eitaa logo
برای کوثر
351 دنبال‌کننده
2هزار عکس
86 ویدیو
14 فایل
✨ ما می گوییم تا شرك و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم. امام خمینی(ره) ✨
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام خامنه ای حفظه الله: 🍃🌸شهادت مرگ آدم های زرنگ است. ◾دقت رانندگیش خیلی خوب بود، خیلی. من هیچوقت توی ماشینش احساس خطر نکردم. همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول می‌راند. لااقل دفعاتی را که با هم بودیم اینطور بود! یکی از همرزمانش می‌گوید: «من بستن کمربند را از محمودرضا یاد گرفتم. توی سوریه هم که رانندگی می‌کرد، تا می‌نشست کمربند را می‌بست. یکبار در سوریه به من گفت: محسن! می‌دانی چقدر مواظب بوده‌ام که با تصادف نمیرم؟!» 🆔 @Barayekosar
🍃🌸و دوباره هیجدهم آذر از راه رسید و بوی تو را آورد و زمین چه خوشبخت شد با آمدنت تولد زمینی ات بر ما مبارک آسمان نشینِ مهربان. 🌸بابای قهرمان کوثر تولدت مبارک🌸 🆔 @Barayekosar
🍃🌸گر چه شهادت، طلوع جاودانگی تو بود ، اما سالروز زمینی شدنت مبارک مراسم گراميداشت سالروز تولد شهید محمودرضا بیضائی 🌷باحضورخانواده معزز شهید بر سرمزار روز سه شنبه ۱۸ آذر ماه ۱۳۹۹ 🆔 @Barayekosar
🍃پاورچین پاورچین می‌آیم و کنار قاب عکست می نشینم ... مهمان هایت رفته اند و مثل هر سال ته تغاری از آن من است .... می‌نشینم و حالا تو از کوثرت پذیرایی کن ..... 🍁 برگ برگ پاییز را شمرده ام تا امشب برسم به تولدت ... واژه واژه را کنار می زنم تا تو برایم حرف بزنی ؛ حرف هایی که فقط امشب بر زبانت می آید و می رود تا سال بعد .... نبضم را بیدار می کند تا دوباره زنده شوم... ای دورترین و نزدیک ترین به من بابا ؛ کاش ادامه دار شوی در دخترت..🌿 چله ی سرد روبه رویم تنها گرمای وجود تو را می خواهد... صدای آمدنت را می شنوم ؟ خنده ات چون اناری می شکند در دلم و تمام دنیایم را سرخ می کند.... 🍃 🆔 @Barayekosar
seyedrezanarimani-@yaa_hossein.mp3
21.61M
مولودی 💠سیدرضا نریمانی سلام الله علیها اِنّا اَعطیناڪ الڪوثر، ڪوثر عطا شده مڪرر @Barayekosar
🍂 هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا 🍂 که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست 🍁🍁🍁 🍃 ما چــلہ نــشــین شــب یـــــلداۍ ظـــــهــوریــــم 🆔 @Barayekosar
Doam Kon Madar.mp3
8.79M
دعام کن مادر محمدحسين پويانفر 🍀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَ هَم 🍃 🆔 @Barayekosar
💠 برای محمودرضا/ صد و هفتاد و یک ◾احمد رضا بیضائی 🌷‏با هم رفته بودیم دیدن هنرمند عکاس جنگ، حاج بهزاد پروین‌قدس. صحبتمون گل انداخته بود که حاج بهزاد یکهو بلند شد رفت دوربینش رو آورد، لنز بزرگی بهش بست، تنظیمش کرد و همینطور که داشت دوربین و می‌آورد بالا گفت: "من از هر کی عکس گرفتم شهید شده‌ ها!" و شاتر زد و شد این عکس. 🆔 @Barayekosar
✨بــہ یـــاد حـــاج قــــاســــم✨ 🍃🌺 کوثر آقامحمودرضا بیضائی در آغوش شهید سلیمانی 🌺🍃 در اولین سالروز شهادت / 🆔 @Barayekosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴انتشار برای اولین بار کپی با ذکر منبع آزاد 💠شهید محمودرضا بیضائی گفت:«بیا ما هم همون قرار رو بزاریم» گفت: بیا رفاقت و برادریمون بخاطر خدا باشه 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
