جشن ورود به #جهان_بدون_اسرائیل
همه مشارکت کنیم
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
جشن ورود به #جهان_بدون_اسرائیل
همه مشارکت کنیم
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
جشن ورود به #جهان_بدون_اسرائیل
همه مشارکت کنیم
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
جشن ورود به #جهان_بدون_اسرائیل
همه مشارکت کنیم
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
مدت ها بود از میدان فلسطین که رد
می شدم و روز شـــمار نـابودی اسرائیل را مـــی دیدم. توی دلم میگفتم:«خدایـا یعنی مـــی شود؟»
دیشب از اندک تردیدی که توی دلم بود استغفار کردم...
یادم آمد تحقق وعده های الهی حتمی است.
🖊آسیه نیک صفات
#جهان_بدون_اسرائیل
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۲۴
دیشب میان شادی بی حدم برای فلسطین به یاد پدرم اشک ریختم.
برای او که کودکی ما را با قصهی بنی اسرائیل و لجاجتشان پیوند داده بود،
برای او که بذر ِ نفرت به رژیم غاصب را در دل ما کاشت،
برای او که رویای آزادی سرزمین زیتونها را در ذهن ما پروراند ،
برای او که راهپیمایی روز قدس را فریضه میدانست و با شور و شوق ما را با خود همراه می کرد،حتی وقتی سرطان توانش را بریده بود با سختی خود را به میدان فلسطین رساند و معتقد بود این قدم ها و شعارها در روز حساب به کارمان میآید.
اکنون در روزهایی که رژیم غاصب صهیونیستی بیش از همیشه خار و ذلیل شده من به یاد تمام کسانی هستم که آرزوی دیدن فلسطین آزاد را داشتند
و من از امشب به جای لالایی و قصههای مرسوم، از مردان و زنانی برای فرزندانم خواهم گفت که با مشت خالی در برابر ظلم ایستادگی کردند،
از این پس قصهی آزادگانی را برایشان خواهم خواند که رویای آزادی فلسطین را به واقعیت نزدیک کردند،
قصهی سپاه قدس که رشادتشان مرز و کشور نداشت ،قصهی شهادت سرداری را خواهم گفت که پروازش آغاز فتوحات بزرگ بود .
من از امشب برایشان قصه هایی میخوانم تا انشاءالله بیدارشان کند و درآینده خواب از سر استکبار جهانی بربایند🌱
و امیدوارم روزی فرزندانم به یاد پدرم و همه ی سربازان بی ادعای خمینی در مسجدالاقصی نماز بخوانند🌱❤️
🖊زهرا حیدری
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۲۵
جستار الاقصی!
.
:_شروع باید جوندار و غافلگیر کننده باشه!
سر کلاس آن لاین بودیم و استاد با آب و تاب از روایت نویسی و جستار میگفت. یکدفعه یکی دو نفر از بچههای مشهد توی صفحه چت، از زلزله گفتند و پس لرزههایش گفتند که مرکزش هرات بوده و ظاهرا خسارات زیادی هم داشته. نگرانشان شدیم.
استاد اجازه داد بروند و خواست ادامه بدهد که یک نفر توی گروه نوشت:
_خدایا زدند! حماس اسرائیل رو زد!
یکدفعه جان گرفتیم. اینبار حرف از زلزله ای بود که مرکزش درست در آرمانیترین نقطه زمین بود و حالا تمام جهان را لرزانده بود.
هیجان زده فیلتر شکن را وصل کردم و سری به اینستاگرام زدم. تصاویر و ریلزها پشت سر هم میگذشتند. تصاویر یک عمر کودککشی اسرائیلی ها و محاصره غزه و بیت المقدس، تصاویر مقاومت، تشییع شهدای پرچم پیچیده فلسطینی که سرشان از کفن بیرون بود، تصویر سنگ در دست بچههایی که حالا سلاح و موشک داشتند.
تصاویر فرار بزدلانه شهرک نشینانی که دیروز برای بمباران و اشغال فلسطین دست میزدند و امروز لابه لای زبالهها میلولیدند یا فرار میکردند؛ درست مثل کسانی که هیچ تعلق و عرقی به این خاک ندارند.
_جستار باید خرده روایت داشته باشه!
تصاویر موشکها را دیدم و یاد نوشته ای افتادم که آنروز میان گلهای سرخ، روی سنگ مزار شهید تهرانی مقدم خوانده بودم. روی قبرم بنویسید: اینجا مدفن کسی که میخواست اسرائیل را نابود کند!
