برای کوثر
💠برای محمودرضا / صدو پنجاه و هشت
🌷دکتر احمدرضا بیضائی:
مراسم عقد من بود.۴ دیماه ۸۲ . محمودرضا آن روزها تازه رفته بود تهران، دانشکده افسری. برای مراسم من خودش را رسانده بود تبریز.
آمد توی اتاق عقد. یک جعبه کوچک سکه هم که یک ربع سکه توی آن بود گرفته بود توی مشتش. یعنی جعبه را داده بودند که بگیرد توی مشتش! پولش کجا بود برای ما سکه بگیرد؟ سرش پایین بود ولی نیشش تا بناگوش باز بود. خیلی ناشیانه آمد جلو و نمی دانست چکار باید بکند. پیدا بود که هیچکدام از خواهرها هم توجیهش نکرده بودند. همینطور که نیشش باز بود و سرش پایین، جعبه توی مشتش را دراز کرد سمت عروس. هدیه که دریافت شد، انگار مأموریتش تمام شده بود. برگشت سمت من و روبوسی کردیم. با توضیحات اطرافیان فهمید که باید بایستد کنار عروس و داماد و یک عکس یادگاری برای آلبوم عکس بگیرد. ایستاد و نیشش همچنان باز بود. عکسها را که گرفتیم، انگار از قفس رها شده بود، رفت که رفت!
«ان شاء الله عروسی خودت...» مجال نشد حتی این را بگویم تا برود. و مجال نشد متلک هایی را که سر زبانش بود بارم کند و برود.
🌷زمستان ۸۷ عقد خودش بود.
حالا دیگر پاسدار شده بود. مردی شده بود برای خودش. مراسم عقدش در یکی از دفترخانه های اسلامشهر برگزار شد و شب رفتیم برای شام عروسی. توی تالار غذاخوری کلی میهمان داشت. بزرگ و کوچک. پاسدار و بسیجی و غیر پاسدار و غیر بسیجی. همه تیپ زده بودند و با کت و شلوارهای مرتب آمده بودند شام. باران شدیدی می بارید. ما با تاخیر رسیدیم. خودش هنوز نیامده بود. معلوم نبود کجاست.
وقتی آمد شنگول بود و باز نیشش تا بناگوش باز.
پدر نگاهی به تیپ محمودرضا که کت و شلوار نقره ای براق به تن داشت و کفشهای نوی براق تری پایش بود انداخت و گفت: «پسر! جوراب نپوشیدی چرا؟» خودش هم نگاهی به پایین انداخت و انگار تازه فهمیده باشد که جوراب پایش نیست خیلی ساده گفت:
«عه! یادم رفته بپوشم».
پدر سرش را تکان داد و من چند تا حرف بارش کردم.
اما محمودرضا را می گویید؟ اگر یک ذره برایش مهم بود! با همان نیش باز رفت قاطی رفقایش. داماد، انقدر بیخیال، ندیده بودم توی عمرم .
🆔 @Barayekosar
🆔 @Agamahmoodreza
💠 برای محمودرضا / صد و پنجاه و هشت
🌷دکتر احمدرضا بیضائی:
بعد از شهادت محمودرضا خیلیا از من خواستن چیزی از وسایل شخصی محمودرضا رو بعنوان یادگاری بهشون بدم.
تو همون چند ماه اول بعد از شهادتش هر چی پیشم بود دادم رفت؛
حتی کتابی رو که برای خودش خریده بود و گوشه صفحه اولش تاریخ زده بود.
🆔 @Barayekosar
🆔 @Agamahmoodreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠نوشته های محمد جواد / چهل و یک
🌷سرش رو از رو کتاب برداشت از صبح کلافه بود،
هوایِ بیرون رو داشت،هوای دور زدن،
روی زیلو نشستن،هوای چای ریختن
براش میوه پوست کندن،
از صبح که از خواب پا شده بود هوای خونه، یه چیزی کم داشت
هوای خونه، بدجور خفه بود.
کلافه بود که هواش،
که عطرش،توخونه هست وخودش نیست
با خودش گفت:
یعنی اونم این روزجمعه ای مث من کلافه است؟
یعنی حواسش بهم هست؟
هست،ولی پس چرا از صبح زنگ نزده؟
بعد دست گذاشت رو قلبش و آروم زیر لب جوری که صدا فقط،تو کاسه سرش بپیچه گفت:
اون حواسش به منه، که من حواسم بهشه...
