هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
💫 السلام علیکِ یا فاطمهُ الزهراء(س)
💠 تا ابد این نکته را انشا کنید
💠 پای این طومار را امضا کنید
💠 هر کجا ماندید در کل امور
💠 رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
هرگاه به هر امامی سلام دهید خــــــود آن امام جواب ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣ ولی اگر
هر روز بعد از نماز صبح
دعای عهد و دعای فرج و سه مرتبه سوره توحید را بخوانید
را ارتباطی با مولا جانمان است
سلام خدمت دوستان و همراهان عزیز
ان شاءالله که سلامت باشید
دفتر امروز را به رسم ادب
ب نام و یاد و یاری خدای مهربان
میگشاییم
انشاءالله
روزگارتان الهی و امام زمان پسند باشد
مزین میکنیم امروزخودمان را با قرائت 7 مرتبه سوره مبارکه حمد جهت شفاء بیماران خصوصا بیماران کرونایی
و ۱۴ صلوات هدیه به ساحت مقدس ۱۴ معصوم صلوات الله علیهم اجمعین
💐🌸💐🌸💐🌸💐
*⚜دعــــــای عــهــــــــد⚜*
*🌳بِسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم🌳*
*🌹اللهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ [بِاسْمِکَ] الْکَرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدِیمِ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ یَا حَیّا قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا حِینَ لا حَیَّ یَا مُحْیِیَ الْمَوْتَى وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ یَا حَیُّ لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ، اللهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّی وَ عَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَ مِدَادَ کَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [کِتَابُهُ] وَ أَحَاطَ بِهِ کِتَابُهُ [عِلْمُهُ] اللهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اللهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْما مَقْضِیّا فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِرا کَفَنِی شَاهِرا سَیْفِی مُجَرِّدا قَنَاتِی مُلَبِّیا دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اللهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِکَ*
*حَتَّى لا یَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ اِلّا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَیْرَکَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَیِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ اللهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّدا صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِکَانَتَنَا بَعْدَهُ اللهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ*🌹
*🌹🌼الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ*🌼
✨شیوهیخواندنچلهیزیارتعاشورا
۱. روبهقبلهباوضو؛بانیتوطهارتکامل
۲. صدمرتبهاللهاکبربخوانیدبعدیکبارلعن
زیارتعاشورابخوانیدویکسلامبدهید!
(سلامولعنیکهتویخودزیارتعاشوراهست)
۳. بعدازانجاماعمالذکرشده👆🏻
زیارتعاشورارابخوانیدتاسرلعنکه
رسیدینخواندنرامتوقفکنید!
۴. دورکعتنمازهدیهبهامامحسین
علیهالاسلامبخوانید؛بعدازاتمامنماز....
۵. صدمرتبهاللهاکبربخوانید
مجددازابتدایزیارتعاشورابخوانید
تابهلعنزیارتعاشورا؛صدمرتبهلعن
وصدمرتبهسلامبخوانید؛بعدازتمامشدن
ادامهیزیارتعاشورا،راتاآخربخوانید...
۶. نماززیارتعاشوراهمفراموشنشود..!(:
🔺 لازماستبدانید :
۱. هنگامخواندنبااحدیصحبتنشود.
۲. ازطلولخورشیدتاغروبوقتدارید.
۳. تواینچهلروزهیچگونهگناهینباید
صورتبگیرد.(دروغ،غیبت،تهمت،بیحجابی...)
۴. برایسلامتیامامزمان(عج)صدقهبدهید.
۵. اگرخانمیاینچلهرومیخونهدرمواقعیکه
نمیتواندبخواندنائبیبهجایخودبگیردتاوقفهای
درچلهنباشد....
🌸 درخواستمادرشهید :
حاجخانمخواستنپسرشونمفیضببرند
وثوابیهمبهروحمطهرشونبرسه؛پسدوستان
شهیدمنظور،روهمدرنظرداشتهباشند(:
🕊🌸 #شهید_محمود_رضا_بیضائی
@Shbeyzaei_313
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
✨شیوهیخواندنچلهیزیارتعاشورا ۱. روبهقبلهباوضو؛بانیتوطهارتکامل ۲. صدمرتبهاللهاکبربخوانی
آغاز چهارمین روز
زیارت عاشورا
التماس دعا
#زیارتنامه
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصَارَدینِ اللهِ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ فاطِمَةَ
سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ
بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم
یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها
دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا،
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
فَاَفُوزَمَعَکُم.
🌷شادی روح شهداصلوات🌷
اللهُ في الـجهادِ بأَموالِكُم وَ اَنفُسِكُم وَ اَلسِنَتِكُم في سبيلِ الله
ُ
شهید آوینی:
گمشدگان "خاک" اگر می فهمیدند
که تا "افلاک" راهی نیست
این همه سرگردانی نمیکشیدند
#شهدایی
رمان"فرشته ای برای نجات"
#پارت _صد و شانزدهم
سرمیز شام به غیر از تعارف هایی که به شهرزاد میشد کسی حرفی نمیزد.
