#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
🔸نکات مهم برای بهترین پذیرایی شب خواستگاری
👈یکی از #پر خاطره ترین شب های زندگی اغلب جوانان، بویژه دختر خانمها، #شب خواستگاری است که در آن باید حرفهای خاص و مهم زده شود و البته باید بهترین و #مناسب ترین پذیرایی داشت؛ به یاد داشته باشید که پذیرایی شب خواستگاری یکی از مهمترین پذیرایی است چرا که در #ذهن خانواده های عروس و داماد خواهد ماند. در راستای این اهمیت ما در این مقاله برای شما همراهان عزیز در مورد اینکه برایپذیرایی شب خواستگاری چکار باید کرد؟ مطالبی را گردآوری و منتشر کرده ایم که امیدواریم مورد استفاده شما عزیزان قرار گیرد.
در شب خواستگاری چگونه پذیرایی کنیم؟
در پذیرایی مراسم خواستگاری #چایی یکی از مهمترین موارد است که ریشه آن به #قدیم الایام بر می گردد چرا که از دوران گذشته تا کنون رسم بر این بوده است که #عروس خانم در این مراسم برای میهمانان چایی می آورد. #پس دم کردن چای خواستگاری یقینا با دم کردن چای هر روزه باید #متفاوت باشد و سعی کرد که #نکات مهم دم کردن چای را رعایت کرد تا یک #چایی خوش طعم و خوش رنگ را آماده کرد.
ادامه دارد..
🌺💍
╔═.🍃🌺🍃.════╗
@barnamehaye_farhangi
╚════.🍃🌺🍃.═╝
💜
🌸💜
💜🌸💜
👌🏻چهار اصل برای #افزایش_محبت در زندگی
👈🏻 #قسمت_اول
🔻در بین زن و شوهر محبت به صورت ابتدایی وجود دارد. اما این محبت قابل افزایش است. بیشتر شدن محبت است که زندگی را در طول سالهای طولانی شیرین نگه میدارد.
🔹اولین راه افزایش محبت این است که کنترل دل خودمان را خودمان دست بگیریم. وقتی خودت صاحب دل خودت شدی، میتوانی محبتها و سرگرمیهای اضافی را در دلت کم کنی و بیشتر به محبوب خودت بپردازی و محبتت را به او بیشتر کنی.
╔═.🌼🍃.════╗
@barnamehaye_farhangi
╚════.🌼🍃.═╝
💜
🌸💜
💜🌸💜
رحیم پور ازغدیPart01_علی و شهر بی آرمان.mp3
زمان:
حجم:
19.01M
کتاب صوتی " علی (ع) و شهر بی آرمان"
متن چهار جلسه گفتگو با حسن رحیم پورازغدی
#رادیو_پلاک
#قسمت_اول
#علی_و_شهر_بی_آرمان
#حسن_رحیم_پور_ازغدی
#سخنرانی
╔═.🍃🌼🌸🍃.════╗
@barnamehaye_farhangi
╚════.🍃🌼🌸🍃.═╝
@audio_ketabکتابخانه صوتیamirkabir1.mp3
زمان:
حجم:
11.19M
کتاب صوتی " داستان هایی از زندگانی امیرکبیر" اثر استاد محمود حکیمی
در 7 قسمت تهیه شده در #رادیو_پلاک
🎙با صدای #بهروز_رضوی
#قسمت_اول
╔═.🍂🌻🍂.════╗
@barnamehaye_farhangi
╚════.🍂🌻🍂.═╝
استاد رنجبرhafez 01.mp3
زمان:
حجم:
4.14M
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
#قسمت_اول
#رادیو_پلاک
┅═🌼✧๑✿๑✿๑✧🌼═┅
@barnamehaye_farhangi
📜 چهل و پنج سال پیش، یعنی زمانی که هنوز مراسم اربعین، به شکوه امروز شکل نگرفته بود، حضرت آیتالله خامنهای در تاریخ ۵۲/۱۲/۲۴ (روز جمعه ۲۰صفر سال ۱۳۹۴ هجری قمری) در جریان سلسله جلساتی در مسجد امام حسن علیهالسلام در مشهد مقدس که به شرح و تفسیر خطبههای نهجالبلاغه اختصاص داشت، بهمناسبت تقارن با شب اربعین حسینی، تحلیلی تاریخی و جامع از چرایی اهمیت زیارت اربعین ارائه دادند.
🔻متن بیانات معظمله بدین شرح زیر است:
🔰 میدانید یکى از علائم ایمان زیارت اربعین است؟ بنده نمیدانم این روایت چقدر صحیح است، اصرارى هم ندارم که بگویم معناى این روایت همین است که من گمان کردهام، واقعش هم این است که احتمال میدهم معنایش یکى از شقوق و احتمالات دیگرى باشد که در این زمینه بیان میشود؛ امّا اگر این احتمال هم که من میگویم باشد، مؤیّد فراوانى دارد؛ «زیارة الاربعین».
