💠نوشته های محمد جواد / چهل
🌷نشستم همونجای همیشگی...
بدونِ تو...
دارم جای خالیتو میبینم...
روی همون فرش...
اصلا میدونی
مثل همون شب ، سرما هم رفته تو جونم
چقدر جایِ خالیِ تو سردِ محمود...
دست و دلم به نوشتن نمیره،
حرف از دلم به زبونم نمیاد...
بس که دلم تنگه محمود...
چهارده ساله که نشده بیام مشهد،
نشده بیام مسجد گوهرشاد،
نشده همون جای همیشگی بشینم و
دلم برات تنگ نشه...
حتی وقتی با تو بودم...
حالا روزگارم رو ببین
نشستم
بی تو
وای به حال دلم...
یه وقتایی دلم برای سیدعلی خون میشه، برا مرتضی، برا مصطفی، برای حمید...
حتی برای مهدی...
فقط این وسط #مسیب زرنگ بود
بامعرفتای بیمعرفت.!!
آخ که دلم میخواد زار بزنم
فریاد بزنم
همینجا
همینجای همیشگی
صدات بزنم
من که میدونم اینجایی
صدات بزنم و به امام رضا گلهگیت رو بکنم
بگم که آقا اینجاست
اینجاست ولی دستم سردِ
اینجاست ولی تنهام
اینجاست و بهِم سر نمیزنه...
دستم رو نمیگیره...
اینقدر زار بزنم که بیایی
که کنارم بشینی
که بوی تنت رو حس کنم
که دست بندازی رو شونه هام
که...
محمودرضا!
بخدا ازت نمیگذرم اگه منو با خودت نبری...
دیگه خود دانی رفیق
بخدا که اگه نیای... اگه نیای....
🌷محمودرضا
جای همیشگی
منتظرتم
به یادتم
رو به گنبد طلایی امام رضا (ع)....
ﺯِ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻮ ﺳﺎﻏﺮ ﺩﻟﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺷﺪ
ﻣﺪﺍﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺮ ﺩﻭﺍﻡ، ﺑﺎﺩﻩ ﺑﯿﺎﺭ
♻️شب چهاردهم رمضان المبارک ۱۳۹۸ ،مصادف با ۳۰ اردیبهشت /حرم مطهر رضوی
🆔 @Barayekosar
[WWW.FOTROS.IR]ma96031903.mp3
12.65M
حاج محمود کریمی :
سرود | ستاره بارونه آقام اومده
تو این کَرَم خونه آقام اومده
ولادت امام حسن مجتبی(ع)
@Barayekosar
برای کوثر
💠برای محمودرضا / صدو پنجاه و چهار 🌷اولین درک از مساله #ولایت_رهبری را در محمودرضا خاطره ای از شهی
💠برای محمودرضا /صدو پنجاه و چهار
🌷محمودرضا دانش آموز بود که برای گردآوری خاطرات دانش آموز شهید «مجید شریف زاده» گفتگوی مفصلی با مادر معزز شهید انجام داده بود.
آن روز وقتی به خانه آمد یک ضبط صوت خبرنگاری (واکمن) و یکی دو نوار کاست و یک کپی از یک نامه را با خودش آورده بود. سخنان مادر شهید، محمودرضا را بشدت شیفته شهید شریف زاده کرده بود و تا رسید، نشست به تعریف کردن حرفهایی که شنیده و ضبط کرده بود. از میان همه حرفها، #سه_تا_نکته توجه محمودرضا را بیشتر به خودش جلب کرده بود که آنها را با هیجان و حس و حال بیشتری تعریف می کرد و بعد تکرار می کرد.
1⃣یکی همین نامه ای بود که کپی اش را از مادر شهید گرفته بود و آورده بود.