دستپخت بابا خیلی خوب بود.
غذام که تموم شد با لبخند گفتم
--ممنون بابا مثل همیشه عالی!
--نوش جونت.
بعد از شام من و شهرزاد میز رو جمع کردیم.
ظرفارو گذاشتم تو سینک و شیر آب رو باز کردم.
شهرزاد گفت
--شما بفرمایید من میشورم.
شیطون خندیدم
--بفرمایید شما خسته ای خودم میشورم.
کنجکاو گفت
--خسته واسه چی؟
همینجور که مایع ظرفشویی رو میرختم رو اسکاج خندیدم
--خب دیگه بالاخره.
انگار که موضوعی رو به یاد آورده باشه گفت
--آرمان حرفی زده؟
متفکر گفتم
--آرمان؟ نه مگه باید حرفی میزد؟
--نه..نه...همینجوری گفتم.
کنارم من ایستاد
--شما بشور من آب بکشم.....
آخرین بشقاب رو آب کشید و متفکر گفت
--مطمئنید آرمان حرفی نزده؟
--چطور؟
دستپاچه گفت
--هی... هیچی همینطوری.
بابا از تو هال صدام زد
--حامد جان میوه هارو بزار تو ظرف بیار.
--چشم بابا.
ظرف میوه رو گذاشتم رو عسلی و نشستم رو مبل کنار بابا.
مامان با لبخند به شهرزاد نگاه کرد
--هنوزم باورم نمیشه!
شهرزاد لبخند زد و سرشو انداخت پایین.
دستشو گرفت
--غریبی نکن دخترم.
به بابا اشاره کرد
--علی اندازه یه پدر تو رو دوست داره.
به من اشاره کرد و با خجالت گفت
--حامد رو که از قبل میشناسی.
به آرمان لبخند زد
--آرمانم که برادر کوچیک ترت.
شهرزاد خجالت زده خندید
--بله میدونم. اما خب منم تازه شمارو پیدا کردم به زمان نیاز دارم تا بتونم به محیط جدید زندگیم عادت کنم.
مامان با صدای بغض آلودی جواب داد
--میدونم چی میگی!
با احساس تشنگی شدیدی از خواب بیدار شدم....
رفتم تو آشپزخونه و آب خوردم.
تو حالت خواب و بیداری اصلاً حواسم نبود اتاقم بالاس.
در اتاق شهرزاد رو باز کردم و یه راست رفتم خوابیدم رو تخت.
همین که چشمام میخواست گرم بشه یادم افتاد که اینجا اتاق شهرزاده.
با یه حرکت نشستم رو تخت و به اطراف نگاه کردم اما شهرزاد نبود.
نگران از تخت اومدم پایین و از اتاق رفتم بیرون.
نور کم شب خواب هال رو روشن کرده بود اما شهرزاد تو هال هم نبود.
در هال رو باز کردم و رفتم بیرون.
بارون نم نمی میبارید اما هوا زیاد سرد نبود.
چشمم خورد به تابی که نشسته بود روش.
رفتم پیشش و صداش زدم
--شهرزاد؟
از صدام متوجه حضورم شد.
سریع اشک چشمش رو پاک کرد
--بله؟
نشستم کنارش
--چرا اومدی تو حیاط؟
نفسش رو صدادار داد بیرون.
--همینجوری.
به نیمرخش خیره شدم
--چرا گریه کردی؟
سرشو انداخت پایین و آروم جواب داد
--همینجوری.
--خوابت نبرد؟
--نه. تازه اومدم تو حیاط. داشتم با مامان حرف میزدم.
خندیدم
--پس فیلم هندی مادر دختری بوده.
تلخند زد
--حامد؟
--بله؟
--راستش چند روزیه که میخوام یه چیزی بهتون بگم.
--خب چرا نمیگی؟
با بغض گفت
--چون میترسم.
با تعجب گفتم
--از چی از من؟
--نـــه! دیروز که بهتون گفتم...
گفتم خوشحالم که برادری مثل شمارو دارم.
--خب.
با چشمای پر اشک بهم خیره شد
--میشه انکارش کنم؟
گیج از حرفش گفتم
--یعنی چی شهرزاد؟
چونش لرزید و قطره اشکی از گوشه چشمش چکید
--یعنی.....اخه چه جوری بگم.
شاید با خودتون فکر کنید که حیا واسم بی معنیه و خیلی گستاخانه حرف میزنم اما...
اما فردا مهلتم تموم میشه.
--شهرزاد یعنی چی؟ مهلت چی تموم میشه چرا سانسور شده حرف میزنی؟
برگشت و به چشمام زل زد
--حامد من دوست دارم! اما نه به عنوان برادر........
"حلما"
🚫کپی حرام
❥↬•@Shbeyzaei_313
رمان"فرشته ای برای نجات"
#پارت _صد و هفدهم
برگشت و تو چشمام خیره شد
--به عنوان یه مرد!