ریز لبخندی زد و گوشی تلفن رو برداشت،
وارد اپلیکیشن شد،قسمت صدقه مبلغ رو وارد کرد
انتخاب شماره حساب/بانک انصار/رمز دوم/ چشماش رو بست گفت:
به نیت سلامتی امام زمان(عج)
به نیت سلامتیش ،بسم الله الرحمن الرحیم
و کلید پرداخت رو زد
🌷کمرش رو به پشتی صندلی ماشین فشارداد وکمی جابجا شد
داشت باخودش مرورمیکرد اتفاقات صبح رو اگه یه کم پایینتر خورده بود توسرم بودااا!
چشماش رو بست
با انگشت جای تیری که بایدبه سرش مینشست و ننشسته بود رو دست زد،
لبخندی زد و الحمداللهی گفت،زیر لب،جوری که صداش فقط تو کاسه سرش بپیچه گفت:
اینبارم نشد،ایندفعه هم نذاشتی،بازم دعات گرفت.
تصویرچشماش ولبخندزیبای همیشگیش،گوشه ذهنش داشت میرقصید
وسط بوی باروت و دود و خاک و بنزین و روغن ماشین،عطر پیراهنش،مشامش رو پرکرد
نفسش روعمیقتر کشیدکه همه وجودش ازعطر پیراهنش پربشه،که یکدفعه،دینگ،گوشی روباز کردپیامک داشت بانک انصار/برداشت ازشماره حساب/به مبلغ/در تاریخِ/
بلندخندید و گفت:
چقدر دل به دل راه داره دختر
🆔 @Barayekosar
💠نوشته های محمد جواد / چهل و دو
🌷 ... می گفت:
خواب دیدم رزمایش بود
همه بودن،
محمودرضا هم اومد،
با لباس سبز لجنی...
لباس رزم...
مهربون بود، مثل همیشه؛
خندون بود، مثل همیشه؛
خیلی صمیمی و مهربون
حرف زدیم،
لابلای حرفهامون،
گفتم: محمود چطور شد شهیدشدی؟!
چطور تونستی داداش؟
🌷گفت: رفیق!
من با #خدا_صادق بودم، همین.
من، صادقانه رفتارکردم...!!
🌷گفتم محمودرضا وقتی رفتی رو تله انفجاری و زخمی شدی اذیت شدی؟
گفت: آره....
اما بخاطر خدا تحمل کردم و از اون مرحله رد شدم....چون واقعا میخواستم شهیدبشم و شهادتو دوست داشتم.
می گفت:
و این یک #رویای_صادقه بود.
🆔 @Barayekosar
🆔 @Agamahmoodreza
🔴بالاتر از ایثار جان
اگر به حکمت مندرج در #عید_قربان توجه شود، خیلی از راهها برای ما باز میشود.
بالاتر از ایثار جان، در مواردی #ایثار_عزیزان است. حضرت ابراهیم علیهالسلام در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان میکرد؛ آن هم
فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار به او داده بود.
۱۳۸۹/۰۸/۲۶
🆔 @Barayekosar
💠نوشته های محمد جواد / چهل و سه
🌷.. می گفت:
خواب بود، ولی همه چیز واضح و روشن و طولانی
گفت : رزمایش بود
محمودرضا هم بود
با لباس رزم؛
کلی باهم حرف زدیم،
آخرش محمود گفت :چیزی میخوای ازم؟
گفتم محمودرضا هیچی... فقط...تو رو خدا بهش زیاد سر بزن....
نگاهم کرد و صورتمو بوسید و گفت بیا بریم،
گفت بلندشو بریم پیشش
اومدیم تو یه خونه متروکه.،
اومد....
بُدو همدیگرو بغل کردن...
از صورت و پیشونی و لبش بوسید
و بغلش کرد؛
ما سه تا کنارهم بودیم.....
گفت: زود بلندشد رو زانوهاش نشسته بود....
🌷گفت بچه ها!
بخدا من زنده ام...
پیش شما هستم...
