رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_28
_مامان جونی میخوام راجب ی موضوع مهم باهاتون صحبت کنم☺️
+جونم مامان جان بفرما
_مامانی بنظرت الان وقتشه محمدحسینو زن بدیم؟ 🙄😅
+مادرجان این سوالا چیه میپرسی خبریه؟ 🤨🤨
_عه مامانی فقط جواب بده🙄
+آره وقتشه ولی هنوز دختر مناسبی پیدا نکردم😐
_اگه من یکیو پیدا کرده باشم چی؟😁
+جانمممم😳
_مامان یک دختر خوب پیدا کردم و اونجوری که با محمدحسین حرف زدم مشکلی نداره میخواستم شما اگه اجازه بدین با مامانش حرف بزنم🙈🙈😅
+چی شدههه😳چشمم روشن دوتایی باهم بریدین ودوختین🤨
حالا کی هست؟! 😐
_فاطمه خانم دختر عمو احمد😅😅
+دخترجان زده به سرت؟ محمدحسین قبول کرده؟ فاطمه وعمو احمد راضی ان؟ دختر جان چرا بدون اطلاع همیچین کارا میکنی 🤨🤦♀🤦♀
_ماماااانی🙄آره محمدحسین راضیه برای عمو هم واسه همین میگم زنگ بزنم خب🤪
+واستا با پدرت حرف بزنم شب بهت خبر میدم🤨
_باشه مامان جونممم مرسی😘
خوشحال دویدم سمت اتاقم و به محمدحسین اشاره کردم بیاد
_داداش مامان قراره با بابایی حرف بزنه شب بهم خبر میده که بزنگم یا نزنگم😁
+ممنونتم 😍❤️❤️❤️
_سنه قربان😜
منتظر شدم بابایی از محل کارش برگرده تا زنگ بزنم😍
____🌸
شب که بابایی اومد گفت کی بهتر از دختر احمد😍😁
منم با اجازه ی بابا قرار شدزنگ بزنم خداروشکر هنوز سر شبه و میتونم الان زنگ بزنم 😍🌸
شماره ی زن عمو (مامان فاطمه) رو از مامان جون گرفتم و شماره گیری کردم 😥
استرسم گرفته بود آخه تابه حال این کارو نکرده بودم😰
حالا وقت آیه الکرسی خونده😅
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_29
_سلاااام زن عمو جونم😍
_سلام به روی ماهت دخترم❤️
+چطورین همه خوبن؟ فاطمه خوبه؟ عموجون خوبه؟ ☺️
_آره خوبن خداروشکر سلام دارن خدمتت شما چطورین؟ 🍃
+ماهم خوبیم خداروشکر💐
زن عموجون دلم براتون تنگ شده😢خیلی وقته شما و عمو احمد رو ندیدم😔
_فردا صبح پاشو بیا خونمون احمد خونس منم هستم البته اگه افتخار بدی😁
+نه مزاحم نمیشم 😌
_از کی تاحالا اینقدر تعارفی شدی؟ تو از بچگی همینجا بودی نمیگی دلمون برات تنگ میشه؟ پاشو بیا ناهارم باید بمونی 😊
+همیشه به من لطف داشتین زن عمو 😉باشه چشم میام 🙂
(به کل یادم رفت برای چی زنگ زده بودم😅)
+زن عمو میخوام بهتون یک مطلب مهم رو بگم😍🙄
_جانم دخترم بگو 💛
+زن عمو منو که میشناسی دوست ندارم حاشیه برم برای همین یک راست میرم سراغ اصل مطلب
_راحت باش دخترم بگو عزیزم❣
+زن عمو جون ازتون میخوام با فاطمه حرف بزنید ببینید میخواد ازدواج کنه؟ 🙄
_چیی😲ازدواج؟ 😯
+زن عمو محمدحسین مارو به غلامی قبول میکنید؟ 😋🤩😁😄
_دخترم عممم وای شوکه شدم عزیزم اینجور حرفارو لاعقل یکم حاشیه برو 😂
باشه با احمد و فاطمه حرف میزنم بهت خبر میدم