شهید شریف زاده بالای این نامه - که آنرا برای بسیجیان پایگاه مسجد محله شان در اِئل گُلی تبریز ارسال کرده بود - نوشته بود:
«ما دندانهای آمریکا را در دهانش خرد می کنیم» و بعد توصیه ها و نکاتی را که به تکالیف بسیجیان پایگاه محله شان مربوط می شد در متن تذکر داده بود.
🌷محمودرضا این نامه را به من داد تا بخوانم و مدتی این نامه پیش من بود تا بعدا که آنرا از من خواست.
2⃣دوم تعبّد شدید شهید شریف زاده و پایبندی او به انجام برخی مستحبات از جمله غسل جمعه بود. محمودرضا از قول مادرش نقل کرد که در سفری که در روز جمعه بوده، مجید راننده اتوبوس را وادار می کند تا اتوبوس را برای انجام غسل جمعه متوقف کند و بعد از اتوبوس پیاده می شود و در بیابان غسل را بجا می آورد.
3⃣نکته سوم هم که محمودرضا را خیلی متحیر کرده بود مواجهه شهید شریف زاده با مخالفین امام خمینی (ره) در فامیل بود. مادر مجید نقل کرده بود که: مجید کاغذی روی در اتاقش چسبانده بود و روی آن نوشته بود هرکس با امام (ره) مخالف است وارد این اتاق نشود. آن روز مهمان داشتیم و من هر چه اصرار کردم که این نوشته را از روی در بکَنَد و پیش فامیل خوب نیست، قبول نکرد و آنرا نکند.
اولین درک از مسأله ولایت و رهبری را در محمودرضا همین خاطره ایجاد کرده بود. بعد از آن بود که مدام در مورد «ولایت فقیه» سؤال می کرد. یکبار بعد از پایان یک جلسه در یک اردوی دانش آموزی، از برادری که بحثی یکساعته در مورد «ولایت فقیه» انجام داده بود خواست یکبار دیگر همه بحث را از اول تا آخر بصورت خصوصی برای او تکرار کند!
🆔 @Barayekosar
💠برای محمودرضا/صد و پنجاه و پنج
▪️احمدرضا بیضائی
🌷از فردای روزی که پیکر محمودرضا را در تبریز به خاک سپردیم، شروع کردم به نوشتن.
از اوایل بهمن ۹۲ هر هفته یک یا دو یادداشت کوتاه را در فیس بوک به یاد محمودرضا منتشر کردم. بعدها به توصیه دوستان، پیجی در اینستاگرام ساختم و آنجا ادامه دادم تا سال ۹۶ که بیش از یکصد خاطره کوتاه - که با ملاحظه حوصله تنگ مخاطبین شبکه های اجتماعی نوشته شده بودند - با هشتگ #برای_محمودرضا منتشر کردم که هنوز هم در شبکه های اجتماعی مختلف توسط علاقمندان و خادمین شهدا بازنشر می شوند. آن پیج را بعدها به دلایلی که ایجاب می کرد بستم و دیگر در دسترس نیست.
اما اواخر سال ۹۶ در چهارمین سالگرد شهادت محمودرضا، تعدادی از یادداشتهای آن پیج به اصرار و همت دوستان «دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی» در کتاب کوچکی به نام #تو_شهید_نمی_شوی گردآوری و ویراستاری شد و توسط نشر «معارف» به چاپ رسید.
🔸بعد از چاپ این خاطرات، دیگر خاطره ای را در صفحات اجتماعی، بجز تعدادی در توییتر، منتشر نکرده ام.
🌷امسال کار تحقیق یک کتاب جامع درباره #زندگی_محمودرضا را شروع کرده ام که اگر خدا بخواهد و به سالگرد امسال برسد، تقدیم علاقمندان شهدای جبهه مقاومت خواهد شد.
