💠برای محمودرضا / صدو سی و چهار
محمودرضا لحظاتی بعد از اصابت تیر مستقیم به شهید "محمد حسین مرادی" تو تاسوعای ۹۲، چند تا عکس ازش گرفته بود. محمد حسین سرش به عقب متمایل بود و چشمها رو بسته بود و خون ، پیکرش رو رنگین کرده بود.
پرسیدم:اینجا چیزی هم میگفت؟
گفت: تا نفس داشت می گفت؛
لبیک یا حسین
لبیک یا زینب ..
🆔 @Barayekosar
💠برای محمودرضا / صدو سی و پنج
سوریه که میرفت، همیشه ساک سفر رو همسرش می بست. تو آخرین سفر به همسرش گفته بود که ساک رو ایندفعه خودش میخواد ببنده.
ساک رو سبک بسته بود و حتی قرصهایی رو که بخاطر دندون دردش همیشه همراه داشت، تو ساک نذاشته بود.
میگفت پرسیدم : قرصهارو نمی بری؟
گفت: ایندفعه لازم ندارم.
🆔 @Barayekosar
💠یه بار که با هم (با محمودرضا)بودیم
گوشیش رو در آورد و گفت:
بذار یه چی برات بذارم کِیف کنی
حاج محمود یه نوحه خونده عااااااالی
خیلی خوبه
بذار پیداش کنم
آها
گوش کن.
و خودش هم با پخش نوحه شروع کرد به خوندن
همون نوحه ای رو که خیلی دوست داشت
بسم الله👇
💠برای محمود رضا / صدو سی و هفت :
🌷تاسوعای سال ۹۲ که منطقه سیده زینب(س)آزاد شد، شب پشت تلفن میگفت :
از امشب چراغهای حرمو شبا روشن میکنیم.
میگفت : چراغها قبلا شبا خاموش میشد تا با خمپاره نزنن.یکی از همسنگراش بعد از شهادتش سرخاکش گریه میکرد
میگفت:خوش بحالت محمود،حضرت زینب سلام الله میاد چراغ قبرتو روشن میکنه ...
🆔 @Barayekosar
هدایت شده از آقامحمودرضا
🌸سلام جگرگوشه عمو؛ روسیاهم
اینقدر اینروزها درگیر ناراحتی قضیه اهواز و... بودم که یادم رفت امسال یکسال دیگر بزرگتر شده ای و زمان ورود به کلاس اول ابتدایی توست شنیدم زنگ آغاز مدرسه هم با دستان کوچک و نازنین تو نواخته شده؛آفرین افتخار بابا؛کلاس اولت مبارکت...یک دنیا حرف و حسرت تو این دلم هست که مثل خیلی دیگر نمینویسم و حتی بدون اشاره میگذرم...اما مطمن باش بابا همیشه کنار توست حتی در سطر به سطر کتابت
💠احمدرضا بیضائی:
🌷... ياد محمودرضاى خودمان افتادم كه"آقا" را يكبار هم نديد
ولى جانش به جان او بسته بود
براى رضايتش جان مى داد
و اين جمله آقا را درشت تايپ كرده بود و زده بودجلوى چشمش كه؛
[درجمهورى اسلامى هرجاقرارگرفته ايدآنجارا مركز دنيا بدانيد وآگاه باشيدكه همه كارها به شمامتوجه است]
و به آن عمل مى كرد.
بزرگترين نگرانى محمودرضا اين بودكه بعد از شهادتش كسى پشت سرآقاحرف بزند.
🆔 @Barayekosar