#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت پنجاه و پنجم🎬: همه منتظر رسیدن روز موعود بودند و فکر می کردند آیا چه خواهد
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجاه و ششم🎬:
فضه مانند نهالی نورس در سایه سار دین اسلام و زیر تشعشع انوار پیامبر گرامی رشد می کرد و می بالید و هر روز در عمرش با واقعه ای بزرگ مواجه بود که اشاره تمام این وقایع رو به سوی مرد خانه ای بود که فضه در آنجا زندگی می کرد.
حال فضه با تمام عمق وجود حس می کرد به راستی در خدمت شاهزاده های عالم قرار گرفته و چه سعادتی از این بهتر و چه زندگیی از این بابرکت تر ، او سعی دارد تمام وقایع را به خاطر بسپارد و می داند این خدمت ، این زندگی ، این سعادتی را که نصیبش شده باید به طریقی جبران نماید. پس خوب هوش و گوش می کند تا آنچه را که با چشم خود می بیند و با گوش خود میشنود به آیندگانی که نمی بینند ، برساند...
سال نهم هجرت بود و یکسال از فتح مکه به دست مسلمانان می گذرد، خبرهایی می رسد که باقیمانده مشرکان به مکه آمد و شد دارند و به رسم جاهلیت به زیارت کعبه می پردازند.
یکی از عادات زشت و ناپسند آنها آن است که در مراسم زیارت خانه خدا، گاهی کاملا برهنه و عریان به گرد خانهٔ خدا طواف می کنند.
خداوند از اینکه کعبه، نخستین پایگاه توحید، هنوز از آلودگی وجود ناپاک مشرکان و کافران پاک نشده است ،ناخرسند و ناخشنود است.
از این رو در سال نهم هجرت ، پیامی دیگر از جانب خداوند بر مردم رسید ، پیامی که اعلام برائت بود از مشرکین
خداوند نخستین آیات سوره توبه در اعلان رسمی برائت از مشرکان و ممنوعیت ورود آنها به حریم مسجدالحرام را بر پیامبرش نازل فرمود و پیامبر از سوی خداوند دستوری می گیرد تا از ورود مشرکان به حریم پاک کعبه جلوگیری نماید و پس از پایان مهلتی چهارماهه، به خاطر پیمان شکنی ایشان، ریشهٔ شرک و کفر را بخشکاند.
پیامبر آیات نازل شده را برای مردم بیان می کند ، او به دنبال قاصدی ست تا فی الفور به سمت مشرکان بفرستد و دستور خداوند را به آنان ابلاغ نماید.
خیلی از یاران پیامبر اعلام آمادگی می کنند تا سعادت ابلاغ این آیات را از آن خود نمایند و پیامبر باید یکی از هزاران یار را انتخاب نماید ...
ادامه دارد
🖍به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجاه و هفتم🎬:
پیامبر در بین یاران چشم می گرداند، هیچکس نمی داند در ذهن پیامبر صلی الله علیه وآله چه میگذرد، ابوبکر که در صف اول یاران نشسته و دل دل می کند که این افتخار را نصیب خود کند ، با هیجان از جا بلند میشود ، نزدیک پیامبر می آید و با خواهش فراوان از او می خواهد که افتخار رساندن این آیات را از آن خود نماید.
پیامبر که مهربانی اش نشأت گرفته از مهر الهی ست ، روی او را زمین نمی زند و آیات نازل شده را به صورت فرمانی از جانب خداوند که باید برای مشرکان قرائت شود به ابوبکر می دهد تا این فرمان را اجرا کند.
فضه تمام این صحنه ها را شاهد است ، دل درون سینه اش می تپد ، او خوب می داند کسی جز مولایش چنین سعادتی را نخواهد داشت ، اما وقتی می بیند پیغام رسان پیامبر شخص دیگری ست ، برایش سوال پیش می آید و ذهنش مشغول این امر می شود.
ابوبکر از شادی در پوست خود نمی گنجد ، با دیده تکبر به دیگران نگاه می کند ، حال او هم بهانه ای پیدا کرده که بر مسلمین فخر بفروشد و به این سعادتی که نصیبش شده ، افتخار نماید.
ابوبکر به این ماموریت بسیار مهم اعزام می شود...
در اینجا عشق خداوند دوباره به جوشش می افتد و مهرش به بهترین بندگانش فوران می کند.
هنوز قاصد پیامبر به نیمه راه نرسیده که دوباره جبرییل امین نازل میشود و از سوی خداوند نغمه های عاشقانه سر میدهد و فرمانی تازه می آورد.
حالتی معنوی به پیامبر دست می دهد و همگان میدانند که در این حالت جبرییل به حضور او رسیده ، پس از لحظاتی ، پیامبر، علی را به سوی خود می خواند .
چیزی کنار گوش او می گوید که اطرافیان متوجه نمی شوند.