واسه اثبات احساسم گفتم
--به عنوان یه مرد چی؟
--دوست دارم.
با بهت به شهرزاد خیره شده بودم و نمیتونستم حرفی بزنم.
ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود.
چند ثانیه بعد لبام به لبخند کش اومد و دوندون نما خندیدم.
--چ...چ... چــــی؟ یعنی تو...
خندیدم و با ذوق گفتم
--شهرزاد یعنی تو هم....
بیشتر خندیدم
--وااااای اصلا باورم نمیشه!
خدااااای مــــن!
برگشتم و با لبخند به چشماش زل زدم
--منم دوست دارم شهرزاد.
تا چندین لحظه بی هیچ حرفی با لبخند به چشمای همدیگه خیره شده بودیم.
بارون بند اومده بود و ستاره ها سیاهی آسمون رو جذاب تر میکردن.
نگاهمو از شهرزاد گرفتم و به آسمون دوختم
--قصه تو از یه شب پر ستاره شروع شد شهرزاد.
--یه شب پرستاره؟
-- اره. بعد از اینکه فهمیدم اسمت شهرزاده هی تو ذهنم مرور میشدی!
یادمه اولین بار خیره به آسمون شاید هزار دفعه اسمتو تو ذهنم تکرار کردم.
نفسمو صدادار دادم بیرون
--شهرزاد؟
--بله؟
--میدونی معنی اسمت چیه؟
--اره زن جمشید میگفت یعنی زاده ی شهر... یعنی دخترزیبایی که داستان هزار و یک شب رو گفته.
برگشتم و با لبخند گفتم
--شهرزاد تو مادر عشقی
یعنی کسی که عشق رو توی قلب من به دنیا آورد!
گونه هاش قرمز شد و خندید
--حامد..
--بله؟
--تو به مامان گفتی که به من....
یعنی چیزه...اممممم اینکه به من علاقه داری؟
با تعجب گفتم
--نه چطور؟
ریز خندید
--آخه مامان بهم گفت که اگه واقعاً به حامد علاقه داری بهش بگو......گفت....
لبخندش محو شد و سکوت کرد
--چی گفت شهرزاد؟
--گفت....
بغض کرد.
نگران پرسیدم
--شهرزاد چی شد؟ چرا بغض کردی؟
--آخه من نمی دونستم که شما به یه آدم دیگه علاقمند بودین.
با صدای تقریباً بلندی گفتم
--مـــن؟ به کی؟
--ببخشید اصلاً نباید حرفی میزدم
--شهرزاد حرفتو بزن.من کیو دوست داشتم که خودم خبر ندارم؟
--دختر خالتون رستا.
با چشمای گرد شده به شهرزاد خیره شدم و مثل بمب خنده منفجر شدم
--مامانم گفته من تو گذشتم به رستا علاقه داشتم؟
از خندم زیاد خوشش نیومد و لباشو کج کرد.
خندم بیشتر حرصی بود.
چون هزار بار به مامانم گفته بودم که علاقه ای بین من و رستا وجود نداره اما بازم کار خودش رو میکرد و این بار خیلی به ضررم تموم میشد.
غمگین نگاهم کرد و سرشو انداخت پایین.
صداش زدم
--شهرزاد.
سرشو آوردم بالا و با دیدن اشک گوشه چشمش غمگین گفتم
--داری گریه میکنی؟
اشکشو پاک کرد و هیچی نگفت.
لبخند زدم و صورتشو با دستام قاب گرفتم
--تو اولین و آخرین کسی هستی که به قلب من میاد!
نه علاقه ای بوده و نه قرار بوده باشه چون رستا فقط یه همبازیه دوران کودکیمه همین!
خندید
--خیالم راحت شد!
شیطون خندیدم
--یعنی انقدر مهمم؟
با لبخند گفت
--یه چیزی بالاتر از انقدر......
شب خیلی خوبی بود!
زمان مارو فراموش کرده بود و ساعتی واسمون در نظر نمیگرفت! انقدر حرف زدیم که
نزدیک اذان صبح بود رفتیم تو خونه و هر کس رفت تو اتاق خودش.
سر نماز صبح خدارو بخاطر همه چی شکر کردم و ازش خواستم تا بهم کمک کنه.حس میکردم تازه راهم شروع شده....
بعد از نماز لباسامو عوض کردم وبا برداشتن سوییچ و کاپشنم رفتم تو هال و از تو آشپزخونه یه شیشه گلاب برداشتم.....
ماشینو روبه روی گلستان شهدا پارک کردم و شیشه گلاب رو برداشتم و رفتم بیرون.
قبر رو بوسیدم و با گلاب شستم.
با لبخند گفتم
--سلام رفیق.........
هر حرفی که تو دلم بود رو گفتم و ازش خواستم که لیاقت شهرزاد رو داشته باشم...........
"حلما"
🚫کپی حرام
❥↬•@Shbeyzaei_313