🔴انتشار برای اولین بار کپی با ذکر منبع آزاد 💠شهید محمودرضا بیضائی گفت:«بیا ما هم همون قرار رو بز
یادمه حدود یه سال قبل اینکه محمود بره خدمت سربازی شب وقتی بعداز نماز از مسجد رفتیم دم در خونشون از رفتن به سپاه حرف میزدیم ،از شهدا محمود از شهید شریف زاده میگفت و تعریف میکرد. گفت:«داداش ، بریم دم در خونشون حال مادرشو بپرسیم؟» گفتم باشه رسیدیم در خونشون مادرشهید در رو باز کرد و محمود کلی حال و احوالپرسی کرد. مادر شهید هم حقیقتا خوشحال شد و دوتامون رو دعا کرد. بعدش بر گشتیم سمت خونه محمود که نزدیک خونشون بود فکر کنم نزدیک شش یا هفت بار باهم تا انتهای خیابون به اون بزرگی رو دوتایی به بهانه بدرقه هم رفتیم و بر گشتیم...‌ اون منو بدرقه میکرد منم میگفتم نه دلم نمیاد تنهایی برگردی بعدش من بدرقه میکردیم بعدش محمود...و این قصه همچنان ادامه داشت وقتی دم درشون رسیدیم داشتیم از رفاقت و دوستی بین خودمون حرف میزدیم، از محبتمون به سپاه و اینکه آرزو داریم بریم اونجا و ... گفت: میدونی شهید شریف زاده و پاشایی که دوستای صمیمی بودن و شهید شدند باهم چه قراری گذاشته بودن؟ گفتم: نه گفت: «بیا ما هم همون قرار رو بزاریم» گفت: بیا رفاقت و برادریمون بخاطر خدا باشه من تعجب کردم گفتم: خوب آخه چجوری؟ یعنی چی؟ خوب ما مگه بخاطر شیطان دوستیم و...؟ گفت:«نه ،اما یه فرق داره دوستی بخاطر دل خودمون ،و دوستی بخاطر خدا، وقتی چیزی وصل پیدا میکنه به خدا میشه موندگار و ابدی،چون خدا ابدی هست و موندگار،اما ما که قرار نیست بمونیم یه روزی تموم میشیم» گفت:« اینو از اون دوتاشهید یادگرفتم» بار آخر که زنگ زده بود گفت :« قول و قرارمون یادت نرفته؟» محمود رو عهد خودش موند ... همین بود که یه هفته قبل شهادتش زنگ زد و خداحافظی کرد و ... (مهدی) 🆔 @Barayekosar
مراسم بزرگداشت هفتمین سالگرد شهادت شهید آقا محمودرضا بیضائی یکشنبه ۲۸ دی‌ماه / بعداز نماز مغرب و عشاء مسجد چهارده معصوم(ع) ، شهرک پرواز 🆔 @Barayekosar
🍃🌺روایتی جدید از لحظات شهادت "آقا محمودرضا بیضائی" 🌺🍃 انتشار 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
🍃🌺روایتی جدید از لحظات شهادت "آقا محمودرضا بیضائی" 🌺🍃 انتشار #به_وقت_پرواز 🆔 @Barayekosar
🌷🌷 یک روز برای انجام ماموریت به سمت کارخانه روغنی در اطراف دمشق رفتیم به لطف خدا حوالی ظهر بود که کارخانه روغن به تصرف نیروهای ما در آمد. نیروهای ما وارد کارخانه شده بودند که برادر حمزه (از نیروهای سپاه قدس) در جنگ تن به تن از ناحیه پا مورد اثابت گلوله مستقیم کلاش داعشی ها قرار گرفت ،ماشاالله خم به ابرو نمی آورد و با همان چهره خندان روی برانکارد گذاشتند .در آن لحظه بالای سرش بودم همچنان می خندید و ذکر یاحسین یا ابوالفضل بر لب داشت او را به عقب بردند. ✔️ قرار شد برادر حسین نصرتی تا دقایقی دیگر به جای برادر حمزه به ما ملحق شود ایشان مسئولیت هماهنگی بین نیروهای ایران و عراق و لبنان و سوریه را به عهده داشتند .