+زن عمو همین الان لطفا حرف بزنید من صبح بیام ازتون جواب میخوام هاا گفته باشم😂
_چشم عزیزم، امر دیگه ای نداری؟ 🤦♀
+نه قربونتون برم 😍خدانگهدار❤️
_خداحافظت باشه عزیز دلم 🌺
وای قلبم اومد تو دهنم😂
آخيش گفتم هوووف 😉😄
_داداااااشی😂
+جونم جونم بگو چی گفت😰
_اخ اخ زن ذلیل🤣😂
+عه آبجی جان اذیت نکن دیگه 😐
_گفت حرف میزنه و من فردا صبح میرم خونشون واسه ناهارم میمونم چون دلشون برام تنگ شده☺️😉😛زورت بیاد😛😛😛😛
+بچه ی بی ادب واسه بزرگتر زبون در میاری؟ 😠😂😂
_بله😛😛😛😛
.ای بابا باز شروع کرد به قلقلک🤦♀😂
نقطه ضعف پیدا کرده🤦♀🤦♀😂
بعد از کلی خنده گرفتم خوابیدم چون صبح باید میرفتم خونه عمو جون😍🌸
خداکنه آقا امیرعلی اونجا نباشه😒😒چون میخوام راحت باشم ولی احتمال زیاد نباشه😁
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_30
صبح پر انرژی بیدار شدم🤩، دویدم رفتم توی اتاق محمدحسین
_دادااااش بیدارررشوووو😂
+کوفته این چه وضع بیدار کردنه😩
_وقتی شوهر فاطمه بشی قدر منو میدونی🤪😆
پاشو خیر سرت میخوام برم جواب مثبت از عروس خانم بگیرم😌😌
+عه راست میگی یادم رفته بود😂
_خسته نباشی😑😑😆
بعد از اینکه آماده شدم دویدم توی حیاط وااای عجب هوای خوبی😋😋😋
حیاط که نه بهتره بگم باغ چون حیاط خونه ی ما یک باغ خیلی بزرگ و سرسبز بود 😍😍
داشتم توی علفا میدویدم که محمدحسین منو گرفت
_دختر جان چته؟ 😂دیوونه شدی؟🤣
+وای داداشی امروز چقدر حالم خوبه 😍🤪
_خداروشکر عزیز دلم
+داداشی
_جونم
+عاشقتم🤪🤪😂
_برو لوس نشو
+میکشم فقط حواست به زنت باشه و منو یادت بره هااا💣🔫
_شما تاج سری مگه میشه، اصلا !!
حالا بیا سوار ماشین شو که دیره ♥️
بعد از 20دقیقه رسیدیم خونه ی عمو جون 😍
_خدانگهدار داداشی 😁
+منتظر خبرای خوبت هستم 😉😜
زنگ زدم و صدای فاطمه از پشت آیفون اومد
_الو سلام بله بفرمایید؟
+دختر جان تلفن نیستااا😂🤣درو باز کن خسته ام 😕😂
درب با تیکی باز شد😁
_سلام سلام به عمو جونمم😍عمو احمد چرا نمیاین خونمون دلم براتون خیلی تنگ شده بود😢
+سلام به دختر گلم چطوری بابا جان
دخترم هزاربار بهت گفتم اینقدر تند تند حرف نزن خفه میشیاا😂🤣
_چمش عمو ژونم 😂
با جیغ به زن عمو سلام دادم که یهو دیدم آقاامیرعلی داره از تعجب میمیره😂😂😂
اینجوری👈🏻🤨🤨😳😳
منم رفتم تو زمین 😬😬😬😂
وای خدا من هر وقت مسخره بازی در میارم یکی منو میبینه حالا آقا امیرعلی که هیچی اقای موحد اومده بود پیشش😬😬😬😬😬😬😰🤯
آقای موحد که داشت شاخ در میارود😂
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
📿 #احکام_خوردنی_ها
📕سؤال
آیا خوردن تربت کربلا جایز است؟
📗پاسخ
اگر مهر تربت به مقدار کم و به قصد تبرک و شفا خورده شود، اشکالی ندارد. خوردن گل حرام است ولی تربت سیدالشهدا(ع) استثنا شده است، البته تربت قبر شریف حضرت و اطراف نزدیک آن.