تصویر شهدای مدافع حرم را دیدم و شهید قدس را که از لا به لای ابر و دود و رد موشکها به تلاویو و ... لبخند میزد.
تصویر نقاشی فتح خیبر روح الامین را دیدم؛ استوری ختم جوشن صغیر را و اشکهای شوق را.
_اعزه! جستار باید خود افشاگری و تحول داشته باشه.
دست روی گونههایم کشیدم. کِی خیس شده بودند؟ انگار یک گره قدیمی بقچه پیچ شده با ناباوری، از کودکی توی قلبمان رشد کرده و حالا بعد سالها، بعد ۸۰ سال بغض و درد و دعا و مبارزه، باز شده بود.
نمیدانم چند ساله بودم که یک کیسه سنگ برایشان جمع کرده بودم یا در چند سالکی شکل یک غده سرطانی را توی کتابخانه مدرسه جستجو میکردم یا چند سالگی بچه هایمان بود که زیر آبشار شلنگ های ظهر تابستان، میان جمعیت روزهدار، سطل های آب دست گرفته بودند روی پرچم منحوسش را لگد میکردند و آب میریختند؟.
ما، نسل به نسل پای آرمانمان مانده بودیم هرچند که باور نمیکردیم این طوفان، اینقدر ناگهانی بوزد و آن بچه های دوان دوان با سنگ های توی دستشان، که همه یا برادر شهید بودند، یا فرزند شهید یا...، اینقدر زود بزرگ شوند و وسط میدان بیایند.
نمیدانستیم قرار است جای خالی سلیمانی ها همدانی ها و تهرانی مقدمها و حاج احمدها، اینهمه روی قلبمان سنگینی کند.
:_ برای جستار، فکت علمی مهمه ها!
شاهنامه میگوید:
«کَنگ دژ هوخت» اسم فارسی بیتالمقدس است. همانجایی که سردمدار عدالتخواهان در شاهنامه، فریدون، ضحاک را به چنگ میآورد.
به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به بیتالمقدس نهادند روی
که بر پهلوانی زبان راندند
همی کنگ دژهودجش خواندند
بتازی کنون خانهٔ پاک دان
برآورده ایوان ضحاک دان
تقویم را نگاهی انداختم. ۲۱ مهر، سالروز پیروزی فریدون و کاوه است. یک جایی خوانده بودم که روز عاشورای سال ۶۰، به تاریخ شمسی، میشود ۲۱ مهر!
استاد گفته بود: پایان بندی باید غاففلگیرکننده باشه.
دیدم، این جمعه، ۲۱ مهرماه است! همین.
اللهم عجل لولیک الفرج
.
🖊فاطمه شایان پویا
#طوفان_الاقصی
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۲۶
#مروارید_هرات / بخش اول
"جهان اقیانوسی است و در این اقیانوس، مرواریدی هست و آن مروارید #هرات است."
پَدَرجان همیشه این جمله را تکرار میکرد و به هراتی بودن خود میبالید ولی این بار ادامه داد: "اقیانوس بیآنکه در تلاطم باشد، نَشَود. هر گوشهاش را سَیل (نگاه) کنی در خروش است. و تو در پیِ آرامش اگر آمدهای، گریز نداری مگر که انسان باشی در حرکت و مواج."
یوسف کنترل تلویزیون دستش بود و مدام کانالها را عوض میکرد تا خبرهای بیشتری از حمله شجاعانه نیروهای مقاومت به سرزمینهای اشغالی بشنود . گاه به گاه خنده بر گوشه لبش چنان مینشست که گویی به عروسش نظر افکنده باشد. گاه چشم تنگ میکرد و گاه با گوشی با دوستش گپ میزد.
از صبح که خبر حمله فلسطینیها را شنیدهبود آرام و قرار نداشت. در خیال خودش مسافر #فلسطین بود و میرفت که به جبهه #مقاومت بپیوندد. اما یکباره یاد حکومت طالبها که میافتاد، دل پیچهای سخت به جانش میافتاد.
نفسی از عمق جانش کشید و چشم سوی بالا کرد گویی آرزویی کردهباشد، دستی به رویش کشید و خود زیر لب برای خود آمین گفت.
به پَدَرجان که او هم غرق در تلویزیون بود نگاهی کرد و گفت: "اینها مثل سگ دروغ میگویند. رقم کشتگان و گمشدگان خیلی بیش از این است که میگویند. این جهودها از رقم کشتههای خودشان هم ترس دارند."