شما چرا نمیدونین که من کنارتونم....؟
گفت:
هم نوازشمون کرد،
هم غفلتمون رو به رومون آورد...!!
و ما چه میدانیم"عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ"یعنی چه؟؟
🆔 @Barayekosar
🆔 @Agamahmoodreza
🔴تهران / امروز چهارشنبه ۲۳ مرداد
یادواره #شهید_محمود_رضا_بیضائی
با روایتگری برادر شهید
🆔 @Barayekosar
🔴تهران
دیشب چهارشنبه ۲۳ مرداد
یادواره #شهید_محمود_رضا_بیضائی
با روایتگری برادر شهید
🆔 @Barayekosar
برای کوثر
🔴تهران دیشب چهارشنبه ۲۳ مرداد یادواره #شهید_محمود_رضا_بیضائی با روایتگری برادر شهید 🆔 @Barayek
💠.احمدرصابیضائی
۲۳ مرداد ۱۳۹۸ | شبی به یاد #محمودرضا و شهدای #جبهه_مقاومت در کنار پیروان صادق شهیدان در مسجد حضرت ولیعصر (عج) #نارمک
.
تصویر: امام جماعت محترم مسجد، حجت الاسلام والمسلمین میر طالبی. و بقیة السلف شهدای جنگ تحمیلی، حاج قاسم صادقی. هدیه ای که گرفتم صلواتی به خط نستعلیق بود که زینت خانه مصفای «کوثر» محمودرضا شد.
💠 @Agamahmoodreza
💠 @barsyekosar
4_5956279990625502960.mp3
10.19M
🔉 سخنرانی دکتراحمدرضا بیضائی
در مراسم گرامیداشت ،شهید محمودرضا بیضائی ۲۳ مرداد۹۸ در تهران
🌹 شوق رهایی. معلم ظهور
@Barayekosar
@Agamahmoodreza
تلگرام | سروش | اینستاگرام
🍃🌸عیدیِ کانالِ نازدانه ی شهید بیضائی برای شما بزرگواران زیارت مجازی حرم امیر المومنین علیه السلام
لینک را لمس کنید👇
www.imamali.net/vtour
👈 وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید کمی تامل کنید تا تصویر شفاف شود
🌷دعا فرج و سلامتی امام زمان علیه السلام و رهبر عزیزمان فراموش نشود.
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_مولا_علی_علیه_السلام
🆔 @Barayekosar
4_5967409676818580935.mp3
12.06M
حاج مهدی رسولی:
قال الحیدر ابوتراب ...
#عید_غدیر
@Barayekosar
💠برای محمودرضا / صدو پنجاه و نه
🌷احمدرضا بیضائی:
در تمام طول مدت آماده سازی پیکرمحمودرضا برای تشییع در اسلامشهر، با جمعی از دوستانش بالای سرش بودم. فرصتی بود برای تماشای زخمهای فراوان تنش و آن پایی که شکسته بود و بازویی که به پوستی آویزان بود و آن حالت خاص انگشتان دست راستش.
🌷انگار قبضه سلاح را تازه از بین انگشتانش خارج کرده بودند و دست، حالت چنگ زدن به قبضه سلاح را حفظ کرده بود.
وحید وسط خنده و گریه می گفت: «انقدر سلاح تو دستش گرفته بود، الانم انگار اسلحه دستشه؛ ببین حالت انگشتاشو!»
💔آه!
از دهر و عاقبتی که برای ما رقم زده.
خیلی ها این حرف را زده اند و تکرار کرده اند که: «تا زنده ایم رزمنده ایم.»
من هم شعارش را داده ام.
اما نمی دانم در روزی که خدا مرا از این عالم می برد نشانی از رزمندگی با من خواهد بود یا نه؟
#شهدا اما این افتخار را برای خود خریدند و
ما در ادعا ماندیم که ماندیم ...
🆔 @Barayekosar
💠نشست نقد و بررسی و جشن امضا کتاب " تو شهید نمیشوی" در خصوص زندگی شهید "محمودرضا بیضائی" از شهدای مدافع حرم به همت نهاد کتابخانههای عمومی، هیئت یاد یاران شهرستان محلات، بسیج هنرمندان شهرستان محلات و جشنواره کتاب همسفر با حضور دکتر احمدرضا بیضائی نویسنده و برادر شهید، رئیس نهاد کتابخانههای عمومی استان مرکزی و جمعی از اهالی کتاب شهرستان محلات در کتابخانه عمومی علامه طباطبایی شهر محلات برگزار شد.
@barayekosar
💠احمدرضا بیضائی نویسنده و برادر شهید در این نشست با اشاره به انتقاد وارده در خصوص تک روایتی بودن کتاب گفت: کتاب به صورت تک روایتی است و این به خاطر نوع انتشار است و روایتهای موجود در کتاب مربوط به ارتباط شخصی خودم با شهید است و از ابتدا بنایی برای چاپ روایات در کتاب وجود نداشت.
▪️وی ادامه داد: در ابتدای امر، روایتهای شخصی خود را در شبکههای اجتماعی منتشر میکردم و زمانی که با ابراز علاقه مردم و مخاطبین در شبکههای اجتماعی مواجهه شدم تنها به موضوع انتشار بیشتر همین روایتها در فضای مجازی علاقه داشتم و این در حالی بود که در سال 93 و در زمان شهادت شهید بیضائی گفتگو در خصوص شهدای جبهه مقاومت و دفاع از حرم بسیار سخت و غریبانه بود.
بیضائی افزود: در سالهای ابتدایی حضور نظامی در سوریه شهدای مدافع حرم در غربت شدید فقط داخل کوچه ها تشییع میشدند و در سطح سیاست خارجی نیز حضور ایران در سوریه و جبهه مقاومت تکذیب میشد و حتی کسی به صراحت نمیگفت چنین حضوری در سوریه وجود دارد و انتشار روایاتی از زندگی شهید در همان سال نیز با سختیهای زیاد همراه بود.
▪️نویسنده این کتاب با اشاره به انتشار خبر تشییع پیکر شهید بیضائی در رسانههای داخلی و مانور خبری رسانههای بیگانه اظهار کرد: انتشار خبر تشییع پیکر شهید بیضائی تا حدودی به عنوان بمب خبری بود و شخصا به منظور کاستن از غربت شهدای مدافع حرم وارد عمل شدم که منجر به انتشار روایاتی از زندگی شهید در شبکههای اجتماعی شد
@barayekosar
💠وی با اشاره به جمع آوری و انتشار حدود 120 روایت از زندگی شهید تا سال 95 در فضای مجازی بیان کرد: هیچ برنامه و تصوری برای نوشتن کتاب نداشتم و صرفا به فراخور ذائقه مخاطب فضای مجازی روایاتی را مینوشتم و پس از مقاومت یکساله پیرامون درخواست نوشتن و چاپ کتاب در فضای مجازی اجبارا به این کار تن دادم.
بیضائی اضافه کرد: کتاب زندگی شهدا به نوعی هویت انقلاب اسلامی و کتاب حاضر، کتابی تک روایتی و از طرف خودم بود و به همین دلیل مخالف چاپ کتاب بودم و کتاب حاضر از روایات همسر، خانواده و همسنگران شهید خالی است و با توجه به هویت خاص شهدا در جبهه مبارزه، انتشار کتاب بدون استفاده از روایات همسنگران جفا در حق شهدا است.
▪️وی تاکید کرد: در سال 98 کتاب جامع و چند روایتی در خصوص زندگی شهید با ماهیت جبهه مقاومت منتشر خواهد شد و مستندی هم از حضور شهید بیضائی در جبهه مقاومت تهیه شده که در حال حاضر امکان انتشار آن وجود ندارد چراکه تماما در خاک سوریه و در سال 92 فیلم برداری شده است.
@barayekosar
💠نویسنده این کتاب در خاتمه با اشاره به علت نام گذاری کتاب با عنوان "تو شهید نمیشوی" خاطر نشان کرد: نام کتاب از مباحث بین شهید و یکی از دوستانش انتخاب شده و همه باید بدانیم جبهه مقاومت در سوریه امتداد جبهه سال 61 در سوریه و بیروت است و امروز جبهه ما به مرز بلندیهای جولان رسیده است و آرمان نهایی نابودی اسرائیل و ازادی قدس شریف را در سر دارد.
@barayekosar