@mahmoodreza_beizayi❤️
سلام عزیزان..🌱
حلول ماه مبارک رمضان بر شما مبارک🌹
برنامه هایی برای ماه رمضان در نظر داریم که به لطف شما ها و یاری خداوند قراره در ماه رمضان اجرا بشود☺️🌺
این ماه بهترین ماهه😍
ماهی برای نزدیکی بیش از اندازه به خدا♥️
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
یکی از کارهامون ٢۴ساعته کردن فعالیت کاناله🌸
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
ختم انواع ذکرها و دعاهاوجز خوانی قران..... 🌺
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
هرروز با صوت ذکر ماه رمضان🌴
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
مسابقات جذاب و معنوی در این ماه🌼
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
تفسیر آیات قرآن 🌷
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
برنامه های جذاب دیگه....
تقاضایی داشتید به خادم کانال بگید🎊
اطلاعات بیشتر برنامه ها اعلام خواهد شد♥️
برنامه های ماه مبارک رمضان رو با هشتگ #ماه_خدا دنبال کنید. 🔹🔸
در ماه مبارک همدیگه رو حلال کنیم💐
برای همه و ما خادمین آقا محمودرضا دعا بفرمایید 🌺🌸
یازهرا.. 🦋
#ختم📿
دوستان برای دعاهای زیر قراراست ختم برگزار کنیم... 🙃♥️
#صلوات
#زیارت_عاشورا
#دعای_عهد
#دعای_فرج
تنها کافیه تعداد مرتبه های خوانش خود را به خادم کانال که در پایان پیام آیدی رو قرار میدهیم اعلام کنید♦️
‼️توجه‼️
گمنام خواهید ماند.....🌸
کوتاهی نکنید دیگر چنین فرصتی براتون ایجاد نمیشه تا سال دیگه🖤🍃
بازهم اگر سوالی در رابطه با چگونگی برنامه ها داشتید از خادم کانال{آیدی در بیوکانال درج شده} بپرسید 🌺
منتظر موج عظیم اعلام شما هستیم😍
آیدی برای اعلام تعداد 👇🏻🌸
@z_beyzaei
اجرکم عندالله 🌱
#ماه_خدا 🌙
#جزء_خوانی_قران🌸
جزء هایی که قصد خواندن آن را دارید به خادم کانال اطلاع بدین 🍇
خیلی خوب میشه که حداقل 3بار قرآن به طور کامل ختم بشه😍😋
‼️توجه‼️
گمنام میمانید.... 🌺
آیدی برای اعلام جزء👇🏻🌸
@z_beyzaei
منتظرتونیم 🌸
اجرتون با سیدالشهدا♥️
#ماه_خدا🌙
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
🌸بسم رب عشق🌸
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙
☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦
#یا_صاحب_الزمان
#دعای_فرج
#صبحتون_امام_زمانی
🌸ذکر روز دوشنبه🌸
🍃صد مرتبه🍃
✨🌙یا قاضی الحاجات 🌙✨
🌸『@mahmoodreza_beizayi』
🌸زیارت ائمه در روزدوشنبه 🌸
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ🌼، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ،❄️ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاَةَ، وَآتَيْتَ الزَّكَاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً، وَجَاهَدْتَ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِينُ،🍃 فَعَلَيْكَ السَّلامُ مِنِّى مَا بَقِيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ، وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ؛أَنَا يَا مَوْلَاىَ مَوْلىً لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ، سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ، 💐مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَجَهْرِكُمْ، وَظَاهِرِكُمْ وَبَاطِنِكُمْ، لَعَنَ اللّٰهُ أَعْداءَكُمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ تَعالىٰ مِنْهُمْ، يَا مَوْلَاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ،🌸 يَا مَوْلَاىَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، هٰذا يَوْمُ الإِثْنَيْنِ وَهُوَ يَوْمُكُما وَبِاسْمِكُما وَأَنَا فِيهِ ضَيْفُكُما، فَأَضِيفانِى وَأَحْسِنا ضِيَافَتِى، 🌺فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضِيفَ بِهِ أَنْتُمَا، وَأَنَا فِيهِ مِنْ جِوارِكُما فَأَجِيرانِى، فَإِنَّكُمَا مَأمُورانِ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجارَةِ، فَصَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكُمَا وَآلِكُمَا الطَّيِّبِينَ.