با خود حساب کتاب میکرد بعد از چاشت با کُلچه به پوهنتون برود و دیگران را هم در این شادی شریک بسازد.
رختها را از بند برداشت و به خواهرش مروارید داد و سفارش کرد: "فکرت به خط شلوارم باشد. امروز جشن است. برای تو هم چاکلت بگیرم به دوستانت توزیع کنی؟"
مروارید پای دامنش را گرفت و چرخی زد و لبخند به لب با چشمکی موافقت خود را اعلام کرد.
سرخوش و مستانه در خیابان خواجه علی موفق قدم می زد تا از کُلچه فروشی گل یاس کمی شیرپیره بخرد. شیرینیپزی درست روبروی صلیب سرخ بود. داشت به ساختمان صلیب سرخ نگاه میکرد و در خیالات خودش بعد از شیرینیفروشی میرفت صلیب سرخ تا بلکه بتواند با آنها به فلسطین راه پیدا کند که یکباره صدایی مهیب به گوشش سیلی زد و همه جا پر از خاک شد.
نمیدانست چه اتفاقی افتاده ولی از حجم سنگینی که روی خود احساس میکرد فکر کرد باز حمله شده و زیر آوار بمباران ماندهاست. کوشش کرد تا پای خود را تکان دهد و از این که موفق شدهبود لبخندی به لبش مانده و نمانده، تلخیِ خاک را در دهانش حس کرد و چشمانش سوخت.
با هر تکان که میخورد، دردی عجیب در وجودش حس میکرد. نوری چشمانش را آزار داد و متوجه شد حجم آوار روی سرش خیلی نیست. امید در دلش زنده شد.
یا علی گفت و پاها را بیرون آورد و بلند شد، درد داشت ولی توان ایستاده شدن نیز.
دستانش را بالا آورد تا خاک روی چشمانش را پاک کند. نگاهی به اطراف کرد و زیر لب گفت: "چی گپ شده؟ بمبی بوده که این قدر مرا دور پرت کرده. کجا هستُم؟"
جایی را نمیشناخت. یعنی جای سالمی وجود نداشت تا بتواند از نشانهها بفهمد الان کجا پرت شده.
دور و برش را نگاه کرد. صدای نالههایی به گوشش میرسید ولی مبهم بود.
یاد شیرینی و قولی که به خواهرش داده بود افتاد. پای راست را روی تلی از خاک گذاشت و پای چپ را بلند کرد. همه جا تل خاک بود. تابلوی آن طرف سَرَک به چشمش آمد: "صلیب سرخ؟" اشک از چشمانش سرازیر شد بابت فکری که داشت. همه چیز نابود شده بود. به ساعت مچیاش نگاه کرد نزدیک ۱۱:۳۰ بود.
زمین زیر پایش لرزید. تازه متوجه شد که بمباران نبوده و صد فیصد زلزله بودهاست.
شروع کرد به دویدن. گاهی به چپ و گاهی به راست میرفت تا شاید مسیر خانه را پیدا کند. و دوباره باز میگشت. یک ساعتی سرگردان بود تا یکباره ایستاد. شاخههای درخت پیر انار خانهشان نشانهای بود که این آوار که پیش روی اوست، باید خانهشان باشد. هیچ چیز سر جایش نبود. تلاش کرد آوار را با دست بردارد شاید خواهر و پَدَرجانش را نجات دهد.
صدایی از زیر آوار به گوشش رسید. صدای گزارشگر الجزیره بود از #فلسطین و عملیات نیروهای مقاومت.
صدا، زمین گیرش کرد. نشست و سر بر زانو گذاشت و هایهای گریه کرد. و میان اشک و آه گفت: "خداجان قرار داشتم بروم #فلسطین کمک کنم. این چه مصیبتی شد که گرفتارش شدیم؟!"
🖋زینب شریعتمدار
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۲۶
#مروارید_هرات
بخش دوم
هر خشت که برمیداشت یک لعنی به آمریکا و اسراییل میکرد که اینقدر کشورش را ویرانه کردهبودند که هیچ کمکی و امکاناتی نبود تا به داد زیر آوار ماندهها برسد.
مدام با خود زمزمه میکرد :" جهان اقیانوسی است و در این اقیانوس، مرواریدی هست و آن مروارید #هرات است." اقیانوس، بیآنکه در تلاطم باشد، نَشَود. هر گوشهاش را سَيل کنی در خروش است. و تو در پیِ آرامش اگر آمدهای، گریز نداری مگر که انسان باشی در حرکت و مواج" و سرعت میگرفت.
