eitaa logo
فروشگاه برکت
3.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
240 ویدیو
4 فایل
🌸 اولین وبزرگترین شبکه عرضه محصولات محلی تولیدطلاب ومومنین انقلابی درکشور که باهدف عرضه محصولات باکیفیت باقیمتی منصفانه وتقویت بنیه اقتصادی جبهه متدینین انقلابی شکل گرفته. ☘ارتباط: @barkat313_admin ☘خرید آنلاین: barkat313.ir 💯 #با_برکت_سالم_زندگی_کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 ان‌شاءالله ۳۰ جلد از کتاب بر روی سفارشات دوستانی که در روزهای و ثبت سفارش کنند گذاشته خواهد شد. دوستانی هم که کتاب رو مطالعه کردن نظرشونو در رابطه با این کتاب به ما منتقل کنن. 🌐 @barkat313_admin
🌸 شارژ می‌شه 🌸 . 🔶 عسل گون؛ 🔷 عسل مرکبات؛ 🔶 عسل آویشن؛ 🔷 عسل گون آویشن کوهستان مومدار ۹۰۰ گرمی؛( ) 🔶 عسل بهارنارنج؛ 🔷 عسل یونجه؛ 🔶 روغن زیتون ۹۰۰ گرمی؛ 🔷 روغن ارده کنجد ۹۵۰ گرمی؛ 🔶 اب زرشک کوهی ارگانیک؛ 🔷 سرکه انگور خمری؛ 🔶 قهوه هسته خرما ۵۰۰ گرمی؛( ) 🔷 کتاب یادت باشد؛( ) 🔶 کتاب خاک های نرم کوشک.( ) . 🌐 @barkat313_admin
🌸 / سه روز . 🔶 . یکی از رفقا که یک گروه جهادی - تبلیغی دارنو در یکی از استان‌های محروم فعالیت‌های خوبی می‌کننو از قضا یکی از تولیدکنندگان هم هستنو ما رو تولید می‌کنن ۲۷ کیلو آورده بود. . یک گزارش از فعالیتاشون دادو در ضمن گفت که بله، جوووونم برات بگه ما هم می‌خوایم ی کاری مثل در اون منطقه برای تولیدکنندگان راه بندازیم تا با فروش محصولات‌شون کمکی به تقویت بنیه‌ی اقتصادی مردم منطقه بشه. + گفت: چکار بکنیم؟ چکار نکنیم؟ و ... - گفتم: صبر کن، صبر کن. صبر کرد. - یعنی مشاوره می‌خوای؟ + بله. - این‌طوری که نمی‌شه. + پس چطوری می‌شه؟ - اول یک میلیون تومن به حسابم واریز می‌کنی تا اون وَخ منم برات فقط نیم ساعت وقت بذارمو بهت مشاوره بدم. + بله؟😳 - دیگه حداقلش اینه که یک شامی، نهاری، چیزی دعوتم کنیو ... + حالا کی وقت داری؟ - امروز که اصلا. جمعه هم روز خانواده‌س. + جمعه ی وقتی بذار. - اگر بخوام جمعه بهت وقت بدم باید صبح زود بیای. + ساعت چند؟ - ۷ صبح. + اوکی. . 🔷 . ساعت ۷ شد. اومد. منم اومدم. + بپر بالا. - بپرم بالا؟ سر صبحی؟! + منظورم بیا سوار ماشین. - کجا؟ + ی چیزی بخوریم. - حالا ما ی چیزی گفتیم. + حالا بیا بریم. - منم پریدم بالا. ما رو برد کله پاچگی. کلپچو که زدیم دو تا چای آوردن. در حال نوشیدن چای گفتم: ببین، من توی ۱۸ سال زندگی مشترکم حتی یک بارم نشده بود که در حالت عادی بدون زن و بچم بیام بیرونو تنهایی غذا بخورم. چای که تموم شد بلند شدیم بریم بیرون. ی تیکه کوچیک نون سنگک رو میزمون مونده بود. برداشتمش. تاش کردم. جلوی چشم رفیقم و گارسن گذاشتمش توی جیبم. و به رفیقم که بهم نگاه می‌کرد، که یعنی که چی؟ گفتم: این نونو اینا جلوی مشتری دیگه‌ای که نمی‌ذارن. رو به گارسن: می‌ذارین؟ گارسن: نه. - لامحاله نعمت خدا رو می‌ندازن بیرون. ولی من اینو بعدا مصرفش می‌کنم و حروم نمی‌شه. + آها! از اون جهت. - بله؛ از همون جهت. . حالا بماند که اون روز تا نزدیک ساعت ۱۱ داشتیم با هم صحبت می‌کردیم. آخرش با ی تحدید کوچولو بحثو تمومش کردم. بهش گفتم: حواست باشه که داریم به وقت نهار نزدیک می‌شیم. . 🔶 . ساعت ۷ صبح پسرمو رسوندم حوزه‌ش. از اونجا اومدم . صبحانه نخورده بودم. همون نونی رو که گذاشته بودم توی جیبم و حالا کاملا خشک شده بودو از جیبم در آوردمو خوردم. خوش مزه بود. . 🔷 . یکشنبه که هنوز نیومده که اومدین ببینین توی یکشنبه چه اتفاقاتی افتاده. واقعا که! . 🌐 @barkat313