eitaa logo
برای کوثر
339 دنبال‌کننده
2هزار عکس
84 ویدیو
14 فایل
✨ ما می گوییم تا شرك و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم. امام خمینی(ره) ✨
مشاهده در ایتا
دانلود
💠برای محمودرضا / صد و شصت 🌷دکتر احمدرضا بیضائی : هر چه می‌گذرد بیشتر می‌فهمم که محمودرضا را نشناخته‌ام و بیشتر و بیشتر شیرفهم می‌شوم که از او چیزی ندانسته‌ام. هر آنچه در شش سال گذشته گفته یا نوشته‌ام در برابر آنچه از او و جبهه او نمی‌دانم هیچ است. امروز چهار ساعت پای حرف‌های یکی از مربیان و فرماندهان او، همان که از محمودرضا، محمودرضا ساخته - و همینطور یکی از همسنگران دلاور او - نشستم و ماتم برد از آنچه نشنیده بودم و ندانسته بودم؛ !! 🌷از آنچه محمودرضا می‌توانسته درباره خودش بگوید و نگفته (یا نباید می‌گفته)؛ از آنچه بوده، از آنچه کرده، از هر آنجا که بوده، از هر آنچه داشته، از دل دریایی‌اش، از شهامتش، از شجاعتش... آه! از شجاعتش... که اگر فرموده‌اند: "شیعتنا جزء منا خلقوا من فضل طینتنا" من قسم می‌خورم که خدا او را و شیران شرزه بیشه مقاومت را از (ع) سرشته. می‌ترسم از اینکه یکی دو سطر دیگر هم اینجا از احساسم به شجاعت محمودرضا بنویسم و کسی بیاید و این زیر بنویسد: اغراق نکن! 🌷متعجبم از اینکه چرا محمودرضا در سال نود و دو شهید شده. محمودرضا باید در سال نود شهید می‌شد نه در نود و دو! یعنی در همان روزهایی که در دمشقِ در حال سقوط، که هر کس با هر پروازی که از این شهر خارج می‌شد بر می‌گشت، زیر رگبار گلوله‌ای که تروریست‌ها به سمت پادگان‌‌های ارتش سوریه می‌گرفتند، آموزش می‌داد. در همان روزهایی که مسیر عبور خودروهای حامل مستشاران نظامی ایران در دمشق شناسایی می‌شد و هدف حمله کامیون‌های انتحاری قرار می‌گرفت. 🌷محمودرضا، نه یکبار و دو بار، بلکه دهها بار باید در مسیر چهارصد و سی کیلومتری نفوذ از حما تا حلب در یکی از دست کم چهل شهر و روستایی که در این مسیر در دست تکفیری‌ها بود به شهادت می‌رسید. یا اقلاً باید در حلبِ در محاصره، در دل دشمن اسیر می‌شد. شهید شدن محمودرضا در عملیات آخرش در غوطه شرقی دمشق تعجبی ندارد اما شهید نشدنش در معرکه‌هایی که امروز شنونده روایت‌های آنها بودم تعجب دارد. 👈شرح این روایت‌های ناگفته و ناشنیده را در کتابی که در دست تحقیق و نگارش دارم خواهم آورد اگر خدا بخواهد. 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
🔴 شهید محمودرضا بیضائی (حسین نصرتی) شجاع ترین فرمانده در اوایل جنگ سوریه انتشار برای اولین بار 👇👇
🔴انتشار برای اولین بار ◾ کپی با ذکر منبع آزاد 💠 شهید محمودرضا بیضائی (حسین نصرتی) 🍃🌸یکی از شجاعترین فرماندهان در آن زمان(سال آغازین جنگ در سوریه) شهید حسین نصرتی فرمانده عملیاتی تیپ حیدریون در منطقه غوطه شرقی دمشق و معاون هماهنگ کننده با گردانهای حزب الله، منطقه عملیاتی زینبیه. 🍃🌸شهیدی که دست راست فرماندهی منطقه دمشق که مهمترین و حساس ترین منطقه عملیاتی در کل سوریه و ستون و پایه اصلی فعالیت محور مقاومت در این منطقه بود و اگر شکستی متوجه محور مقاومت میشد کل مقاومت ضربه سنگینی می خورد و جبران آن بسیار سخت و دشوار میشد چرا که امکانات دشمن مورد حمایت آمریکا و عربستان خیلی بیشتر و بهتر از محور مقاومت بود و انتقال امکانات بسیار سخت بود چون که فرودگاه در محاصره دشمن و پروازها فقط نصف شب آن هم در هر فرصتی که مناسب بود با ریسک بسیار بالا صورت میگرفت شاید در ۱۰ یا ۲۰ روز یکبار فرصت نشست و پرواز پیش می آمد و این امر کار را برای نیروی مجاهد جبهه مقاومت سخت و سختر میکرد. اوایل حضور در منطقه گردانهای زینبیون و فاطمیون و غیره تشکیل نشده بودند و فقط گردانهای حزب الله مجاهدان لبنانی و گردانهای حیدریون مجاهدان عراقی و تعداد اندکی از نیروهای گارد ریاست جمهوری که آنها هم متاسفانه در زمینه حفاظت بیشتر آموزش دیده بودند و از عملیات و طراحی عملیات ، آفند و پدافند و آرایش نظامی و غیره هیچ تخصصی نداشتند و اصلا به آنها نمیشد اعتماد کرد و در هیچ منطقه نمی‌توانستند استقرار و از خط نگهداری کنند. باتوجه به اینکه وسعت منطقه عملیاتی بسیار بود نیروی رزمنده برای پوشش کل منطقه نداشتیم و به نیروهای سوری نمیتوانستیم اعتماد کنیم تا اینکه با تدبیر فرمانده حسین نصرتی نیروهای سوری را به گروههای ۱۵ نفری تقسیم کرد و در اختیار و زیر نظر فرماندهی حیدریون و حزب الله قرارگرفتند. 🍃🌸نیروهای قرارگاه اکثر در رسته های مختلفی تخصص داشتند که با تفکر و پیشنهاد فرمانده حسین نصرتی زیر نظر کادری مجرب آموزش‌های تخصصی کلید خورد و با پیشرفت کار، پادگانی از طرف ارتش سوریه در اختیار قرار گرفت و آموزش‌های تخصصی گسترش یافت و موجب تشکیل هسته نظامی نیروهای مردمی با دستور سردار سلیمانی گردید و سردار حسین نصرتی در بحث آموزش تاکتیک عملیات و اطلاعات و شناسایی و تخریب، شب و روز نداشت و خواب و خوراک نداشت چرا که باید همیشه به خط مقدم سرکشی میکرد و کم و کسری و اشکالات پدافندی و نحوه گسترش نیروها را مجدد ارزیابی و برای رفع اشکالات و مشکلات هماهنگی های لازم را انجام میداد، سردار حسین نصرتی واقعاً گمنام و مظلوم واقع شد و خیلی دیگر از فرماندهان شهید نیروی قدس مثل سردار شهید حاج حیدر و شهدای فرمانده گردانهای حیدریون(قرارگاه عملیانی مجاهدان عراقی). 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
🔴 انتشار برای اولین بار ◾ کپی با ذکر منبع آزاد 💠شهید محمودرضا بیضایی (حسین نصرتی) 🍃🌸در مدیریت جن
🔴 انتشار برای اولین بار ◾ کپی با ذکر منبع آزاد 💠شهید محمودرضا بیضائی (حسین نصرتی) 🍃🌸موقعیت عکس پادگان آموزشی نیروی هوائی سوریه در منطقه غسوله نزدیک فرودگاه دمشق که طی عملیاتی آزاد شده و در یکی از آشیانه ها این جنگنده بود. تیم سردار نصرتی ماموریت داشت کل منطقه را از تله و مین و مواد منفجره پاکسازی کند و بعلت اینکه نیرو و تیم تخریب متخصص در آن زمان نداشتیم این مسؤلیت سنگین را داداش حسین به عهده گرفت و با تعدادی از همرزمانش از جمله شهید یزدانی دست بکار شدند و منطقه را پاکسازی کردند،،،،،،،،، ⁦✔️⁩🍃🌸داداش حسین یکماه بعد از ما به دمشق رسیدند، هم گروه شهید حاج حیدر(حیدر جنتی) و شهید باقر(اکبر شهریاری) و تعداد دیگری از نیروها که جمعا حدود ۲۰ تا ۲۵ نفر بودند که هسته اصلی مقاومت شکل گرفت و با همکاری تیپ حیدریون (حاج ابوکوثر و مجاهدین عراقی) و برادران حزب الله که وظیفه امنیت حرم حضرت زینب(س) به عهده آنها قرار گرفت ، ⁦✔️⁩تنها نیروهای عمل کننده نیروهای شهید حسین نصرتی و حاج ابو کوثر و تعدادی از نیروهای سوری دفاع وطنی (نیروهای مردمی) استخدام شده بودند که هیچ تجربه و آگاهی از جنگ نداشتن و با تلاشهای شهید نصرتی پادگان آموزشی راه اندازی و نیروهای متخصص قرارگاه با همکاری حاج ابو کوثر سر و سامان گرفتند و عملیاتهای بعدی از کیفیت بالاتر و بهتری برخوردار شد و نیروی حزب الله در زمینه های تخصصی بازوی قدرتمند و پشتیبانی قابل اعتماد بود که پیروزیهای سرافرازانه و با افتخاری رقم خورد. 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
«مقام معظم رهبری مدظله‌العالی» 🔸 مادران شهدا، از لحاظ قوّت و قدرت، حقیقتاً بی‌نظیرند. این، چه نیروی
به افتخار مادران شهدا ▪️احمدرضابيضائی اواخر آذر ١٣٦٠ بود. يادم هست كه زن صاحبخانه ميگفت: «بچه را آورده اند خانه.» اما درست يادم نيست چه كسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببينم. وارد اتاق كه شدم بود و «بچه» توى بغلش و زنهاى همسايه و فاميل كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. اين تنها تصويرى است كه از تولد به ياد دارم و هيچوقت يادم نرفته. ٣٠ ديماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبريز توى فرودگاه تبريز به زمين نشست و با پدر از پله هاى هواپيما پايين آمديم و وارد سالن فرودگاه شديم، از همسرم كه پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها كرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبريز، خواستم كه قبل از رسيدن ما به خانه، خبر شهادت محمودرضا را به برساند. نمى دانم كى رسيديم توى كوچه و جلوى خانه پدر. صداى گريه زنها توى كوچه شنيده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. بود و زنهاى همسايه كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. شبيه روز تولد محمودرضا در ٣٢ سال پيش اما اينبار «بى محمودرضا» بود. مادر از خبر طورى استقبال كرده بود كه انگار خبر داشته و خبر غافلگير كننده اى نگرفته. بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشك. مدام مى گفت: «رفتى به آرزويت رسيدى؟»، «راه امام حسين را رفته پسرم...» مى گفت و اشك مى ريخت. گاهى هم ميگفت: «يوسفم رفت...» نشستم پيش و بهترين جاى دنيا در آن لحظات همانجا بود. چهار سال است كه غالبا عصرهاى جمعه مادر را مى برم سر مزار محمودرضا. شير زن است مادر. مثل همه مادران شهدا كه از هر چه مرد كه روزگار به خود ديده، مردتر اند. پيرش كرده ايم. شهادت محمودرضا اما پيرترش كرد. مادرى كه روزى با يك دست ما را بلند مى كرد و تر و خشكمان مى كرد، حالا براى بالا آمدن از ده پله بلوك ١١ گلزار شهدا، عصايش مى شوم. با اينهمه شير است مادر. چهار سال است كه با من مى آيد سر مزار مى نشيند، قرآن كوچكى را از كيف در مى آورد و مى خواند و سنگ مزار را مى بوسد و بعد روى نيمكتى كه آنجاست مى نشيند و تماشا مى كند. آنقدر تماشا مى كند تا سير شود و بعد بلند مى شويم و بر مى گرديم. در اين چهار سال حتى يكبار شكستنش را سر مزار نديده ام. 🆔 @Barayekosar