▪️شیعه یک جمع متفرّقى بود؛ یک جامعهاى بود که در یک جا و در یک مکان زندگى نمیکرد؛ در مدینه بودند، در کوفه بودند، در بصره بودند، در اهواز بودند، در قم بودند، در خراسان بودند -اطراف و اکناف بلاد- امّا یک روح در این کالبدِ متفرّق و در این اجزای متشتّت در جریان است؛ مثل دانههاى تسبیح، یک رشته و یک نخ، همهى اینها را به هم وصل میکرد. آن رشته چه بود؟ رشتهى اطاعت و فرمانبَرى از مرکزیّت تشیّع، از رهبرى عالى تشیّع یعنى امام؛ همهى این رشتهها به آنجا متّصل میشد؛ قلبى بود که به همهى اعضا فرمان میداد؛ و به این ترتیب، تشیّع یک سازمان و یک تشکیلات بود. ممکن بود دو نفر از حال هم خبر نداشته باشند، امّا بودند کسانى که از حال همه باخبر بودند. اطاعت و فرمانبَرى آنها بهحساب، فریاد زدنشان از روى دستور، سکوتشان برطبق نقشه، همه چیزشان با حساب. فقط یک عیبى کار آنها داشت و آن اینکه همدیگر را کمتر میدیدند. اهل یک شهر و شیعیان یک منطقه، البتّه یکدیگر را میدیدند، امّا یک کنگرهى جهانى لازم بود براى شیعیانِ روزگار ائمّه (علیهمالسّلام). این کنگرهى جهانى را معیّن کردند، وقتش را هم معیّن کردند؛ گفتند در این موعدِ معیّن، در آن کنگره هرکس بتواند شرکت کند. آن موعد، روز اربعین است؛ و جاى شرکت، سرزمین کربلا است؛ چون روح شیعه روح کربلائى است، روح عاشورائى است؛ در کالبد شیعه تپش روز عاشورا مشهود است؛ شیعه هرجا که هست دنبالهروِ عاشوراى حسین است. این است که مىبینیم همه جا این تپشهایى که در شیعه مکشوف شده، از آن مرقد پاک ناشى است؛ اینها شعلههایى بوده که از آن روح مقدّس و پاک و از آن تربت عالىمقدار سرکشیده؛ به جانها و روحها زده؛ انسانها را به گلولههاى داغى تبدیل کرده و آنها را به قلب دشمن فرو برده.
▪️اوّلین نهضتى که بعد از عاشوراى حسینى از طرف شیعیان به وجود آمد، نهضت توّابین بود. اینها آمدند در آن مرقد پاک دور هم جمع شدند -کتب تواریخ اینها را نوشتهاند- مبلغ زیادى اشک ریختند. بعضى خیال میکنند این گریه وسیلهى عقدهگشایى است؛ بله، گریه وسیلهى عقدهگشایى است، درصورتىکه با فکر همراه نباشد. اگر گریه را و اشک ریختن را فقط احساسات هدایت بکند، همین است که گفتهاند، امّا اگر فکر و اندیشه به انسان اشکى بدهد و چشم انسان قطرهى اشکى بچکاند، این مثل همان آب کبابى است که آتش را تیزتر و تندتر میکند؛ این عقده نیست، سلاح است؛ لذاست که گریه جزو کارهاى معمولى شیعیان صدر اوّل است که همهی آنها در راه ستیزهگرى بودند، همهی آنها در راه عاشورا قدم برمیداشتند. امام جعفر صادق اهل گریه است؛ امام رضا (صلواتاللهعلیه) اهل گریه است؛ شعرا را وادار میکنند و میگویند این قصائد بلند را بگویید، بروید گروهها را به یاد گذشتهى تشیّع بگریانید که با این گریه، آتششان مشتعلتر و برافروختهتر بشود. توّابین آمدند اینجا مبالغ زیادی گریه کردند؛ هرچه بخواهید. گمانم گفتهام یک شبانهروز یا دو شبانهروز -نوشتهاند در تواریخ، بنده یادم رفته- اتّصالاً اشک [ریختند]؛ بعد از این گریهها بود که دست به دست هم دادند، تصمیم گرفتند که بروند تا جانشان را در راه خدا بدهند و تا کشته نشدهاند، دست از جنگ برندارند و از این جنگ زنده برنگردند؛ همین هم شد. مردمان بزرگی؛ سلیمانبنصرد خزاعى -صحابى امیرالمؤمنین، حوارى امام حسن- و امثال اینها رفتند و آنجا جان دادند و کشته شدند؛ [شروعش] از کربلا بود؛ ببینید چه این حقیقت جلوهدار و جلوهگرى بوده در آن روزگار! در ذهن مردم ما امروز البتّه، این حقیقت به آن زیبایى و به آن شکوهمندى باقى نمانده؛ جور دیگر است. بنابراین، مسئلهى اربعین یک مسئلهى مهمّى است.