من به همراه همرزمانم از بچه های زرهی در کنار ورودی کارخانه روغن نشسته بودیم و مشغول هماهنگی های لازم برای ادامه نبرد خارج از تانک بودیم ،که یکی از برادران فاطمیون فریاد زنان به سمت ما آمد شهید شهید شهید . برادر (شهید)محرم علیپور به راننده نفربر که وظیفه حمل مجروحان را به عقب داشت فرمان داد که هرچه زودتر نفربر را به موقعیت مجروحانی که برادر افغانی نشان میداد ببرد بعد از حرکت نفربر برادر علیپور به من گفت: نظری خودت هم برای هدایت دستگاه به آن سمت برو و به حمل مجروح کمک کن. من نیز در میان آن همه تیر و ترکش از میدان مسطحی که به اندازه زمین فوتبال بود،و روبروی کارخانه قرار داشت به سمت محل حادثه با پای پیاده به حالت نیم خیز و مار پیچی دویدم ،بعد از رسیدن به نفربر و هدایت آن که سمت عقبش را به سمت کانال پارک کردیم،داخل کانال که در آنجا قرار داشت رفتم ،آنجابرادر حسین نصرتی یا همان شهیدمحمودرضابیضایی خودمان را روی برانکارد گذاشته بودندموقع آمدن به سمت کارخانه درون کانال که داعشی های ملعون تله گذاری کرده بودند بصورتی که دومیله آهنی را روی زمین تله کرده بودند و مواد منفجره را بغل کانال جاساز کرده بودند سه یا چهارنفر از بچه‌ها که با هم داشتند به سمت کارخانه می‌آمدند از روی تله رد شده بودند متاسفانه برادر نصرتی نفر سوم یا چهارم بود که پایش روی تل میرود و مواد منفجره، منفجر می شود. ✔️ او از ناحیه دست چپ و پهلوی سمت چپش و سرش به شدت مورد آسیب قرار می گیرد و در همان جا به مقام شهادت نائل می آمداست درب نفربر را بستیم و به راننده فرمان انتقال مجروح به عقب را صادر کردم ساعتی نگذشت که خبر شهادت برادر حسین نصرتی به ما رسید. روای:جانباز مدافع حرم رضا نظری 🔴کپی با ذکر منبع بلامانع است 🆔 @Barayekosar
🔸یادواده شهدای جبهه مقاومت اسلامی شهرستان و هفتمین سالروز شهادت 🔹 چهارشنبه ۸ بهمن ماه بعد از نماز مغرب و عشاء . 🔹 اسلامشهر ، اردوگاه شهید غلامی، حسینیه شهدای مدافع حرم 🆔 @Barayekosar
«مقام معظم رهبری مدظله‌العالی» 🔸 مادران شهدا، از لحاظ قوّت و قدرت، حقیقتاً بی‌نظیرند. این، چه نیرویی است که به زنی که عاطفه و احساسات در او قوی است و فرزند خودش را عاشقانه دوست می‌دارد، آن‌چنان قوّتی می‌بخشد که در مقابل شهادت یک فرزند یا دو فرزند یا بیشتر، چنین قدرت و قوّتی را از خود نشان می‌دهد؟ این، از ایمان است. 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
«مقام معظم رهبری مدظله‌العالی» 🔸 مادران شهدا، از لحاظ قوّت و قدرت، حقیقتاً بی‌نظیرند. این، چه نیروی