کسی در دور دستتر، صدا به اذان بلند کرد.
آبی در کار نبود. تیمم کرد و به نماز ایستاد تا بلکه کمی هم جان بگیرد برای تلاش دوباره.
هنوز در تشهد نماز آخر بود که نالهای شنید. "مراورید است یا پَدَرم؟!"
و دوباره با دست خالی شروع کرد به برداشتن آوار. اشک میریخت و نادعلی میخواند. از دنیا فارغ بود. به خیالش در #غزه بود و داشت دنبال پیکر نیمهجان مروارید میگشت. هرچه بیشتر آوار بر میداشت ناامیدتر میشد.
تا صبح چندین بار سرش گیج رفت و روی آوار افتاد. خودش را در "خانیونس" میدید که دارد در آواربرداری حملات رژیم صهیونیستی کمک میکند. صدای گریه دختربچهای که از زیر خاک بیرون آورده بود بیدارش کرد و یاد مروارید کوچک خانه افتاد که معلوم نبود کجاست و پَدَرجانش که حتما به انتظارِ کمک یوسف نفس میکشید.
زوزه سگها بیشتر میشد و هراس یوسف نیز. تمام شب، خشت به خشت برمیداشت و خیال میکرد اینجا "حیالشجاعیه" است و مروارید دختر کوچک فلسطینی که دستانش را از زیر آوار بیرون آورده تا یوسف نجاتش دهد.
آفتاب دمیده بود و تازه گرما داشت خون را در رگهای یوسف به حرکت در میآورد که دستی بر شانهاش نشست.
"چطوری برادر؟ چند نفر زیر آوارند؟ بلند شو بگذار نیروهای تازهنفس کمک کنند. سگهای زندهیاب همراهشان است. شما برو زخم سرت را ببندند و چیزی بخور."
یوسف تازه متوجه زخم سرش شد. زیر لب گفت: "زندگیام زیر آوار است. زخم سرم را چی کُنُم؟!
و مرد هلال احمری گفت: "نگران نباش. نیروهای امدادی کارشان را بلدند." و دستش را گرفت تا چادر هلال احمر برد.
یوسف نشان هلال احمر خراسان رضوی را که دید گفت: "یا امام رضای غریب به داد ما و اهل فلسطین برس."
پزشک هلال احمر که داشت سرش را پانسمان میکرد گفت: "خدا از زبانت بشنود و به داد این بیچارههای زیر آوار هم برسد. زلزله سنگین و مهیبی بود. دو روز دیگر هوا آنقدر سرد میشود و اینها بیسرپناه ! خدا حرفت را بخرد. خودت درد داری. فکر مردم غزهای؟!"
یوسف در حالی که چشمش به سمت خانهشان بود زیر لب آمین گفت و ادامه داد :" جهان اقیانوسی است و در این اقیانوس، مرواریدی هست و آن مروارید #هرات است." اقیانوس بیآنکه در تلاطم باشد، نَشَود. هر گوشهاش را سَیل کنی در خروش است. و تو در پیِ آرامش اگر آمدهای، گریز نداری مگر که انسان باشی در حرکت و مواج."
🖋زینب شریعتمدار
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۲۷
کاش در جشن آزادی قدس بودی آقای سمیر سامی قنطار!
لحظهای که ناخودآگاه پلکهایت را از شدت نور بستی، آنی که یقین کردی بعد از سی سال، اسارتت به پایان رسید، همان لحظه پایان حکومت طاغوت بود.
نه! آن لحظه شاید نه. کمی قبلتر، عصری که قاضی دادگاه در اسرائیل با اطمینان و قدرت حکمت را قرائت کرد و تو، همان زندانی بیپناهی که هیچگاه برای قاضی برنخاستی رو به او پرسیدی: «آیا شما برای اجرای حکم در مورد من در سرزمینهای اشغالی فلسطین باقی میمانید؟» و خود بلندتر جلوی هزاران چشم باز اما کور پاسخ دادی: «نه! اسرائیل عمری نخواهد داشت تا مرا تا ابد در زندان نگه دارد.»
شاید لحظهی پایان یافتن حکومت طاغوت به خیلی قبلتر برمیگردد. به روزی که امامخمینی دست گذاشت روی تمام آخرین جمعههای ماه رمضان.
«روز قدس» مسئلهی فلسطین را از موضوعی عربی و محلی به موضوعی اسلامی و بینالمللی تبدیل کرد. این یعنی فشاری مداوم بر اسرائیل و آمریکا.