#قسمت_اول
#اربعین_کنگرهٔ_جهانی
@t_manzome_f_r
▫️مجموعهٔ تبیین منظومهٔ فکری رهبری
#دوران_قبل_امامت
#قسمت_اول
الف) بسیج مردم برای شرکت در جنگ جمل
ناتوانی شدید عثمان در حاکمیت ، گسترش تبعیضها و گسترش تبعیض ها و ده ها مشکل دیگر سبب گردید تا جبهه ای معترض و عدالت خواه شکل بگیرد و عثمان به تحریک عناصری سود جو مانند طلحه ريال زبیر و عمرو عاص کشته شد و خلافت به علی رسید امیرالمومنین با وجود اینکه عثمان را حاکمی عادل نمی دانست اما از فتنه قتل او نیز ناخشنود بود میدانست این آشوب ، آشوب های بعدی را نیز در پی خواهد داشت
بعد از اینکه حکومت به امیرالمومنین رسید حضرت دستور دادند هر فردی که از بیت المال دریافتی بیشتری داشته آن را به خزانه مسلمین برگرداند و در این مسیر عدالت را برپاکردند طبیعتا این اتفاق به مذاق کسانی که از بیت المال بیش از دیگران ارتزاق میکردند خوش نخواهد آمد بسیاری از همان افرادی که بدنبال امیرالمومنین جهت پوشیدن ردای خلافت آمدند همان هایی بودند که در تیغ عدالت علی علیه السلام دستان بلند آنان که در خزانه مسلمین زر اندوزی میکردند کوتاه گردیده بود فلذا به بهانه انتقام خون عثمان قیام کرده و امیرالمومنین علی را عامل قتل عثمان معرفی کرده و در بصره به اخلالگری و آشوب دست زدند
امیرالمومنین برای از بین بردن غبار فتنه و همچنین دعوت مردم برای مقابله با این سرکشان نیاز به فردی دارد که در بین مردم محبوب بوده باشد و همچنین بلحاظ بلاغت و فصاحت در سطح بالایی قرار داشته باشد بدین جهت فرزندشان حسن را به سوی مردم بصره فرستاد حضرت در آن جا سخنرانی بسیار مهم و با عظمتی انجام داد. مردم پس از شنیدن این سخنان آمادگی خود را برای یاری علی علیه السلام اعلام نمودند
#مهرداد_مطلبزاده
#تاریخ
#نو_نگاه
🪴اینجا دنبال نو نگاه باش
https://eitaa.com/barnamehaye_farhangi
*حلوای تن تنانی*
جلوی موهایش را کج رو به بالا شانه کرده بود و موج دار روی پیشانی ریخته بود.
جلوی در مدرسه ایستاده بودیم. تصویر دختر بچههایی با لباس فرم و کوله بر دوش، درِ مدرسه را با درهای دیگر متمایز کرده بود.
صورت دخترم را بوسیدم، برایش دست تکان دادم و زیر لب فالله خیر حافظا، خواندم.
بچهها که رفتند، دایره دورهمی مادرها تنگتر شد.
مادر نفس رو به مادر آسنا کرد: «مبارکه، موهات رو رنگ کردی؟»
مادر آسنا، ناخن وسطی را وسط مش دودی موهایش برد. طرح شکوفه و زمینه صورتی ملیح ناخنهایکاشته شده، زیر نور آفتاب درخشید. لبهای قلوهای و سنگینش، به سمت گونهها کمی کش آمدند:« آره، رفتم آرایشگاه روناک، خوب شده حالا؟»
مادر نفس، نگاهی به تاج موها کرد و گفت:
«عالی شده، چقد ازت گرفت؟»
درهای مدرسه بسته شد، اما جلسه ما هنوز پشت در دایر بود. مادران دوره پیش دبستانی همه چشم دوخته بودند به مادرآسنا.
دستش را به نشانه تعجب بالا اورد: «باورت نمیشه، سه و نیم.»
چندنفری همنوا با مادر نفس،«چه خوبِ» کشداری گفتند.
مادری دیگر، رو به مادر آسنا کرد:«عید حسابی هم بهت ساخته ها، صورتت تپلتر شده، موهات بیشتر جلوه میکنه.»
مادر آسنا ابروها را بالا انداخت و دستش را به نشانه در گوشی حرف زدن، کنار دهانش گذاشت، اما با صدایی نسبتا بلند گفت:
«ممنون، عید رفتم بوتاکس، ژل تزریق کردم واسه گونهها و لبم.»
صدای خنده و هوی نازک و تحسینگر مادرهای حلقه بلند شد.
بحث رنگ مو و بوتاکس که تمام شد، مادر پریا که از بارداریم باخبر بود به طرفم لبخند زد: «نینی تکون میخوره؟» رو به جمع کرد و ادامه داد: «مامان فاطمه اسما پنجمیش رو بارداره.»
چشمها گرد شد، حتی گرد شدن چشمهای مادرِ آسنا از زیر عینک افتابیش کاملا مشهود بود.
نگاه بغل دستیام به سمتم متمایل شد: «الکی میگه، نه؟ دختر مگه میشه؟»
روبرویی، بند کیفش را روی شانه جابجا کرد:
«وای دختر به فکر خودت باش به فکر جوونیت!»
لبخند زدم: «اتفاقا تو بارداری با اینهمه چکاپ سلامتی، خانوما بیشتر مراقب سلامتیشونن »
دوسه نفری از جمع خندیدند: «راست میگیا؛ چند وقته چکاپ نرفتم»
مادر آسنا از پشت عینک زل زد سمتم:« با این وضع اقتصادِ افتضاح، مگه میشه خرج بچهها رو داد؟ »
وَرِ محاسبه گر ذهنم سرتا پای مادر اسنا را نگاه کرد و طی معادلهای دو سه مجهولی، به اعداد و ارقام عجیبی رسید؛ هزینه بوتاکس، تزریق ژل، کاشت ناخن، رنگ موی فصلی، خریدهای جورواجور و...
بعضیها هنوز مات تماشای من بودند، انگار موجودی ماورایی میانشان فرود امده باشد. بعضی در گوشی پچ پچ میکردند. دو سه نفری هم شجاعت و صبر و توانم را با لبخندی کج، تحسین کردند.
مادر آسنا ادامه داد:
«من از تصور بچه سوم و مخارجش هم میترسم، تو این گرونیا بچه اوردن اصن عاقلانه نیست.»
برایم از افتابی که از پشت اپارتمانها بالا میامد روشنتر بود که اولین واکنش به خبر بارداریم، گله از وضع اقتصادی کشور است.
روسری و چادرم را روی سر جابجا کردم تا صافی همیشگی را از دست ندهند: «درسته وضعیت اقتصاد نامناسبه، اما یکم مدیریت کنیم و خرجای غیر ضروری رو حذف کنیم، میشه از پس هزینهها براومد. روزی بچهها، که فقط از همین حقوق و درآمد و طبق دو دو تا چهارتای ما نیست.»
نگاهم را میان جمع تقسیم کردم:«اصل رزق و روزی برکته که من واقعا بعد از تولد هر بچه خیلی واضح حسش کردم. طوریکه با تولد هر کدوم از بچهها اوضاع مالیمون ضعیف که نشد هیچ، بهترم شد الحمدلله.. »
مادر آسنا لبهای سنگینش را از هم فاصله داد و با صدایی ریز خندید. دست راستش را دوباره میان موها برد و با دست چپ، عینک افتابیش را جابجا کرد: «خرج اضافه کجا بود، ما تو همین ضروریات زندگی موندیم! چقدر برکت،جیب خدا هم بالاخره حد و حسابی داره» نگاهش را از من گرفت و بین جمع چرخاند: «والا خرج همین دوتا بچه در نمیاد، یکی میگه کلاس سهتار باید برم، اون یکی تبلت شخصی میخواد. به بچههای این دوره زمونه هم که نمیشه نه گفت؛ تازه خرجای دیگه به کنار.»
دو سه تایی با هوووم کشداری حرفهایش را تایید کردند. آفتاب کمی بالاتر امده بود، دست چپم را سایه بان چشمهایم کردم و جوری که از تایش مستقیم افتاب فرار کنم، جابجا شدم: «بالاخره هممون خرجای اضافهای داریم که با حذفشون هیچ مشکلی پیش نمیاد. نوع خواستههامونم بیشتر از نیاز، سبک و مدل زندگی تعیین میکنه، بعدشم برکت خدا بی حد و حسابه، مثلا مدتها ماشینت نیاز به تعمیر پیدا نمیکنه، بیماری ها و هزینهی دوا درمونت کم میشه، فروشندههای خوش انصاف به تورت میخورن و موارد دیگهای که توی فیش حقوقی نیست اما تو دخل و خرج کمکت میکنه»
#اقتصاد_و_فرزندآوری
#قسمت_اول