به افتخار مادران شهدا ▪️احمدرضابيضائی اواخر آذر ١٣٦٠ بود. يادم هست كه زن صاحبخانه ميگفت: «بچه را آورده اند خانه.» اما درست يادم نيست چه كسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببينم. وارد اتاق كه شدم بود و «بچه» توى بغلش و زنهاى همسايه و فاميل كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. اين تنها تصويرى است كه از تولد به ياد دارم و هيچوقت يادم نرفته. ٣٠ ديماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبريز توى فرودگاه تبريز به زمين نشست و با پدر از پله هاى هواپيما پايين آمديم و وارد سالن فرودگاه شديم، از همسرم كه پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها كرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبريز، خواستم كه قبل از رسيدن ما به خانه، خبر شهادت محمودرضا را به برساند. نمى دانم كى رسيديم توى كوچه و جلوى خانه پدر. صداى گريه زنها توى كوچه شنيده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. بود و زنهاى همسايه كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. شبيه روز تولد محمودرضا در ٣٢ سال پيش اما اينبار «بى محمودرضا» بود. مادر از خبر طورى استقبال كرده بود كه انگار خبر داشته و خبر غافلگير كننده اى نگرفته. بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشك. مدام مى گفت: «رفتى به آرزويت رسيدى؟»، «راه امام حسين را رفته پسرم...» مى گفت و اشك مى ريخت. گاهى هم ميگفت: «يوسفم رفت...» نشستم پيش و بهترين جاى دنيا در آن لحظات همانجا بود. چهار سال است كه غالبا عصرهاى جمعه مادر را مى برم سر مزار محمودرضا. شير زن است مادر. مثل همه مادران شهدا كه از هر چه مرد كه روزگار به خود ديده، مردتر اند. پيرش كرده ايم. شهادت محمودرضا اما پيرترش كرد. مادرى كه روزى با يك دست ما را بلند مى كرد و تر و خشكمان مى كرد، حالا براى بالا آمدن از ده پله بلوك ١١ گلزار شهدا، عصايش مى شوم. با اينهمه شير است مادر. چهار سال است كه با من مى آيد سر مزار مى نشيند، قرآن كوچكى را از كيف در مى آورد و مى خواند و سنگ مزار را مى بوسد و بعد روى نيمكتى كه آنجاست مى نشيند و تماشا مى كند. آنقدر تماشا مى كند تا سير شود و بعد بلند مى شويم و بر مى گرديم. در اين چهار سال حتى يكبار شكستنش را سر مزار نديده ام. 🆔 @Barayekosar
36.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 مراسم بزرگداشت هفتمین سالروز شهادت "آقا محمودرضا بیضائی" همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🔸تبریز/مسجد چهارده معصوم/شهرک پرواز 📆 یکشنبه بیست و هشتم دی‌ماه هزار و سیصد و نود و نه 🆔 @Barayekosar
✨ ایمانم از دعای توست و خدایم را از زبان تو شناخته ام به شکرانه ی این‌که مرا شهید پروراندی شفاعتت مــی‌کنم مـــــادر ❤️ 🍃🌺 روزت مبـــارڪـــــ مــــادر 🌺🍃 🆔 @Barayekosar
" ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ " ما فرزندان انقلاب ، در زیر سایه ولی امرمان امام خامنه ای(مدظله العالی)، تا آخر پای خون شهدا و نهضت امام خمینی(ره) و تحقق ظهور مولایمان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف ایستاده ایم. 🆔 @Barayekosar
✨ محمودرضا اطاعت پذیری عجیبی از پدر داشت. در حد اطاعت از ولی امر یا خدا، جور دیگری نمی‌توانم کیفیت اطاعت‌پذیری‌اش را بگویم. اگر پدر یک بار به او می‌گفت نرو، قطعا از سر اطاعت نمی‌رفت. علت اینکه بی‌خبر گذاشته بود این بود که اگر پدر می‌گفت نرو دیگر نمی‌رفت و او طاقتش را نداشت که دیگر نرود. م 🆔 @Barayekosar