یا شاید قبلتر...
*سمیر سامی قنطار: یکی از مبارزان سرسخت که دادگاه اسرائیل او را به ۵۴۷ سال و شش ماه حبس محکوم کرده بود.
وی توسط اسرای شیعه با نهجالبلاغه آشنا و به دین اسلام گروید.
شرح سالها اسارت او در کتاب «حقیقت سمیر» آمده است.
🖊زهرا قمی
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۲۸
چند خط در گوشی درباره حال این روزهای #قدس
جمله فعلیه ماضی بعید بعید: ابراهیم در حبرون نزدیکی #بیتالمقدس به خاک سپرده شد و موسی قدم به طور سینا گذاشت و در آنجا اقامت کرد و عیسی از مادری پاک مریم مقدس در سرزمین #بیتالمقدس به دنیا آمد و محمد (ص)...
جمله اسمیه میشود: در وصف آخرین پیامبر الهی...
محمد (ص) خاتم الانبیا شد. پیامبر به سوی #مسجدالاقصی نماز خواند و #قدس اولین قبلهگاه مسلمانان شد. محمد (ص) شبی از شبها از مسجدالحرام به سمت #مسجدالاقصی و بعد به سمت آسمان عروج کرد تا جایی که هیچ انسانی آن را درک نکردهبود و هیچ فرشتهای حتی جبرئیل پا بدان جا نگذاشته بود.
«سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَیٰ بِعَبْدِهِ لَیلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیهُ مِنْ آیاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»؛ منزّه است آن خدایی که بندهاش را شبانگاهی از مسجد الحرام به سوی #مسجدالاقصی که پیرامون آن را برکت دادهایم، سیر داد تا از نشانههای خود به او بنمایانیم که او همان شنوای بیناست.(اسراء، آیه ۱)
خداوند همه پیامبرانش را از روی قاعده لطف و قاعده عدل بر زمینیان فرستاد. همه انبیا بشارت آخرین منجی را به پیروانشان دادند تا زمان، زمان محمد (ص) شود. محمد (ص) پیامبر شد، پیامبری که دینی همانند موسی و عیسی آورد به معنای اتم و اکمل و دین آنان را کامل کرد، شایسته مردم آخرالزمان.
#بیتالمقدس ، مکانی برای همه ادیان، به ویژه دین خاتم، اسلام.
جمله پرسشی: نمیدانم صهیونیست، از کجا زاده شد؟ دست ناپاک کدام قدرت او را پرورش داد؟ چگونه این نطفه ناپاک شد بلای جان مسلمانان و همه جهانیان؟ اما پیر جماران گفت: مسلمانان میتوانند او را از بین ببرند. فرمود: اگر هر مسلمان یک سطل آب بریزد چیزی به نام اسرائیل باقی نمیماند. جمعه آخر ماه رمضان را «روز قدس» نامید و همه مسلمانان او را ارج نهادند. سنت حسنهای که تاکنون و انشاءالله تا زمان ظهور پابرجا خواهد ماند.
بالاخره خواهیم خواند: «قدس را خدا آزاد کرد»
جمله استمراری: امام خامنهای فرمودند: اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید. مسأله #فلسطین مسأله اول بینالمللی اسلام است. (سخنرانی در جمع بسیجیان سال ۱۳۷۹).
ایشان دستور کار میدهد: بزرگترین وظیفه ملت و دولتها و همه ملتهای اسلامی، حمایت از مبارزات علیه اسرائیل است.
او را غده سرطانی نامیدند که از طریق همین مبارزات این غده، ریشه کن خواهدشد. (پیام به مناسبت اولین سالگرد امام (ره)).
جمله زمان حال میشود: به حرمت دین مبین اسلام که برای صلح و آرامش و اعتلای همه ابناء بشر آمده است، به حرمت تلاش مردان و زنان پیکارو مبارزه و رهبران دینی مسلمانان، به حرمت زمانهایی که برای عزت و آبروی اسلام صرف شد، به حرمت مکانهایی که خدا آنان را مبارک کرد، به حرمت خون انسانهای شریفی از هر نژاد و هر قبیله و از هر کشوری که مظلومانه ریخته شد، خواه این خون، خون #حاج_قاسم_سلیمانی از ایران باشد یا خون #ابومهدی_المهندس از عراق یا خون جهاد و #عماد_مغنیه از لبنان، به حرمت همه خوبیها #قدس در دستان فرزندان ابراهیم خواهد بود.