علی علیه السلام پس از شنیدن کلام پیامبر صلی الله علیه واله ، فی الفور کفش به پا می کند و عزم سفر می کند ،جمعیت با تعجب دوره اش می کنند و هر کس سوالی از او میپرسد ، اما متن تمام سؤالها یکی ست : ابوتراب چه اتفاقی افتاده؟؟
پیامبر در گوش تو چه گفت ؟
آیا امری مهم رخ داده؟
علی لبخندی میزند و...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
@bartarnn
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
جشنی اندر عرش اعلا به پاست..
ندایی می گوید میلاد شاه کربلاست...
همو که سیدالشهداست...
گوهری عزیز برای انبیاست...
نوادهٔ محمد مصطفی ست..
پور علی مرتضی ست...
او همان حسین زهراست...
امام شهید و تنهاست...
کشتهٔ دشت نینواست...
سرور جوانان جنت اعلی ست...
آهای مسلمانان....
کِل بکشید با شور و شعف...
بایستید به درگاه خدا صف به صف...
بگیرید عیدیتان را زدست شاه نجف...
....ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5845698004526304272.mp3
35.89M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «تربیت فرزند مهدوی»
📅 ۱۱ اسفندماه ۱۴۰۰ - تهران
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
جشنی اندر عرش اعلا به پاست..
ندایی می گوید میلاد شاه کربلاست...
همو که سیدالشهداست...
گوهری عزیز برای انبیاست...
نوادهٔ محمد مصطفی ست..
پور علی مرتضی ست...
او همان حسین زهراست...
امام شهید و تنهاست...
کشتهٔ دشت نینواست...
سرور جوانان جنت اعلی ست...
آهای مسلمانان....
کِل بکشید با شور و شعف...
بایستید به درگاه خدا صف به صف...
بگیرید عیدیتان را زدست شاه نجف...
....ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان های جذاب و واقعی📚
شاهزاده ای در خدمت قسمت پنجاه و هفتم🎬: پیامبر در بین یاران چشم می گرداند، هیچکس نمی داند در ذهن پی
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجاه و هشتم🎬:
فضه هم که ذهنش سخت درگیر موضوع بود از جا برخواست خود را به جمعیتی که گرادگرد مولایش حلقه زده بودند رساند و از فاصله ای دورتر شاهد ماجرا بود.
و گوش هایش را تیز کرده بود تا ببیند مولایش به باران سوالات مردم چه جواب میدهد.
علی علیه السلام ، همانطور که لبخندی ملیح روی صورتش نشسته بود ،رو به جمعیت دورش گفت : هیچ نشده برادران ، پیامبر صلی الله علیه وآله به من فرمان داد که فوراً خود را به ابوبکر برسانم و هر کجا که او را دیدم ، آیات قرآن را از او بگیرم و خودم آن را برای مشرکان بخوانم.
فضه با شنیدن این حرف ، لبخندی به لب آورد و با خود تکرار کرد : براستی کسی جز مولایم علی ، لایق این سعادت و ابلاغ فرمان خداوند به مشرکان نبوده و نیست.
جمعیت که حالا می دانستند قضیه از چه قرار است ، علی را بدرقه کردند و دوباره به حضور پیامبر رسیدند.
هنوز ساعتی از رفتن ابوتراب نگذشته بود که ابوبکر هراسان خود را به پیامبر رسانید ...
ابوبکر که انگار در افکاری عجیب غرق بود ، نزدیک پیامبر آمد و با لحنی که از هیجان می لرزید گفت : چه شده یا رسول الله ؟! بین راه بودم که ابوتراب خود را به من رسانید و آیات را از من گرفت و گفت که به امر خداوند و دستور شما چنین می کند و من دانستم که واقعه ای مهم رخ داده...آیا...آیا در. مدح من از آسمان آیه ای نازل شده؟!
جمعیت با شنیدن این حرف ابوبکر متعجب شدند و برخی زیر لب او را نیشخند می کردند ، چرا که سابقه نداشت در مدح کسی جز علی از آسمان آیه نازل شود...
ناگاه مردی که سخن ابوبکر را شنیده بود از بین جمعیت برخاست و همانطور که از شدت خنده صدایش به رعشه افتاده بود گفت : ابابکر...آری جبرئیل امین به پیامبر نازل شد و تاکید کرد که تو لیاقت رساندن پیام خدا را به مشرکان نداری و با این حرف آن مرد کل جمعیت خنده سر دادند .
در این هنگام ابوبکر رو به پیامبر صلی الله علیه واله نمود و با حالتی سؤالی او را نگریست.
پیامبر نگاهی به جمع کرد و سپس رو به ابوبکر گفت : در مدح تو آیه ای نازل نشده اما جبرییل امین پیام دیگری از جانب خداوند برایم آورد و فرمود :خداوند می فرماید که هرگز وحی خدا جز بوسیلهٔ خودت یا مردی که از خود تو باشد ، نباید به مردم ابلاغ شود..
آری منظور خداوند آن بود که علی همان ولی بعد از من است ،باید ابلاغ این آیات را برعهده گیرد..
و اینچنین بود که هر روز با وضوحی بیشتر ، ولی بلا فصل پیامبر به ملت معرفی می شد و وجدان های بیدار این اشارات را با عمق جان می گرفتند.
ادامه دارد
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