با اینهمه، تصمیم دارم در همین پیج کار انتشار ناگفته هایی از محمودرضا را در قالب خاطرات کوتاه ادامه بدهم. اعتقاد جدی دارم که
👈جبهه محمودرضا از خود محمودرضا مهمتر و بزرگتر است
و به همین قیاس، کار برای آن هم کار مهمتری است. آنهایی که این جبهه را می شناسند، بخصوص رزمنده هایی که در این جبهه حضور داشته اند (زید عزهم) شایسته ترند به نوشتن و گفتن ناگفته ها. من از حضور در این جبهه بی نصیب بوده ام و آنچه بعنوان برادر نالایق محمودرضا نوشته ام و می نویسم، تنها محدود به یادهایی پراکنده از محمودرضا در ایامی است که با او در اینسوی جبهه و در خانه و محله و شهر زیسته ام و صرفاً به جهت حفظ یاد و نام اوست.
🆔 @Barayekosar
🌸شب قدری که شهادت به ارمغان آورد🌸
🌷شهید محمودرضا بیضائی متولد سال 1360 در تبریز بود. بعد از اتمام سربازی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در بهمن ماه سال 82 برای گذراندن دوره افسری وارد دانشکده افسری امام علی (ع) شد. با آغاز جنگ سوریه از سال 1390 برای دفاع از حرم اهل بیت و یاری رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی به سوریه رفت. پس از 2 سال حضور در جبهه سوریه 29 دی ماه سال 92 در اثر #اصابت_ترکش_تله_انفجاری به سر و سینه به شهادت رسید.
🌷او میگفت : شهادت مزد کسانی است که؛
در راه خدا پُرکارند،
میگفت :شهادت هرکسی دست خودش است. هرکسی خودش انتخاب می کند که شهید بشود. میگفت : باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً.
🌷این جمله آخر را #شب_قدر گفته بود
و گفته بود امشب باید انتخاب کنیم به صف عاشوراییان بپیوندیم یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولیّ خدا شریک باشیم.
آخرین بار هم گفت از کوثر (دخترش) بُریدم.
🌷آقا محمودرضا، وقتی خواست برای خودش اسم انتخاب کند گفت "حسین نصرتی".
تنَش را در راه خدا فرسوده کرد،
چشمهایش گواه بیخوابی همیشگیاش بود.
در شب تاسوعا، در آزادسازی زینبیه عباس بیبی بودن را به رخ دنیا کشید.
"شب قدر انتخاب کرد که شهید بشود."
از کوثرش که بُرید، روز میلاد رحمت للعالمین، در فوران رحمت الهی غرق شد، به راه رضای محمود الهی رفت، به معراج رفت، شهید شد.
http://dnws.ir/320665
🆔 @Barayekosar
💠شهید سید مرتضی آوینی :
ما ، روز به روز به آرمان هـای بلند اسلام
نزدیکتر می شویم
و اکنون آرمانِ فتحِ قدسِ شریف
افقی بسیار روشن یافته است.
برادران !
بشتابید ،
قدسِ عزیز در انتظار است...
القـــدس لنا
🌷 تصویر ،شهیدان محمودرضا بیضائی،حسین معز غلامی و مرتضی حسین پور
🆔 @Barayekosar
💠برای محمودرضا / صدو پنجاه و شش
🌷محمودرضا تو سوریه با اسم مستعار
"حسین نصرتی" شناخته می شد و خیلی از رزمنده های مقاومت برای رعایت اختصار ،
" نصرت" صداش میزدن!
تو یه مقطعی که محمودرضا به عنوان دیده بان بچه های ادوات تیپ فاطمیون عمل کرده بود، بچه های فاطمیون برای صدا زدنش تو بیسیم از همین اسم استفاده می کردن.
مثلا اینجوری:" نصرت، نصرت،نصرت...علی".
یکی از بچه های فاطمیون می گفت:
🌷هنوز هم بعد پنج سال از شهادت محمودرضا، ندای بیسیم های ما"نصرت" هست.
یعنی بچه های فاطمیون الانم دیده بانشونو پشت بیسیم "نصرت" صدا میزنن!!
🆔 @Barayekosar