جمله آینده بسیار نزدیک: إنشاءالله روزی در #قدس نماز خواهیم خواند و خوابهای زیبایمان را در روز زیبای پیروزی بر جنود شیطان تعبیر خواهیم کرد.
در آخر... جمله خبری میشود: #قدس آزاد خواهد شد.
🖋فاطمه میریطایفهفرد
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۲۹
به قلم:
یک #هموطن
یک #همسایه
یک #همدم
یک #جهانوطن
خرابیها دیر آباد میشوند. باز خوب است که میشود سنگ روی سنگ بگذازی و ملات بریزی و سقف بسازی بشود خانه.
اما خانواده را که از اول نمیشود ساخت. میشود به نوزادت بگویی زنده شو! یا پدرت را بخوانی آن وقت که مفقود شده و هیچ خبری ازش نیست!
میشود از نو زنی آبستن شود و همان بچه را بزاید و به همان قد و قامت برساند؟
نمیشود که...
حتی اگر زن توی این اوضاع داغان گیریم که زنده باشد باز هم ممکن نیست.
خانه اگر مخروبه شود آباد کردنش سخت میشود سخت. تا حدی غیر ممکن.
یک روزی توی ایام محرم بود. با فرشته رفتهبودیم هیئت خانگیشان. زنی پرسوز گریه میکرد. همه چیز گنگ بود تا وقتی که فهمیدیم جوان از دست داده. آرام که شد می گفت زمانه آنقدر خراب شده که مردم به حق و روزی خودت هم تنگ نظرند. آدمها بخیلی میکنند به زحمت و تلاش خودت، به آنچه خودت به دست آوردهای یا اصلا از قبل مال تو بوده.
اگر همه چیز در دنیا سند زدنی بود #فلسطین مال مردم خودش بود و #اسراییل هم دخلی نداشت که آب را قطع کند و برق را. #اسراییل دخلی نداشت که خانهی آدمها را خراب کند. خانههایی که اهل و عیالش خانهای دیگر برگزینند و سقفشان بشود لحد.
اگر دنیا هم سندزدنی بود #افغانستان را #طالبان نمیتوانست تسخیر کند.
امروز دنیا به دو قسمت شده. خبرها تمام دو نیم شدهاند. هر دو از خسارت بر باد رفتن جان آدمها میگویند، هرکدام به نوعی.
هرات را زلزله آوار کرده و سقف خانهها لحدِ اهل و عیال شده.
#فلسطین را اسراعیلی ها.
زلزله حکم خداست و به آدمها دخلی ندارد. آدمها فقط حالا میتوانند شال عزا سر کنند و مردهها را به خانه ابدیشان بسپارند. آدمهای زنده حالا تنها وظیفهشان کمک است. حالا وقت تنگ است. آنها که زنده ماندهاند باید حین گریه و عزاداری جسد بیرون بیاورند از خاک. باید نقصانِ نسلشان را روی دستهایشان ارباً اربا ببینند. حالا اگر دیگر مردم #افغانستان به یاری #هرات بروند مَرد اند، اینجاست که دلاوری و مردانگی زنده میشود.
#هرات را اگر زمین و خانه ها خیانت کردهباشد و زیر پایشان را خالی، #فلسطین را اسرائیلی ها.
من نمیدانم بیشرمی تاکجا! چطور میشود بمب بیندازی توی خانههاشان و بخواهی نسل اندر نسل را سَقَط کنی!
آن هم کجا؟ درست توی خانه خودشان.
امروز که روز را روز نمیشناسد و شب را شبش، آدمها به مال یکدیگر بخیل شدهاند. #اسرائیل به خاک #فلسطین بخیلی میکند و میخواهد از کفشان در بیاورد. از آن طرف کرور کرور معادن #افغانستان را به تاراج میبرند.
من این دو سرزمین را در حالتی میبینم که روزی ققنوسوار برخیزند. این آوارگیهرولهها تمام شود و بقیه نسل بفهمند امنیت را، بفهمند آبادی را و سقف خانه ها.
باید برای ظهور آماده شد. توی این قسمت از تاریخ باید جان بکنی تا نام و آبادی کشورت بماند و بقیهاش را بسپاری به صاحبِ تمام سندهای دنیا.
تا آن وقت باید تلاش کنی تا نسل اسلام را سَقَط نکنند. باید بجنگی...
این رزمایشِ قبل از ظهور است. به پاخیز!
🖋نرگس سادات نوری از #جانستان_افغانستان
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab