰہُم‌َصَلِ‌عَلےٰمُحَمَّدوَآل‌ِ‌مِحَمَّدوَ عَجِل‌فَرَجَہُم،‌اَللّٰہُم‌َصَل‌ِعَلےٰجَمیعِ الانبیاء‌وَالمُرسَلین••͜ ³:مومنین‌را‌از‌خود‌راضےکنید. ¹بار:اَللّٰهُم‌َاَغفِر‌لِلمؤمِنَینَ وَالمؤمِنات. ⁴:یک‌حج‌و‌یک‌عمره‌بہ‌جا‌آورید. ¹بار:سُبحان‌اللہِ‌وَالحَمدُللّٰہ‌ِوَلا‌اِلہٰ‌الا اللہ‌واللہ‌اکبر. ⁵:اقامہ‌هزار‌ركعت‌نماز ³بار:یَفْعَلُ‌اللہُ‌مایَشاءُ‌بِقُدْرَتِہِ، وَ‌یَحْكُمُ‌ما‌یُریدُ‌بِعِزَّتِہِ. ثواب‌خواندن‌ایہ‌شهادت‌قبل‌ازخواب در‌مجمع‌البیان‌از حضرت‌محمد‌﴿ص﴾ آورده‌اند‌کہ‌هر‌کس‌آیہ‌شهادت. ⇇سوره‌آل‌عمران‌آیہ¹⁸ شَهِدَ‌اللَّهُ‌أَنَّهُ‌لَاإِلَهَ‌إِلَّا‌هُو وَالْمَلَائِكَةُوَأُولُوالْعِلْمِ‌قَائِمًا‌بِالْقِسْطِ لَاإِلَهَ‌إِلَّا‌هُوَ‌الْعَزِيزُ‌الْحَكِيمُ. را‌در‌هنگام‌خوابیدن‌بخواند. خداےتعالےبراے‌او هفتادهزار‌ملک‌خلق‌مےکند‌کہ‌تا روزقیامت‌برای‌او‌استغفار‌کنند.🎈 دعاےهنگام‌خوابیدن⇩🌱 باسْمِکَ‌اللَّهُمَّ‌أَمُوتُ‌وَ‌اَحْیَا بار‌الها!با‌نام‌تو‌میمیرم‌و‌زنده‌خواهم شد.. وضو‌قبل‌خواب یادتون‌نره‌رفقا🖐🏻🍀 چہ‌خوبست‌قبݪ‌از‌خواب😴 زمزمہ‌ڪنیم:↓ 【اللّهُمَّ‌اجْعَلْ‌عَواقِبَ‌امُورِناخَیْراً】 خدایا...♡ آخروعاقبت‌ڪارهاےمارا ختم‌بہ‌خیرڪن ... التماس‌دعاےفرج••{💛}• ‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔❀‌✨•••❀‌•••✨❀╚❀‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇دعای سلامتی امام زمان (عج) 🌹 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌹 ِ << اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا >> 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 👇دعای فرج امام زمان (عج) 🌹 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌹 ِ << اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُستعان وَالیکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ >> 🌹اللهم عجل لولیک الفرج دوستان بخوانید به نیابت از شهدای مدافع حرم التماس دعا
💦💠💦💠💦💠💦💠💦 *❄️💠زیارت امام عصر* *(عجل الله تعالی فرجه الشریف)* *در هر صبحگاه💠 ❄️* *🌟اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ 🌟* 💠💦💠💦💠💦💠💦💠 .
❣ 📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد. 📚 اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یافاطمه‌ی‌زهراسلام‌الله‌علیها: رو به قبله با وضو با نیت و طهارت کامل صد الله اکبر میفرستی بعد یک بار لعن زیارت عاشورا رو میخونید و یک سلام هم میدید صد الله اکبر میخونی و دوباره شروع کن به خواندن زیارت عاشورا از اول تا اخر سر لعن که رسید صد تا لعن میخونی و بعد از پایان صد لعن زیارت عاشورا صد سلام زیارت عاشورا رو هم میخونید بعد از صد سلام بقیه زیارت عاشورارو تا اخر میخونید بعد از تموم شدن زیارت عاشورا دورکعت نماز زیارت عاشورا رو هم میخونید سلام و لعنی که تو خود زیارت عاشورا هست بعد از اول زیارت عاشورا میخونید تا سر لعن که رسیدی ادمه نده بلند شو و دورکعت نماز هدیه به امام حسین میخونید بعد از تمام شدن نماز در حین خوندن با احدی صحبت نمیکنید از طلوع خورشید وقت داری تا غروب بخونیدش سعی کنید تو یک ساعت خاص هر روز بخونید (سعی کنید کسی از خوندن زیارت عاشورا رو خبر دا ر نکنید ) ادابی که باید رعایت بشه تو این چهل روز غیبت دروغ تهمت بی حجابی و هر گناهی دیگری از کسی که میخواد ختم بخونه سر نزنه مثلا الان نزدیک هفت خورششید طلوع میکنه اون موقع بخونید اونی که میخواد ختم بخونه باید نمازهای یومیش اول وقت بخونه صدقه هر روز برای سلامتی و ظهور اقا بدهید (حالا مقدارش هر چی دوست دارید ) ان شاالله که حاجت دلتون از دست با کفایت امام حسین و امام زمان بگیرید تقریبا روزی یک ساعت تا یک نیم وقت میگیره اونی که ختم میخونه باید رعایت کنه که تو این چهل روز مرتکب گناهی نشه ان شاالله اگر خانمی میخواد بخوونه موقع پریودی حتما باید نائبی بگیره تا بجاش تو اون چند روز بخونه و نائب هم باید رعایت کنه اداب ختم رو سلام دومین روز چله زیارت عاشورا التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
هرگاه به هر امامی سلام دهید خــــــود آن امام جواب ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣ ولی اگر کسی بگوید: ❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣ همه‌ی امامان جواب میدهند … می‌گویند: چه شده است که این فرد نام مادرمان را برده است !؟ 💫 السلام علیکِ یا فاطمهُ الزهراء(س) 💠 تا ابد این نکته را انشا کنید 💠 پای این طومار را امضا کنید 💠 هر کجا ماندید در کل امور 💠 رو به سوی حضرت زهرا کنید... 🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
”♥️🍂“ ما‌شـوقِ‌مرگ‌رابهـ‌منجلابِ‌ عاداتِ‌سخیف‌برتری‌دادیم... تا"عشق"رنگِ‌مُردگےنگیرد ! سلام‌بر‌آنان‌کہ‌روی‌دامــان‌ حسین‌'؏'آرمیده‌اند...🍃🌙 🥀••• 💖 ✨🌱
🍂🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🍂 حدیث_روز 🌤 ✨ امام علی(ع):دل های پاک بندگان،نظرگاه خدای سبحان است.پی هرکه دل خویش راپاک گرداند خداوندبه آن نظر افکند.✨ ♡•@Shbeyzaei_313