🌸『@mahmoodreza_beizayi』
#سلامارباب 💛•°
○° دربین اسم های زیبایت حسین جان
آخر با اسم سیدالشهدا می کشی مرا😭🥀
" صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسین "🌱
#صبحٺون_حسینۍ ⛅️
#حسینجانم♥️
خنده هـايت . . .
آنچنان جادو كند جانِ مرا
هر چه غـم آيد سَرم
هرگــــز نبينم آفَتى.
سردار دلها🌷
📎#سلام_صبحتون_شهدایی
@mahmoodreza_beizayi
سرِدوراهیِ گُناه وثَواب
به حُب شَهادت فِکرکُن...
به نِگاه امام زَمانت فکرکُن...
بِبین میتونی ازگُناه بِگذَری...؟!
ازگُناه که گُذشتی ..ازجونِت هَم
میگذَری...🖐
#شهیدانه
@mahmoodreza_beizayi
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
بخشی از برنامه های ماه رمضان 👆🏻🌺
دوستان منتظر اعلام های شما هستیم 🌱🍂
خاطرهای از شهید ابراهیم هادی🌹🍃
نزدیک اذان صبح بود
.توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید.
ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت.
هر چه گفتیم:"نگو! می زننت!"
فایده ای نداشت.
آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد.
هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند.
فرمانده آن ها هم بود؛ در حین بازجویی گفت:" آن هایی را که نمی خواستند تسلیم شوند، فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست"
پرسیدم: چرا؟
گفت: به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید و برای حفظ اسلام باید به ایران حمله کنیم. باور کنید ما هم مثل شما شیعه هستیم؛ وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند؛ در جنگیدن با شما تردید می کردیم.
اما امروز صبح وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای بلند نام امیرالمومنین _علیه السلام_ رو آورد، با خودم گفتم:
داری با برادرای خودت می جنگی؛ نکنه مثل ماجرای کربلا....."
دیگر گریه امان صحبت به او نداد
دقایقی بعد ادامه داد: برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین تر نکنم، حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است یا نه؟"
گفتم: آره زنده است.
تمام هیجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم رو بوسیدند..
@mahmoodreza_beizayi
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
بخشی از برنامه های ماه رمضان 👆🏻🌺
اجرتون با شهدا 😍🌸
تا الان عالی بود.... ❤️🌺
با خودت هیچ گفته ای یک بار
دختر نازدانه ای داری؟💔
بین این سوره های زندگی ات
#کوثر عاشقانه ای داری؟
با خودت فکر کرده ای اصلاً
دخترت هم به خواب محتاج است؟
تا که از خواب می پرد شب ها
به یک آغوش ناب محتاج است؟😔💔
"کوثـر" نازدانه شهید محمودرضا بیضایے❤️
@mahmoodreza_beizayi
🌺حذف لینک از عکس مورد رضایت نیست ☺️🌺
شعر مورد علاقه 📖=
ای حرمت قبله ی حاجات ما
ذکر تو تسبیح و مناجات ما
چار(چهار)امامی که تورا دیده اند
دست علم گیر تو بوسیده اند
#شهید_محمودرضابیضایی
@mahmoodreza_beizayi
🌸حذف لینک از عکس مورد رضایت نیست ☺️🌸
از محبت پدر به فرزند 🍃
مگر حس قوی تری هم هست...☺️😍
💐 سری آخری که داشت میرفت
گفت میرم ...
ولی این سری از کوثر هم گذشتم....😔💔
دردانه کوچک شهید محمودرضا بیضایی
@mahmoodreza_beizayi
👌🏻👌🏻یک پیشنهاد ویژه برای بهرهمندی بیشتر از ماه رمضان امسال
➕ یک مژده
🔻ماه رمضان نزدیک است و مشتاقان تقرب خدا در حال آماده کردن خود برای ورود به این مهمانی بزرگ هستند. آمادگی پیدا کردن قبل از ورود به هر مهمانی، کمک میکند تا انسان با آرامش و اشتیاق بیشتری به آن مهمانی وارد شود و بهرۀ بیشتری از پذیرایی تدارک شده ببرد.
🔻اگر شما هم دوست دارید این ماه رمضان برایتان متفاوت با قبل باشد و بیشتر از آن بهره و لذت ببرید، پیشنهادی برایتان داریم.
📗 "برای مهمانی خدا آماده شویم" یک کتاب کوتاه ۸۰صفحهای است که مطالعه آن شاید یک ساعت وقت ببرد اما اثر آن در نگرش شما میتواند فوق العاده باشد و ماه رمضان متفاوتی را برایتان رقم بزند.
🎧 و اما مژده؛ به لطف خدا نسخه صوتی و کتاب شنیداری این کتاب هم در هفته پیش رو در اپلیکیشن طاقچه منتشر خواهد شد و علاقمندان کتاب صوتی میتوانند از آن استفاده کنند. ان شالله.
👈🏼 نسخه الکترونیک کتاب را میتوانید در "طاقچه" بخوانید و نسخه کاغذی را از فروشگاه سفارش دهید.
📎 taaghche.com/book/55230
📎 bookroom.ir/book/29312
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی📚 قسمت سی و چهارم🌱 | تقدیم به محمودرضا | روزهای آخر سال ۱۳۸۹ بود؛چند روز مانده
#تو_شهید_نمیشوی 📚
قسمت سی و پنجم🌱
| ادامه تقدیم به محمودرضا |
آن روز درگیر یک مشکل آموزشی بودم که به خاطر آن باید قبل از دفاع،دو ساعتی پله های دانشکده ی دامپزشکی را بالا و پایین میرفتم!
در این فاصله،محمودرضا رفت میوه و چند جعبه آبمیوه خرید.
تنها چیزی که آن روز خودم رفتم و خریدم،یک جعبه شیرینی بود که با عجله ی زیاد از خیابان کارگر شمالی گرفتم.
غیر از این یک جعبه شیرینی،همه ی کارهای جلسه را محمودرضا ردیف کرده بود.
حتی وسایل و میوهها و جعبههای آبمیوه را که خریده بود،از توی ماشین تا داخل سالن آمفی تئاتر دانشکده آورد.
یادم نیست چه مشکلی برایش پیش آمده بود که نتوانست بیاید سر جلسه و چند دقیقه قبل از شروع جلسه برگشت.
خاطره ی خوش همراهی آن روز محمودرضا را فراموش نمیکنم که چقدر از اضطرابم کم کرد.
دوست دارم اگر گذرم دوباره به کتابخانه ی دانشکده ی دامپزشکی دانشگاه تهران افتاد،پایان نامه ام را از کتابخانه بگیرم و در صفحه ی تقدیم نامه،نام محمودرضا را کنار نام بلند شهید مهدی باکری که پایان نامه را به او تقدیم کرده ام اضافه کنم.
آبروی آن جلسه را از محمودرضا دارم.
@mahmoodreza_beizayi